بازگشت

حسين و مروان در مجلس خواستگاري


حسين (ع) در كليه مراحل برخوردش با معاويه شأن خانوادگي و ذاتي و عظمت روحي خود را حفظ مي كرد. و به خانواده ي بني اميه در همان اوج سلطنتشان به چشم حقارت مي نگريست و مي فرمود: اين خانواده ذاتا و روحا هماني هستند كه در جاهليت بودند و اسلام و امارت به اينها مزاياي انساني اضافه نكرده. بني اميه مانند خر عيسي هستند، كه اگر هم به مكه روند چون برآيند همان خر باشند.

به نقل ابن شهر آشوب، مروان بن حكم فرماندار مدينه به امر معاويه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر و زينب كبري براي يزيد خواستگاري نمود. حل مسئله نفيا و اثباتا به حسين (ع) محول گرديد. مجلسي بسيار باشكوه كه بزرگان شهر در آن حضور داشتند ترتيب داده شد و مروان با غرور و تفاخر تمام خواستگاري خود را اظهار نمود و اضافه كرد: اولا مهريه را هر مبلغي كه مورد رضايت شما باشد قرار خواهيم داد. دوم كليه ديون عبدالله را معاويه پرداخت خواهد نمود. سوم با اين وصلت عداوت بين اين دو خانواده از بين خواهد رفت. چهارم آنكه آن مقدار كه مردم به يزيد غبطه مي برند به شما نمي برند و پنجم آنكه يزيد جواني كه براي او كفو و نظيري نباشد به روي اوست كه باران را از ابر خواستار مي شوند «بوجهه يستسقي الغمام.»

حسين (ع) برپا خواست و فرمود: خدا را شكر مي كنيم كه ما را براي خود اختيار نمود و به رهبري دين خود افتخار داد. و ما را بر همه ي مخلوقات خود برتر گردانيد. سپس روي به مروان كرده و گفت: اما مسئله ي مهر كه موكول به رضايت پدرش است؛ ليكن ما اهل بيت هرگز از مهر سنت تجاوز نمي كنيم و آن چهار صد و هشتاد درهم است. و اما پرداخت ديون عبدالله ما هرگز


بدهي هاي خود را از مهر دختران ادا نكرده ايم و نمي كنيم. و اما اصلاح بين خانواده ي بني هاشم و بني اميه با وصلت امكان ندارد، زيرا منشاء عداوت ما با بني اميه دين است و ما دين را با دنيا مصالحه نمي كنيم. اما غبطه كنندگان به يزيد مانند خود او از جهان و دنياپرستانند، در حالي كه عقلا و دانشمندان جهان مقام ما را آرزو مي كنند و به ما عشق مي ورزند.

وليكن گفتي يزيد كفو ندارد. گفتاري بغايت پوچ و غلط بود، زيرا آنان كه در جاهليت كفو و مانند يزيد بودند در اسلام هم كفو او هستند، امارت و تظاهر به اسلام بر شرافت او چيزي اضافه نكرده است.

سعدي شاعر عالي مقام خوب گفته:



خر عيسي گرش به مكه برند

چون برآيد همان خر باشد



اما جمله ي «بوجهه يستسقي الغمام» كذب محض است، اين وصف خاص رسول اكرم است. سپس امام متوجه حاضران در مجلس شد فرمود: مردم! شاهد باشيد كه من ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به پسرعموي خود قاسم بن محمد تزويج نمودم در مقابل مهر سنت كه چهار صد و هشتاد درهم است و مزرعه ي خود را كه در مدينه يا در اراضي عقيق [1] است و سالي هشت هزار دينار عايدي دارد جهت تأمين معاش به ايشان بخشيدم تا زندگي آنها را تأمين كند.

مروان رنگش پريد و درحالي كه خشم گلوي او را مي فشرد گفت: آل هاشم! به من ترفند زديد و اهانت كرديد و با اين كار آتش عداوت را دوباره برانگيختيد.

امام (ع) فرمود: اين مجلس تلافي آن خواستگاري است كه برادرم حسن از عايشه دختر عثمان نمود و تو با آن مخالفت كردي و او را به عبدالله بن زبير تزويج نمودند. مروان اشعار


ذيل را خواند:



اردنا صهركم لنجدود

قد اخلقه حدث الزمان



فلما جئتكم فجبهتموني

و بحتم بالضميرمن الشنان



1- من خواستم تجديد كنم خويشي شما را و آن رفاقتي را كه حوادث زمان آن را پوسيده كرده بود. ]احيا كنم[

2- همين كه آمدم مرا با پريشاني دور رانديد و خالص گرديد دلهايتان با دشمين.

ذكوان، آزاد شده ي بني هاشم، پاسخ او را چنين داد:



اماط الله عنهم كل رجس

و طهرهم بذلك في المثاني



فما لهم سواهم من نظير

و لا كفو هناك و لا مداني



اتجعل كل جبار عنيد

الي الأخيار من اهل الجنان



خداوند از آنان (يعني اهل بيت) هر گونه ناپاكي را زايل كرده و قرآن آنها را تطهير نموده. براي آنان غير از خودشان كفو و همانندي نيست، اي مروان! آيا هر ناپاك عنود را با اخيار اهل جنت همانند قرار مي دهي؟

سپس حسين (ع) عايشه بنت عثمان تزويج نمود. [2] و البته ممكن است «تزويج» در اينجا به معني خواستگاري باشد. زيرا در ميان همسران حسين (ع) تاريخ همسري را به نام عايشه ضبط نكرده است.


پاورقي

[1] حاج ميرزا خليل کمره اي در کتاب علي و زهرا تحت عنوان «حوادث پيرامون بغيبغات» گويد: حسين در وقت خواستگاري در مزرعه و نخلستان ينبع بود و پس از اطلاع تشريف آورد و او را به پسرعموي خود قاسم بن محمد تزويج نمود و مزرعه و نخلستان بغيبغات را به آن‏ها بخشيد و در پاسخ مروان خلافکاري و فريبکاري او را در خواستگاري امام حسن به رخش کشيد. مروان انکار کرد که من چنين خلافي نکرده ام.

امام حسين روي به محمد بن حاطب کرده، گفت: تو را به خدا سوگند آيا اين کار شد؟ او گفت: خدا شاهد است که شد و مروان چيزي نگفت.

و اضافه کرده که گويند اين مزرعه بغيبغات همواره در تصرف اولاد عبدالله بن جعفر از طرف ام کلثوم مي‏بود آن را از يکديگر ارث مي‏بردند تا مأمون به خلافت رسيد و اين قضيه به او گوشزد شد. او گفت: نه، نه اين ملک وقف علي بن ابيطالب است. بايد به همان حال باشد. سپس به آنان عوض داد و آن را از دستشان بيرون آورد و به حال اولي برگردانيد. (کتاب علي و زهرا و خلاصه از صفحات 431-439.).

[2] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 38 و بحار ج 44 ص 207.