بازگشت

حسين و قاصد مروان


سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كليني و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد: مروان بن حكم والي مدينه بود. مرا پيش امام حسن بن علي (ع) فرستاد تا به وي بگويم كه مروان مي گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است) از بين برد. تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كني و مثل شما همانند «قاطر» است كه هر وقت به وي گويند پدرت كيست در جواب مي گويد برادرم است است.

ابن اسحاق به محضر حسن بن علي (ع) شرفياب شد و با خجالت و شرمندگي عرض كرد: پيام شرم آوري از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمي ترسيدم هرگز به زبان نمي آوردم، مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهم گفت.

امام (ع) فرمود: حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مي بريم. او گفته ي مروان را بيان نمود. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است!

ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين (ع) برخورد. امام (ع) از مسير و محل مأموريت او پرسيد بر امام معلوم شد پيامي داشته است. امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگوئي يا تو را گردن مي زنم. امام حسن (ع) صداي برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين (ع) تقاضاي آزادي قاصد را نمود.

حسين (ع) سوگند ياد نمود تا پيام مروان را نگويد آزادش نمي كنم. قاصد متن پيام را شرح


داد. امام حسين (ع) فرمود: به مروان بگو حسين بن علي (ع) مي گويد كه اي پسر زن كبود چشمي كه مردم را در بازار «ذي المجاز» به خود دعوت مي كردي و در بازار «عكاظ» [1] پرچم فجور بلند مي كرد. اي پسر رانده شده ي رسول خدا و لعن شده به زبان رسول! من ترا و پدرت را و مادرت را خوب مي شناسم.

قاصد برگشت و همه ي آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت. مروان گفت: برگرد به حسن (ع) بگو كه من شهادت مي دهم تو پسر رسول خدائي و به حسين بگو شهادت مي دهم تو پسر علي مرتضائي. [2] .


پاورقي

[1] ذي المجاز بازاري بود در يک فرسخي عرفه و عکاظ که بازاري است در بين نخله و طائف بنا به گفته‏ي اصمعي مادر مروان نامش اميه بود و از فاحشه‏هاي رسمي جاهليت به شمار مي‏رفته و براي او پرچمي بود مانند پرچمهاي نعلبندها که مردم را به خود متوجه مي‏ساخت.

[2] بحار ج 44 ص 109.