بازگشت

مدح مروان و بدگويي عبدالرحمن بن ابي بكر از يزيد


مروان در مسجد پيامبر نامه ي معاويه را خواند و از يزيد مدحي نمود و از گوشه و كنار مسجد كلمات نامفهومي بلند شد. ناگهان از آن ميان عبدالرحمن پسر ابي بكر با صداي بلند گفت: مروان! تو از يزيد ثنا مي گوئي، يزيد سگ باز يزيد شرابخوار، يزيد مست، يزيد متجاوز


به ناموس مسلمانان،يزيد عشقباز! تو مي خواهي مردم به خلافت چنين عنصر ناپاكي تن دهند؟! مروان از بالاي منبر پرخاش تندي كرد. عبدالرحمن با تندي پاسخ داد و گفت: اي دشمن خدا! از منبر رسول خدا فرود آي كه شايستگي آن را نداري. پدرت هم تبعيد شده ي صاحب اين منبر بود. با اين سخن عبدالرحمن اطرافيان مروان خواستند بر او حمله كنند، كه عايشه خبردار شد و فورا به مسجد آمد. صداي مردم بلند شد و سيل اعتراض ها سرازير گرديد. مروان به عايشه خطاب كرد كه: مادر مؤمنين! تمنا دارم جز حق و حقيقت چيزي نگوئي. عايشه به سخن درآمد و گفت: اگر آن طور باشد، گواهي مي دهم كه رسول خدا بر تو و پدرت لعنت فرستاد! تو با اين سابقه مي خواهي در تبيين وليعهدي اسلام پيشواي اهل مدينه باشي و برادرم را مورد حمله قرار دهي؟ مروان ساكت ايستاد و چيزي نگفت جز بنرمي و مردم را متفرق ساخت و همان شب حوادث مدينه را براي معاويه نوشت و با پيك مخصوص خود فرستاد. [1] .

معاويه با نزديكان خود به مشاوره پرداخت. همه گفتند كه بايد عبدالرحمن كشته شود. معاويه گفت: اين مشكل با مكاتبه حل نمي شود، بايد خود به مدينه روم تا اوضاع را از نزديك ببينم و اين جوجه ها را در لانه خفه شان سازم. [2] .

معاويه در فاصله حساب شده اي و پس از ورود كارچاق كن هاي خود وارد مدينه شد. تاريخ الحروب اين مسافرت را در سال شصتم هجرت ثبت كرده كه معاويه بعد از برگشت درگذشت و بعضي از مورخين به سال 56 نوشته اند.

مردم در نتيجه ي فعاليت مروان به استقبال معاويه شتافتند و در رأس مستقبلين عبدالرحمن پسر ابي بكر و عبدالله زبير ديده مي شد.


پاورقي

[1] زندگاني امام حسين ص 544- 539.

[2] زندگاني امام حسين ص 544-539.