بازگشت

يزيد و گزارش سفر حجاز


وقتي كه يزيد از مسافرت پربذل و بخشش بازگشت حقايق محسوس خود را، كه آتشي در دل مردم بر ضد امويها نهفته و حسين (ع) قلبها را به خود تسخير كرده، براي پدر بازگو كرد. معاويه علي رغم افكار عمومي دست به نقشه ي شيطاني ديگري زد و بخشنامه اي به شهرهاي اسلامي فرستاد و برجستگان هر شهر را به مركز اسلامي دعوت نمود و آدمك هاي او وسائل پذيرائي اين گروه بزرگ را، كه نمايندگان ملت اسلامي محسوب مي شدند، در دمشق فراهم كردند. همه وارد دمشق شدند و هر كس به تناسب مقام خود در منزل هاي آماده شده جا به جا شدند.

در روز معين اجتماع عظيمي از آنها در مسجد بزرگ و پس از آن در قصر «الخضراء» با حضور معاويه و مراقبت كامل ضحاك بن قيس، - كه آن روز دو منصب را (شحنگي شام و وزارت دارائي) برعهده داشت - و عمرو عاص و ديگر چاپلوسان دربار معاويه تشكيل گرديد و ضحاك به دستور معاويه خلافت يزيد را به يكايك آنان تفهيم كرده بود و آنان را از مخالفت با آن برحذر داشته بود. در اين شرايط معاويه به منبر رفت، سخنراني مفصلي نمود و آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم» را توضيح داد. سپس از شخصيت يزيد تعريف كرد و براي او فضل و ادب و علم و دانش و شعر و فصاحت و بخشش و جود قائل شد و سپس خواستار دريافت رأي از حضار شد!

سكوت بر مجلس حاكم بود. سرها به زير و همه در انديشه غرق بودند. يك مرتبه ضحاك طبق دستور قبلي برخاست و به سخن پرداخت. خلاصه ي گفتار او چنين بود:


اي امير بزرگوار! براي رفع اختلاف امت جانشين خود را تعيين كن و شما كه از شخصيت يزيد سخن گفتيد از او بهتر براي ولايت عهدي چه كسي تواند بود؟ بهتر است كه مردم در آينده به او پناه برند!

پس از او سعيد بن العاص به گفتار درآمد و گفت: اي بزرگان، واي چهره هاي خير و بزرگان عشاير و اعيان شهرها! شما به خوبي مي دانيد كه يزيد مرد نيرومندي است كه از نيروي او اميد توان داشت، و بزرگ مردي است كه در پرتو او آسوده توان زيست.

يزيد بن منقع كندي گفت: اي اميرالمؤمنين! وليعهد اين است (اشاره به يزيد كرد) و اگر كسي قبول نكند اين است (اشاره به شمشير معاويه كرد)!

حصين بن نمير گفت: اي امير! به خدا قسم اگر از دنيا بروي و يزيد را وليعهد نكرده باشي امت محمد (ص) متلاشي مي شود.

و غير از اين چند نفر چاپلوس نشاندار كسي حرف نزد. معاويه خواست احنف بن قيس را كه از سران و متنفذين عرب بود به سخن آورد و اقراري از او بگيرد، لذا به وي خطاب كرد و گفت: اي ابابحر «پدر دريا»! چرا خاموشي؟

احنف جواب كوبنده اي داد و چنين گفت: خليفه! تو به احوال يزيد آشناتري اگر او را اهل اين كار مي داني با كسي مشورت نكن و اگر نمي تواند از عهده ي اين مهم برآيد تو خود را به عذاب دوزخ مينداز!

معاويه ديد بيشتر از اين ادامه سخن به صلاح نيست. گفت: حالا كه لياقت او را مي دانيد پس در اين مجلس بيعت كنيد. آدمكهاي معاويه برخواستند و بيعت كردند. [1] .

سپس معاويه دستور داد به مروان بن حكم والي مدينه نامه اي بنويسند و او را در جريان بگذارند تا از اهل مدينه براي يزيد بيعت بگيرد.


پاورقي

[1] زندگاني امام حسين ج 2 ص 537.