بازگشت

سپاه اسلام در فرقدونه و فرمانده در آغوش ام كلثوم


در همين سفر بود كه باطن و ظاهر يزيد آشكار شد و حسين بن علي يزيد را به معاويه بهتر شناساند. در همين جنگ بود كه سپاه اسلام از تب و تاب و ناتواني مثل برگ خزان به زمين مي ريخت و بقيه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و يزيد سرفرمانده آنها در «ديرمران» بود و هر چه از طرف سپاهيان و فرماندهان وضع نابسامان لشكر را به او گزارش


دادند، مؤثر نگرديد و بالأخره به وسيله پيك، سريعا حادثه را به عرض معاويه رسانيدند.

معاويه پسر بي غيرت خود را از گرفتاري سپاه به قحط و غلا و كم بود خواربار مطلع ساخت و دستور حركت داد. يزيد در جواب پدر اين بيتها را نوشت:



مالي ابالي بما لاقت جموعهم

بفرقدونة من حمي و من موم



و انني اتكي الأنماط مرتفقا

بدير مران و عندي ام كلثوم



و چيزي نگذشت كه اين ابيات در ميان سپاه منتشر گرديد، و ترجمه اش بدين قرار است: مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر و دست به گريبان مرگ است. من كه در «ديمران» بر متكاها تكيه داده ام و ام كلثوم در آغوش من است! [1] .

البته اين گونه هوسبازيها و خوش گذراني ها آن هم در زماني كه لشگر مثل برگ خزان پاييز است جز افسرده كردن روحيه ي افسران و درهم شكستن دلهاي باقدرت و اراده هاي آهنين اميران و رنجانيدن قلب فرماندهان اثري ديگر نداشت.

اما از كسي مثل يزيد اين غريزه ي جواني بعيد نبود! جواني كه مكه و مدينه را - كه مادر كشور بود - ويران مي كند و شهري را كه مورد توجهات دستجات اسلامي و مركز تأسيس قانون الهي و محيط وحي سبحاني بود مورد هتك حرمت قرار داد، بطوري كه در سال شصت و سه هجري مدينه ي حضرت رسول اكرم را به باد غارت داد تا سگان و گرگان به شهر و به مسجد درآمدند و بر منبر پيغمبر بول كردند و مكه معظمه را منجنيق بسته ويران كرد و محراب و مصلي را آتش زد!

جواني كه در قبال اين فجايع هميشه به اين دو شعر دلخوش بود و غالبا با آنها ترنم مي كرد.



شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



اذا نزلت من دنها في زجاجة

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم



در بيت اولي شراب را به خورشيد تشبيه كرده و ته خمره ي شراب را برج آن قرار داده و مشرق آن را دست ساقي مي داند، زيرا به وسيله ي دست ساقي از خمره بروز ظهور مي كند و مغرب آن را هم دهان خود مي خواند چون در آنجا غايب مي شود.

در مصرع دوم حاجي ها را به حباب هاي شراب كه در وقت ريختن از ظرفي به ظرف ديگر پيدا مي شود تشبيه مي كند. حاصل دو بيت را چنين مي توان خلاصه كرد كه خورشيد شراب كه


از مشرق دست ساقي طلوع مي كند و به مغرب دهان من غروب مي كند براي شرق و غرب كشور كافي است.

اگر در مكه چند نفر از هروله بازماندند اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلل و ريختن شراب به پياله پايين و بالا مي دود و مي جهند. اينجا صد هزار حاجي هستند كه به هروله مي جهند. او با اين هزل نه تنها دين و آيين را مسخره كرده، بلكه كشور و كشوردار را هم مسخره مي كرد. از چنين جوان سگ باز و ميمون بازي ارتكاب هر عمل قبيح و رسوائي عجب نيست.

ابوالعلاي مري فيلسوف عرب مي گويد:



اري الأيام تفعل كل نكر

و ما انا في العجائب مستزيد



اليس قريشكم قتلت حسينا

و كان علي خلافتكم يزيد



من روزگار را مي بينم كه هر منكري را مرتكب مي شود، من از عجائب چه مي خواهم بيفزايم؟! آيا قريش شما حسين (ع) را نكشتند و آيا يزيد به خلافت ننشست؟

هر چه درباره ي او بشنوي عجب نيست، در دولتي كه تمدن آن ميمونها را از رجال و اشراف جلو بيندازد و الاغ از اسب در ميدان مسابقه سبقت را ببرد پس هر عمل زشتي از چنين جواني سزاوار است.

ابن جوزي حنبلي مورخ مشهور اسلامي چنين گويد:

از شواهدي كه بر كفر و زندقه ي يزيد گواهي مي دهد اشعاري است كه بخوبي از الحاد وي سخن مي گويد و مطلع آن اين است:

«اي عليه [2] نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان؛ زيرا من مناجات با خدا را دوست نمي دارم. اي عليه! داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت بود براي من بخوان آن هنگامي كه براي جنگ با مسلمين به احد رفته بود و آن چنان در برابر محمد مقاوت نمود و از مسلمين كشت تا آن كه گريه كنندگان و نوحه گراني اقامه كرد كه بر كشتگان مسلمانان گريه كنند. اي عليه! نزد من بيا و به من خمر بنوشان، خمري كه تشنگان آن را اختيار كنند و خمري كه از انگورهاي شام به دست آمده است.

اي عليه! هنگامي كه ما به گذشتگان دوران جاهليت نگاه مي كنيم، مي بينيم نوشيدن شراب


پي در پي حلال بوده.

اي ام حيم! [3] پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوهاي ملاقات مرا در قيامت در دل مدار زيرا آنچه درباره ي قيامت گفته اند سخنان تاريك و باطلي است كه براي دل فراموشي مي آورد، من بايد به زيارت محمد بروم در حالي كه خمر نوشيده باشم!» [4] .

در اين گفتار پسر معاويه باطن خود را آشكار ساخته است، او مي را حلال و مناجات با خدا را نامطلوب و از معشوقه خود مي خواهد تا داستان احد را براي وي ترنم كند!

دامنه ي اشعار را به انكار روز رستاخيز و اهانت به مقام والاي پيغمبر مي كشاند.

باري او آن چنان در طبقات اجتماع تأثير سوء به جا گذارد كه مردم در مقدس ترين مراكز و شهرهاي اسلامي به غنا و موسيقي و شرابخواري تظاهر مي كردند.



اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي

برآورند غلامان او درخت از بيخ



هنگامي كه مردم مدينه در اثر فجايع و خونريزي هاي بي حساب يزيد شورش كردند، فرماندار شهر از رهبران شورش درخواست نمود تا به شام روند و اعتراضات خود را از نزديك با يزيد در ميان بگذارند. سران نهضت كه در رأس آنها عبدالله بن حنظله ي غسيل الملائكه بود اين پيشنهاد را پذيرفتند و جمعي از آنها كه ابن حنظله و عبدالله بن عمر و منذر بن زبير هم در ميان آنان بودند به سوي شام رهسپار شدند.

ابن اثير مي نويسد وقتي كه كاروان مدينه وارد شام شد، يزيد آنها را اكرام نمود و جايزه ها و هداياي بزرگي به آنان داد. بطوري كه به عبدالله صد هزار درهم و به ديگران كمتر از ده هزار نداد. مع الوصف وقتي كه وارد مدينه شدند در برابر صفوف مردم گفتند ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد و شراب را حلال كرده، با غنا و موسيقي خو گرفته و خواننده ها شب و روز براي او مي نوازند.

عبدالله گفت: من اگر ياوري پيدا نكنم مگر همين فرزندانم را، هر آينه با يزيد جنگ خواهم كرد. او به من احترام گذاشت و هديه داد و من آن را نپذيرفتم مگر براي آنكه از نظر مالي نيرومند گردم و از آن نيرو عليه او استفاده كنم.

منذر بن زبير كه از يزيد صد هزار درهم گرفته بود، پس از چندي به مدينه برگشت و در برابر مردم ايستاد و گفت: يزيد به من صد هزار درهم داد. اما اين جايزه مرا از گزارش وضع او


به شما باز نمي دارد. مردم مدينه! به خدا قسم يزيد خمر مي نوشد و آن قدر مست مي افتد كه نماز خود را ترك مي كند. [5] .

او بود كه ديگران را به گناه دعوت مي كرد و اين مضمون اشعار اوست:

اي دوستان برخيزيد و صداي موسيقي را بشنويد و پياله ها را بنوشيد و مسائل معنوي را فراموش كنيد نغمه هاي تار مرا از شنيدن اذان بازداشته و من حوران بهشتي را با يك شراب كهنه كه در ته ظرف مانده معاوضه مي كنم! [6] .


پاورقي

[1] کتاب علي و زهرا ص 49.

[2] عليه نام معشوقه و ام حيم کنيه‏ي اوست.

[3] عليه نام معشوقه ام حيم کينه او است.

[4] تذکرة الخواص ابن جوزي ص 164.

[5] کامل ابن اثير ج 4 ص 41، تاريخ طبري ج 4 ص 402 با تفاوت مختصر.

[6] تذکره ابن جوزي ص 164.