بازگشت

عقده حقارت


اين همان عقده حقارتي است كه دل فرزند معاويه را خون كرده و همچون غده ي سرطاني فكر او را به خود مشغول نموده بود و روحش را عذاب مي داد استخواني در گلويش گير كرده بود، همچنانكه منصور درباره ي امام صادق مي گفت: «هذا الشجي المعترض في الحق». [1] .

از نظر روانشناسي مسلم است كه براي تسكين عقده ي حقارت راههاي مختلفي وجود دارد. بعضي با گريه و اشك ريختن رنج روحي خود را تسكين مي دهند و برخي دست به خودكشي مي زنند و خود را براي هميشه از آن رنج مي رهانند. و آنان كه قدرت دارند با نيروي سرنيزه عقده ي جانكاه را باز مي كنند.

يزيد بن معاويه راه سوم را انتخاب كرد و از سخنان او در مجلس رسمي كه سرهاي شهدا و سر مطهر حسين (ع) در برابر وي بود بخوبي آشكار مي شود كه قتل حسين براي تسكين عقده ي قلبي وي بود.

شيخ مفيد در ارشاد صفحه 230 گويد: وقتي كه سرهاي شهداي كربلا را در مقابل يزيد به زمين گذاشتند آن خبيث اين شعر را خواند:



نفلق هاما من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما [2] .




سپس رو به علي بن حسين (ع) كرد و گفت: پدرت حق مرا ناديده گرفت و عليه سلطنت من قيام نمود و از من قطع رحم كرد پس خداوند او را اين چنين كرد كه ديدي. و آيه 30 شورا را خواند (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم).

امام در پاسخ وي آيه 22 سوره حديد را خواند. (هر مصيبت و رويدادي كه در روي زمين نسبت به جان هاي شما وارد مي شود، قبلا در كتاب خدا برنامه ي منظم آن ريخته شده و اين براي خدا آسان است) و فرمود، ما مشمول اين آيه هستيم. [3] .

يزيد به پسر خود خالد گفت: جواب او را بگو. ولي او نتوانست چيزي بگويد، يزيد آيه 20 سوره شوري را در مقام پاسخ خواند (هر چه به شما مي رسد از ناگواريها،نتيجه عملهاي خودتان است).

اما به نقل طبري در جلد چهارم تاريخ خود صفحه 355 يزيد نگاهي به سر مبارك كرد و به حضار مجلس گفت: «اتدرون من اين اتي هذا؟ آيا مي دانيد اين حادثه ي قتل حسين (ع) از كجا نشأت گرفته، اين به من افتخار مي كرد. الي آخر خبر... كه ذيلا گفته خواهد.

علامه طباطبائي چنين آورده: يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت اين مرد - يعني حسين (ع) - به من افتخار مي كرد و مي گفت پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر يزيد برتر است و جدش از جد يزيد و خودم از خود يزيد بهترم و به اين خلافت لايق ترم.

اما گفتار اولي او بي اساس بوده زيرا پدر او با پدر من مبارزه نمود و خداوند به پدر من پادشاهي داد، و اما گفتار دومي به جانم سوگند راست است. فاطمه دختر پيغمبر از مادر من افضل است. و آنكه مي گفت جدم بهتر از جد يزيد است؛ به جان خودم سوگند هركس به خدا و روز جزا ايمان دارد كسي را هم وزن رسول خدا نمي داند؛ اينها همه درست است.

تا اينجا عبارت طبري و علامه طباطبائي مطابق است. اما بعد از اين طبري چنين آورده: «و لكنه انما اني من قبل فقهه و لم يقرأ: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء» ال عمران 26.

وليكن فهم و تشخيص حسين بن علي درست نبوده كه به اين روز افتاد و اين آيه را نخوانده بوده كه... اما عبارت علامه طباطبائي بدين قرار است: اما قوله بانه خير مني فلعله لم يقرأ هذه


الايه، اللهم مالك الملك... [4] يعني گفتار او كه من بهتر از يزيدم گويا حسين (ع) اين آيه را نخوانده بود.

يزيد بن معاويه در برابر عظمت جد حسين (ع) و در برابر محبوبيت مادر وي چاره اي جز تسليم و اعتراف ندارد و اين همان عقده ي حقارتي است كه پسر معاويه در برابر پيشواي بزرگ اسلام و خاندان باعظمت نبوت و در برابر شخص حسين بن علي (ع) در خود احساس مي كرد و در برابر مسلمانان چاره اي نداشت جز اينكه جد و مادر حسين را به بزرگي و عظمت ياد كند و اين اعتراف تلخ را كه براي او از هر چيزي تلخ تر است به زبان بياورد.

ولي براي آنكه تا حدي رنج روحي خود را آرام كند و هم افكار مردم را درباره ي شخص امام حسين (ع) منحرف نمايد دست و پائي مي كند و به آيه قرآن تشبث مي جويد لذا مي گويد: خدا حكومت را به هر كس بخواهد مي دهد و از هر كس بخواهد مي گيرد.

منطق يزيد بن معاويه اين است كه هر كس سر نيزه دارد و مي تواند با سلب آزادي مردم و ريختن خون بي گناهان بر مردم حكومت كند خدا يار و مددكار او است و اساس خدا اين حكومت را به وي داده است و قرآن هم اين مطلب را تأييد كرده.

اگر درست دقت كنيم و گفتار كفرآميز او را تجزيه و تحليل نمائيم به اين نتيجه مي رسيم كه رياست هاي دنيا ولو با هزاران ارتكاب محرمات به دست آيد و اشخاص نالايق در رأس آن قرار بگيرد از مواهب الهي محسوب مي گردد و شخص متلبس مورد تكريم خداوند است!

و از آنجائي كه من توانستم بودجه ي مملكت و لشكريان را براي كشتن پسر پيغمبر و اهل بيت او به كار برم به اين دليل خدا خواسته است حكومت را به من بدهد، ولي حسين بن علي حكومت را به هر كس كه دوست دارد مي دهد، فلذا كشته شد، «فهذا هو الذي قتله». [5] .

پسر معاويه با آن خباثت ذاتي كه از اجداد خويش به ارث برده بود مدعي شد كه من قرآن را مي فهمم و حسين بن علي (ع) آن را نمي فهمد و پشتوانه ي اين منطق سست و جاهلانه قدرت سر نيزه و طلاي خزائن اسلامي بود، فلذا در مجلس سكوت حكم فرما شد و اگر از گوشه و كنار مجلس حرفي به گوش مي رسيد، «كلمه احسنت، و صحيح است» بيش نبود.



پاورقي

[1] بحار ج 5 ص 26.

[2] هام از ماده هوم جمع هامة به معني سر است. سرهاي مردم عزيزي را در بارگاه خود درخشانيده ايم که آنان نفرين شده و شايان ستم بودند.

[3] «ما اصابکم من مصيبة في الأرض و لا في انفسکم الا في کتاب من قبل ان نبرأها ان ذالک علي الله يسير».

[4] الميزان ج 3 ص 142.

[5] مقتل خوارزمي ج 2 ص 57.