بازگشت

خلافت يزيد و تلاش مذبوحانه


چون وليعهدي يزيد زير برق سرنيزه و قدرت درهم و دينار بر ملت مسلمان تحميل شده بود و مردم از آن ناراضي و خشمناك بودند، پس از مرگ معاويه بدون ترديد افكار عمومي متوجه شخصيت هاي بزرگي مي شد كه لياقت رهبري را داشتند و همه مردم آرزو مي كردند شخص لايق مرضي العامي به زمامداري انتخاب شود و چهره ي حكومت را تغيير دهد و سلطنت استبدادي را به حكومت عادلانه ي اسلامي برگرداند. بديهي است براي تشكيل حكومت، قبل از هر چيز وجود يك رهبر لايق لازم است كه در پرتو محبوبيت خويش براي تأسيس حكومت عدل اقدام كند و در ميان شخصيت هائي كه بعد از مرگ معاويه نامشان بر سر زبانها بود، در درجه اول حسين بن علي (ع) بود. امام حسين (ع) در نظر ملت مسلمان بقدري بزرگ بود كه مردم اگر آزاد بودند بدون ترديد او را براي خلافت برمي گزيدند، حتي اگر خود آن حضرت خلافت را قبول نمي كرد، هر كس را كه او براي زمامداري تعيين مي كرد اكثريت ملت او را بطور حتم مي پذيرفتند.

زيرا حسين بن علي (ع) علاوه بر شخصيت خانوادگي از نظر بزرگواري و وسعت نظر و بلندي همت و ساير صفات روحي كه براي يك زمامدار لايق ضروري است در صدر قرار داشت و دوست و دشمن به عظمت روحي و شخصيت بي نظير او اعتراف داشتند. به طوري كه زياد كه حاكم بصره بود، به ولايتعهدي يزيد اعتراض نمود و گفت كه با وجود حسين بن علي (ع) ولايتعهدي يزيد عقلاني نيست.

احمد بن ابي يعقوب كه از نويسندگان دوره ي عباسيان است در تاريخ خود آورده: معاويه به زياد كه در آن وقت حاكم بصره بود نوشت: مغيرة بن شعبه اهل كوفه را به ولايت يزيد دعوت


كرده، و او از تو نزديك تر و سزاوارتر به برادرزاده اش نيست، وقتي كه نامه ي من به تو رسيد مردم را مانند مغيره به ولايتعهدي يزيد دعوت كن و از آنان بيعت بگير.

وقتي كه نامه ي معاويه به دست زياد رسيد، مردي را كه دوست قديمي و از حيث فضل و فهم مورد وثوق او بود، پيش معاويه فرستاد و به وي توصيه نمود تا به او بگويد: يا اميرالمؤمنين! نامه ي تو درباره ي اخذ بيعت با يزيد رسيد، اگر ما به مردم چنين تكليف كنيم مردم به ما چه مي گويند در حاليكه او با سگان و بوزينگان بازي مي كند و لباس الوان مي پوشد و همه ي اوقات شراب مي نوشد و فاسد و سازنواز است. در حالي كه حسين بن علي (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر در اجتماع مسلمين و امت محمد (ص) هستند و فعلا صلاح در اين است كه تو يزيد را وادار كني يكي دو سال ظاهر خود را حفظ كند و با اخلاق اين مردان خود را زينت دهد، در اين صورت اميد است كه او را به مردم تحميل كنيم. همينكه نامه ي زياد به معاويه رسيد و اين سفارشات به وي گزارش گرديد، بسيار ناراحت شد و گفت: نابود باد پسر عبيد! به من رسيده كه او را منحرف كرده اند و مغرور ساخته اند كه بعد از معاويه امير تو هستي. به خدا قسم او را به مادرش سميه و پدرش عبيد (نسب اصلي خود) برمي گردانم. [1] .

عجبا كه زياد بن ابيه با آن كثافت و رذالت ذاتي باز به مقام حسين بن علي (ع) تعظيم و كرنش مي كند!

در اين صورت ترديدي نيست كه اگر چنين شخصيتي خلافت يزيد را مي پذيرفت اكثريت مردم به پيروي از او تسليم يزيد مي شدند و راه حكومت براي وي هموار مي شود، بنابراين بيعت كردن حسين (ع) با يزيد مساوي بود با بيعت اكثريت مسلمانان با او و مشروعيت اعمال و رفتار او.

روي اين محاسبه بود كه معاويه و يزيد با تمام قدرت تلاش مي كردند تا موافقت حسين را ولو بصورت اجبار و يا تدليس و تقلب جلب كنند و يا لااقل وانمود كنند كه ديگران هم از او پيروي نمايند.

و از اين رو بود كه يزيد با شتابزدگي پيش از آنكه خبر مرگ معاويه در همه جا منتشر شود براي حاكم مدينه فرمان مؤكد فرستاد كه از حسين بن علي بيعت بگيرد. [2] .

اين نكته را همه مي دانند كه به دست آوردن مقامات سياسي هميشه براساس لياقت و


كفايت نيست، گاهي افراد نالايق با زد و بند و توطئه و حق كشي و پرداخت رشوه، و گاهي با خونريزي هاي بناحق مقامي را احراز كرده و قدرتي را به دست مي آورند. حال آنكه اين قدرت و شخصيت يك قدرت و شخصيت كاذب و بي پايه است كه با زوال عوامل و فشار بتدريج فرو مي ريزد و نقش بر آب مي گردد و صاحبان اين قرت و شخصيت بهتر آگاهند كه در دل مردم «جا» ندارند و اين يك رنج روحي و عذاب دروني است كه هميشه روان آنان را مي آزارد، حال اگر چنين شخصي چشم باز كند و در مقابل خود يك شخصيت بزرگ علمي و سياسي مثل حسين بن علي را ببيند كه در اعماق دل مردم جا گرفته و قلبها را مجذوب خود ساخته است، تا چه اندازه در خود احساس حقارت مي كند و تا چه حد از اين عقده ي روحي رنج مي برد؟!

يزيد بن معاويه از روزي كه دست چپ و راست خود را شناخته است با نام امام حسين (ع) آشنا شده و هميشه اسم امام را همواره با يك سلسله فضائل و مناقب شنيده است.

پسر معاويه در طول چندين سال بخوبي فهميده بود كه امام حسين (ع) نزد طبقات مختلف مردم چه محبوبيت عميق و ژرفي دارد. و نيز از عظمت مقام پدر و مادر حسين (ع) نيز بخوبي آگاه بود.

از همه بالاتر اينكه او نيك مي دانست اين همه مواهب و سربلندي كه نصيب مسلمانان گشته به دست والاي جد حسين بن علي (ع) پايه گذاري شده و با فداكاري هاي پدر او به ثمر رسيده است.

نيز بخوبي درك مي كرد كه خاندان بني اميه بيشتر از بيست سال با اسلام مبارزه كردند و سرانجام در فتح مكه در برابر نيروي ارتش اسلام تسليم شدند و با گذشت پيشواي دلسوز اسلام آزاد شدند و از آن روز خاندان ابي سفيان در رديف آزاد شدگان اسلام به شمار آمدند و از سال هشتم هجرت بود كه بر اهل مكه «طلقا» - يعني رهاشدگان و كساني كه مورد عفو پيامبر و خدا قرار گرفته اند - اطلاق شد زينب كبري سلام الله عليها به يزيد در مجلس عمومي با جمله «يابن الطلقاء» [3] ناشي از همان اصل بود.

يزيد در طول عمر كوتاه خود بخوبي فهميده بود كه محبوبيت و عزت حسين بن علي (ع)


چون براساس فضائل واقعي است در اعماق دلها و جان هاي مردم نفوذ كرده و چون با پول و تبليغات به وجود نيامده است نمي توان آن را از دل مردم بيرون كرد. از طرفي تحقيقا مي دانست كه در دل مردم «جا» ندارد و به هيچ وسيله اي نمي تواند دلها را به خود جلب كند و اين چاكران جان نثار كه در اطرافش پر مي زنند، غلامان پول و مقام هستند و در عين حال در نزد همان جيره خواران بي شخصيت هم موقعيتي ندارد.

اين چه عذاب بزرگ و غصه ي كشنده اي و چه رنج روحي عظيم و چه اندوه دردناكي براي يزيد بود كه خود را در مقابل يك شخصيت جهاني و محبوبترين پيشواي ديني و سياسي اسلام مي ديد.


پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 220.

[2] تاريخ طبري ج 4 ص 250.

[3] اي پسر آزاد شده، زيرا پدرش معاويه و جدش ابوسفيان با عموم اهل مکه با اين جمله پيغمبر آزاد شدند «اذهبوا انتم الطلقاء».