بازگشت

ابياتي برگرفته از ديوان منسوب به امام حسين


قافيه الف



تبارك ذو العلي و الكبرياء

تفرد بالجلال و بالبقاء



و سوي الموت بين الخلق طرا

و كلهم رهائن للفناء



و دنيانا و ان ملنا اليها

فطال بها المتاع الي انقضاء



الا ان الركون علي الغرور

الي دار الفناء من العناء



و قاطعنا سريع الظعن عنها

و ان كان الحريص علي الثواء



1- پاك و منزه باد خداي صاحب جلال و جبروت كه بزرگواري و جاوداني در انحصار اوست.

2- مرگ را براي همه برابر قرار داده و همه ي خلائق در گرو نيستي اند.

3- دنيايي كه ما به آن علاقه نشان مي دهيم لذت طولاني آن رو به پايان است.

4- آگاه باش كه تكيه كردن به غرور اين خانه ي پوچ و فاني، دچار رنج و سختي است.

5- اقامت كنندگان در اين خانه بزودي از آن كوچ مي كنند ولو برحسب طبيعت، بر اقامت اند.

قافيه ي باء



يحول عن فريب من قصور

مزخرفة الي بيت التراب



فيسلم فيه مهجورا فريدا

احاط به سحوب الاغتراب



و هول الحشر افظع كل امر

اذا دعي ابن آدم للحساب



و القي كل صالحة اتاها

و سيئة خباها [1] في الكتاب



لقد آن التزود ان عقلنا

و اخذ الحظ من باقي الشباب




1- بزودي از كاخهاي طلاكاري بسوي خانه ي خاكي منتقل مي شوند.

2- در آن خانه حالت غريبي و تنهائي ماندگار مي شود و ابرهاي غربت او را فرا مي گيرد.

3- و ترس محشر از هر چيز خطرناكتر است، وقتي كه مردم براي حساب دعوت مي شوند!

4- و هر كردار خوب و كردار بد در كتاب او جمع آوري شده و آن را به دستش مي سپارند.

5- همانا اگر عقل خود را به كار اندازيم هنگام توشه گيري براي آخرت و بهره برداري از بقيه ي جواني فرارسيده است.

قافيه ي تا



فعقبي كل شي ء نحن فيه

من الجمع الكثيف الي الشتات



و ما حزناه من حل و حرم

يوزع في البنين و في البنات



و في من لم نؤهلهم بفلس

و قيمة حبة قبل الممات



و تنسانا الأحبة بعد عشر

و قد صرنا عظاما باليات



كانالم نعاشرهم بود

و لم يك فيهم خل مؤات



1- عاقبت هر چيز در اين دنيا - كه در آن زندگي مي كنيم - در اين اجتماعات فشرده بسوي پراكندگي است.

2- و آنچه ما جمع آوري و خزينه كرديم از حلال و حرام - در ميان پسران و دختران پخش و قسمت شده است.

3- و باز پخش شد ميان آنانكه ما با آنها قبل از مرگ به مقدار يك فلس، يك دانه ي گندم ارزش قائل نبوديم.

4- دوستان بعد از ده روز ما را فراموش مي كنند و ما به يك مشت استخوان پوسيده تبديل مي شويم.

5- گويا ما با آنان همزيستي دوستانه نداشتيم و گويي در قاموس آنان دوستي مردگان مفهوم نداشته است.

قافيه ي ثا



لمن يا ايها المغرور تحوي

من المال الموفر و الأثاث



ستمضي غير محمود فريدا

و يخلو بعل عرسك بالتراث






و يخذلك الوصي بلاوفاء

و لا اصلاح امر ذي التياث



لقد او فرت وزرا مر حصنا

يسد عليك سبل الأنبعاث



فما لك غير تقوي الله حرز

و مالك دون ربك من غياث



1- اي مغرور فريب خورده اين همه مال فراوان و اثاث را براي چه كسي جمع مي كني؟

2- زود خواهي رفت به حال تنهايي، در حالي كه مردم از تو ناراضي هستند و شوهر دوم همسرت متروكات تو را تصاحب مي كند.

3- وصي تو، تو را خوار كرده به وصيت تو وفا و عمل نمي كند و اصلاح در كار تو نمي كند.

4- بتحقيق گناهاني كه افزودي حصاري مي شود كه روز محشر راه نجات را بر تو مي بندد.

5- براي تو غير از تقوي بر خدا اماني نيست و براي تو غير از پروردگار پناهگاهي نيست.

قافية الجيم



تعالج بالطبيب كل داء

و ليس لداء دينك من علاج



سوي ضرع الي الرحمن محض

بنية خائف و يقين راج



و طول تهجد بطلاب عفو

بليل مدلهم السترداج



و اظهار الندامة كل وقت

علي ما كنت فيه من اعوجاج



لعلك ان تكون غدا حظيا

ببلغة فائز و سرور ناج



1- بوسيله ي طبيب هر بيماري علاج پذير است، اما براي بيماري دين علاجي نيست.

2- جز زاري نمودن خالص در پيشگاه خداي بخشنده با نيت ترسناكان و يقين اميدواران،

3- و جز با شب زنده داري هاي دراز كه طلب غفران نمائي در شبهاي سياه پوش

4- كه در هر فرصت از كردارهاي كج و معوج خويش اظهار پشيماني به خداوند بكند،

5- شايد در اين صورت فرداي قيامت در رديف خوشبختان قرار گرفته وبه شادي نجات يافتگان برسي.

قافية الحاء



عليك بصرف نفسك عن هواها

فما شي ء الذ من الصلاح



تأهب للمنية حين تغدو

كانك لا تعيش الي الرواح



فكم من رائح فينا صحيح

نعته نعاته قبل الصباح



و بادر بالأنابة قبل موت

علي ما فيك من عظم الجناح






فليس اخوا لرزانة من تجافي

ولكن من تشمر للفلاح



1- بر تو باد كه نفس خويش را از خواست هايش برگرداني و چيزي گواراتر از نيكي نيست.

2- آماده باش براي مرگ وقت سحر كه بيدار مي شوي گويا كه تا شب زندگي نخواهي كرد.

3- چقدر از ميان ما شبانگاهان كوچ بستند كه سالم بودند و قبل از صبح خبر مرگ آنان داده شد.

4- به توبه مبادرت كن پيش از مرگ در برابر آن همه گناهان بزرگ كه داري.

5- برادر باوقار نيست آنكه بدخوئي و سبك كاري مي كند بلكه آن كسي است كه آماده به رستگاري است.

قافيه ي خاء



و ان صافيت او خاللت خلا

ففي الرحمن فاجعل من تواخ



و لا تعدل بتوقي الله شيئا

ودع عنك الضلالة و التراخ



فكيف تنال في الدنيا سرورا

و ايام الحيوة الي انسلاخ [2] .



و جل سرورها فيما عهدنا

مشوب بالبكاء و بالصراخ



لقد عمي ابن آدم لا يراها

عمي افضي الي صمم الصماخ



1- اگر خواستي دوستي پيدا كني با خداي بخشنده دوستي برقرار كن.

2- و پرهيزگاري به خدا را با هيچ چيز برابر نگذار و گمراهي و سستي را از خود دور ساز.

3- چطور در دنيا به شادي مي رسي در حالي كه دوران زندگي رو به پايان است.

4- و در حالي كه اكثر شاديهاي دنيا تا آنجا كه آشنائي و علم داريم با گريه و ناله توأم است.

5- حقا كه اولاد آدم كور شده و نمي بيند گذشته ها را، كوريي كه به بسته شدن گوش منجر شود.

قافيه ي دال



اخي قد طال لبثك في الفساد

و بئس الزاد زادك للمعاد



صبامنك الفوأد فلم تزعه

وجدت الي متابعة الفوأد






وقادتك المعاصي حيث شائت

فالفتك امرأ سلس القياد



لقد نوديت للر حال فاسمع

و لا تتصاممن عن المناد



كفاك شيب رأسك من نذير

و غالب لونه لون السواد



1- اي برادر! به طول انجاميد درنگ كردن تو در فساد و چه ناپسند است توشه ي تو براي آخرت!

2- دل، از تو ميل به ناداني كرد جلوگيري نكردي تا آنكه خود را تابع هواي آن يافتي.

3- گناهان، تو را كشيدند به هر جا كه خواستند، و تو را يك مرد بي اراده و بي هدف يافتند.

4- به تحقيق دعوت شدي براي كوچ كردن، بشنو و خود را به تجاهل و كري نزن.

5- سفيدي موي سرت كافي است از هر گونه ترساننده، هر چند كه بيشتر رنگش رنگ سياه است.

قافيه ي ذال



و دنياك التي غرتك فيها

زخارفها تصير الي انحذاذ



تزحزح من مهالكها بجهد

فما اصغي اليها ذونفاذ



لقد مزجت حلاوتها بسم

فما كالحذر منها من ملاذ



عجبت لمعجب بنعيم دنيا

و مغبون بايام اللذاذ



و مؤثر المقام بارض قفر

علي بلد خصيب ذي رذاذ [3] .



1- دنيائي كه تو را مغرور كرده زيبائي آن رو به انقطاع و پايان است.

2- با كوشش از خطرات آن بپرهيز و توجه نمي كند به سوي دنيا كسي كه خويشتن دار است.

3- به تحقيق شيريني هايش را با زهر ممزوج كرده، پس از ترس وحشت هاي آن يك پناهگاه نيست.

4- در شگفتم از كسي كه نعمتهاي دنيا را بزرگ مي شمارد در حالي كه از روزهاي لذتش مغبون است.

5- و در شگفتم از كسي كه زندگي در بيابان بي آب و علف را به زندگي سرزمين سبز و خرم كه باران نرم دارد ترجيح داده.


قافيه ي راء



هل الدنيا و ما فيها جميعا

سوي ضل يزول مع النهار



تفكر اين اصحاب السرايا

و ارباب الصوافن [4] و العشار



و اين الأعظمون يدا و بأسا

و اين السابقون لدي الفخار



و اين القرن منهم بعد قرن

من الخلفاء و الشم الكبار



كأن لم يخلققوا و لم يكونوا

و هل حي يصان عن البوار



1- آيا دنيا و آنچه در آن است، جز اين است كه بمانند سايه اي است كه با غروب آفتاب از بين مي رود؟

2- فكر كنم كه كجايند صاحبان پرچمهاي رياست و صاحبان اسب ها و تاجران و باجگيران و ماليات گيران.

3- و كجايند بزرگان صاحبان پرچم رياست و كجايند پيش افتادگان به هنگام فخرفروشي.

4- و كجايند بزرگان از آنها يكي بعد از ديگري از خلفاء و گردنكشان بزرگ.

5- گويا خلق نشده بودند و به وجود نيامده بودند! و آيا يك زنده اي پيدا مي شود كه از فنا محفوظ بمانند؟!

قافيه ي زاء



ايغترة الفتي بالمال زهوا

و ما فيها يموت من اعتزاز



و يطلب ذولة الدنيا جنونا

و دولتها مخالفة المجاز



و نحن و كل من فيها كسفر

دنامنها الرحيل علي الوفاز



جهلناها كأن لم نختبرها

علي طول التهاني و التعاز



الم نعلم بان لالبث فيها

و لا تعريج غير الأجتياز



1- آيا جوانمرد به مال دنيا مغرور شده و به آن مي نازد؟! در حالي كه در آن مال با عزت نمي ميرد.

2- و ثروت دنيا را به طور جنون آميز مي طلبد و ثروت دنيا با دار مجاز بودن آن متضاد است.


3- و ما و هر كه در آن است بمانند مسافر كارواني هستيم كه نزديك است زنگ حركت آن كاروان به صدا در آيد.

4- ما به وضع دنيا آشنا نيستيم، گويا كه آن را در طول سختي ها و دشواريها و تنگدستي ها امتحان نكرده ايم.

5- آيا نمي دانستيم كه ما در آن درنگ نمي كنيم و عروج به آسمانها هم نمي كنيم غير از آنكه به طور عبوري از آن مي گذريم؟

قافيه ي سين



افي السبخات يا مغبون تبني

و ما يبقي السباخ علي الأساس



ذنوبك جمة تتري عظاما

و دمعك جامد و القلب قاس



و اياما عصيت الله فيها

و قة حفظتعليك و انت ناس



و كيف تطيق يوم الدين حملا

لأوزار كبائر كالرواس



هو اليوم الذي لا ودفيه

و لا نسب و لا احد مواس



1- اي مغبون در زمين شوره زار باتلاق بنا مي گذاري در حالي كه باتلاق براي تأسيس بقا و ثبات ندارد.

2- گناهانت مهم است و مهمترها را پست سر خود مي آورد و چشمه ديدگانت خشكيده و دلت را قساوت گرفته.

3- و روزگاري در دنيا خدا را عصيان كردي، در حاليكه آنها براي تو محفوظ اند و تو فراموششان كرده اي.

4- چطور روز جزا آن گناهان بزرگ مانند كوهها را كه بايد حمل كني - تحمل خواهي كرد؟

5- آن روز روزي است كه دوستي و نسبت در آن روز نيست و خويش و قومي وجود ندارد و كسي مددكار كسي نيست.

قافيه ي شين



عظيم هوله و الناس فيه

حياري مثل مبعوث الفراش



به يتغير الألوان يوما

و تصطك الفرائص بارتعاش






هنالك كلما قدمت يبدو

فعيبك ظاهر و السر فاش



تفقد نقص نفسك كل يوم

فقد اودي بها طلب المعاش



الي كم تبتغي الشهوات طرا

و طوراتكتسي لين الرياش



1- وحشت رستاخيز بسيار وخيم است و مردم مانند فرش هاي گسترده شده در حالت حيرت اند.

2- به علت وحشت آن روز رنگ از رخسارها مي پرد و قدمها لرزان و مفاصل سست مي گردد.

3- در آنجا ظاهر مي شود، هر آنچه قبلا فرستاده اي و عيوبت و پنهانت علني مي گردد.

4- نقصان نفس خود را هر روز بررسي كن كه به سبب نقصان نفس طلب معيشت هم تباه مي شود.

5- تا كي تابع شهوات نفس خواهي شد و انواع لباسهاي نرم را مي پوشي؟

قافيه صاد



عليك من الأمور بما يؤدي

الي سنن السلامة و الخلاص



و ما ترجو النجاة به وشيكا

و فوزا يوم يوخذ بالنواصي



فلست تنال عفو الله الا

بتطهير النفوس من المعاصي



و بر المؤمنين لكل رفق

و نصح للأداني و الأقاصي



فان ترشد لقصد الخير تفلح

و ان تعدل فمالك عن مناص



1- از كارها، هر آنچه را كه به سنن و قوانين سالم و رهايي بخش راهنمائي ات مي كند انتخاب كنم.

2- و آنچه را اختيار كن كه در آن اميد نجات سريع و توفيق است در روزي كه پيشاني ها گرفته مي شود.

3- و به مغفرت خدا نمي رسي مگر با پاك كردن نفس از گناهان

4- و با احسان كردن به مؤمنها با نرمي تمام و خيرخواهي بر اعلا و ادني.

5- اگر راهنمائي كني بر مقاصد خير راستگار مي شوي و اگر روگرداني راه چاره و نجات نداري.


قافيه ي ضاد



و اصل الحزم ان تضحي و تمسي

و ربك عنك في الحالات راض



و ان تعاض بالتخليط رشدا

فان الرشد من خير اعتياض



فدع عنك الذي يقوي و بردي

و يورث طول حزن و ارتماض



و خذ باليل حظ النفس و اطرد

عن العينين محبوب الغماض



فان الغافلين ذوي التواني

نظائر للبهائم في الفياض



1- اساس دورانديشي آن است كه شب را روز كني در حالي كه در همه ي حالات خدايت از تو راضي باشد.

2- اگر رستگاري و هدايت را به عوض خلط و رياكاري برداري، پس بهترين عوض را برداشته اي.

3- پس از خود دور كن كسي را كه گمراه و تباه مي كند و باعث غصه و بيماري طولاني مي شود.

4- شبها بهره ي نفس خود را بردار و از چشمان خود محبت خواب را دور سازد.

5- به درستي كه صاحبان غفلت عناصري سست و همچون چهارپايان اند.

قافيه ي طاء



كفي بالمرء ان تراه

من الشأن الرفيع الي انحطاط



عل المذموم من فعل حريصا

عن الخيرات منقطع النشاط



يشير بكفه امرا و نهيا

الي الخدام من صدر البساط



يري ان المعازف و الملاهي

مسببة الجواز علي الصراط



لقد خاب الشقي و ظل عجزا

و زال القب منه عن النياط



1- بس براي مرد همين در بي عاري كه او را ببيني از شئون بالا به مقام پست سقوط كرده است.

2- و به كارهاي زشت حرص مي ورزد و نسبت به كارهاي خير بي علاقه است.

3- و تكيه بر تخت رياست زده و با اشاره ي دست به خدمتگزاران امر و نهي مي كند.

4- صداي موسيقي و سرگرمي ها را وسيله ي عبور از صراط مي پندارد.

5- حقا كه شخصي زيانكار و هميشه ناتوان است و دلش از احساسات پاك انساني خالي است.


قافيه ي ظاء



اذا الانسان خان النفس منه

فما يرجوه راج للحفاظ



و لا ورع لدئه و لا وفاء

و لا الاصغاء نحو الاتعاظ



و ما زهد التقي بحلق رأس

و لا لبس باثواب غلاظ



ولكن بالهدي قولا و فعلا

و ادمان التخشع في اللحاظ



و بالعمل الذي ينجي و ينمي

و يوسع للفرار من الشواظ



1- وقتي كه نفس انسان خائن شد پس از چه كسي اميد حفاظت خواهد داشت.

2- در حالي كه نه پرهيزكاري دارد نه وفاء و نه گوش شنوا به وعظ و نصيحت.

3- زهد پرهيزكاران به سر تراشي و لباس خشن پوشيدن نيست.

4- بلكه با رستگاري در گفتار و كردار و مداومت در خوف از ذات حق در گفتار و نگاه خود است.

5- و با عملي است كه نجات دهنده و نمو كننده باشد و راه را وسيع كند براي فرار از اخگرهاي جهنم.

قافيه ي عين



لكل تفرق الدنيا اجتماع

و ما بعد المنون من اجتماع



فراق فاصل و نوي شطون

و شغل لا يلبث للوداع



و كل اخوة لابد يوما

و ان طال الوصال الي انقطاع



و ان متاع دنيانا قليل

و ما يجدي القليل من المتاع



و صار قليلها حرجا عسيرا

نشيب بين انياب السباع



1- براي هر پراكندگي دنيا تجمعي است و بعد از مرگ اجتماعي نيست!

2- يك جدائي دوركننده و مقصدي است بسيار دور و مسافرتي است كه براي توديع مهلت ندهد.

3- هر برادري ناچار روزي از هم منقطع مي شوند، ولو وصالشان طولاني باشد.

4- به درستي كه لذت دنيا ناچيز است و هر شيئي ناچيز فايده بخش نباشد.

5- متاع ناچيز دنيا حرج آور و موجب دشواري است بمانند ماده چسبان بين دندانهاي تيز درندگان!


قافيه ي غين



فلم يطلب علو القدر فيها

و عز النفس الاكل طاغ



و ان نال النفوس من المعالي

فليس لنيلها طيب المساغ



اذا بلغ امرؤ عليا و عزا

تولي و اضمحل مع البلاغ



كقصر قد تهدم حافتاه

اذا صار البناء الي الفراغ



اقول و قد رأيت ملوك عصري

الا لا يبغين الملك باغ



1- در دنيا كساني مقام بالا و تن پروري نجويند، مگر طاغيان.

2- و اگر چند روز مردم به مقام والا رسند باز گوارايي و طيب خاطر در آن نباشد.

3- وقتي كه مردم به مقام والا و عزت نايل آمدند به مجرد رسيدن از دستشان فرار كرده و زايل مي شود.

4- مانند قصري كه پس از پايان رسيدن بنا، ديوارهاي آن بخوابد و خراب شود.

5- من پادشاهان عصر را ديده ام، پس مي گويم آگاه باشيد و ديگر پادشاهي كسي را آرزو نكنيد.

قافيه ي فاء



أاقصد بالملامة قصد غيري

و امري كله بادي الخلاف



اذا غاش امرؤ خمسين عاما

و لم يرفيه اثار العفاف



فلا يرجي له ابد ارشادا

فقد اودي بمنية التجاف



و كم لا ابذل الأنصاف مني

و ابلغ طاقتي في الأنتصاف



لي الويلات نفعت عظاتي

سواي و ليس لي الا القواف



1- آيا ديگران را ملامت كنم در حالي كه همه ي كارهاي خودم منشأ خلاف است؟

2- وقتي كه مردي پنجاه سال عمر كرد و در او آثار عفت و حيا ديده نشد.

3- ديگر براي او اميد هدايت نتوان داشت، زيرا تباه كرده است عمرش را با آروزهاي پوچ و توخالي.

4- تا كي از خود انصاف نشان نخواهم داد و تا كي قدرت خود را در انسان دوستي خواهم داشت.

5- رسوائي و بدبختي ها بر من باد، اگر پندهاي من بر ديگران نفع رساند و براي من نماند مگر نظم و قافيه.


قافيه ي قاف



الا ان السباق سباق زهد

و ما في غير ذالك من سباق



و يفني ما حواه الملك اصلا

و فعل الخير عند الله باق



ستألفك الندامة عن قريب

و تشهق حسرة يوم الحساب



اتدري اي يوم ذاك فكر

و ايقن انه يوم الفراق



فراق ليس يشبهه فراق

قد انقطع الرجاء عن التلاق



1- آگاه باش پيشروي ارزنده فقط مسابقه ي زهد است و غير از آن مسابقه اي نيست.

2- آنچه در ملك دنيا جمع شده زايل و فاني است و كردار نيك در نزد خدا باقي است.

3- زود مي شود كه پشيماني آن را فراگيرد و در روز رستاخيز فرياد حسرت سر مي دهي.

4- آيا مي داني كدام روز است روز حسرت؟ تأمل كن و يقين بدان كه آن روز فراق است.

5- چنان جدايي كه هيچ جدايي بر آن شباهت ندارد كه در آن اميد ملاقات نباشد.

قافيه ي كاف



عجبت لذي التجارب كيف يسهو

و يتلو الهو بعد الأحتناك



و مرتهن الفضائح و الخطايا

يقصر في اجتهاد للفكاك



و موبق نفسه كسلا و جهلا

و موردها مخوفات الهلاك



بتجديد المآثم كل يوم

و قصد للمحارم بانتهاك



سيعلم حسين تفجاه المنايا

و يكنف حوله جمع البواك



1- در شگفتم از تجربه ي ديدگان كه چرا گناه و اشتباه مي كنند و كارهاي خود را بعد از درك و تجربه تعقيب مي كنند.

2- و در شگفتم از آنانكه در گرو اعمال قبيح و خطاها هستند، چرا از سعي و كوشش در آزادي خود سستي مي ورزند.

3- و در شگفتم از آنانكه با جهالت و كسالت خود را به هلاكت انداخته و خود را وارد مهلكه هاي ترسناك مي كنند.

4- همه ي اين اعمال بسبب تجديد و تكرار گناه در هر روز وارد هتك حرمت قانون محرمات شده.

5- بزودي اين حقايق را خواهي دانست هنگامي كه مرگ گريبان گيرت باشد و نوحه سرايان در اطرافت حلقه زده و به عزايت بنشينند.


قافيه ي لام



كان سروره امسي غرورا

و حل بها ملمات الزوال



و عري عن ثياب كان فيها

و البس بعده ثوب انتقال



و بعد ركوبه الافراس فيها

يهادي بين اعناق الرجال



الي قبر يغادر فيه فردا

ناي عن اقربائه و الموال [5] .



تخلي عن مورته و ولي

و لم يحجب مأثره المعالي



1- گويا شادي هاي زندگي تبديل به غرور گشته و به جاي آن پشيماني و حسرتهاي زوال دنيا جايگزين شده.

2- از لباسي كه پوشيده بود عريان گرديد و سپس لباس كوچ از دنيا را پوشيد.

3- بعد از اسب سواري هاي زياد در دنيا، در دوش مردمان راهنمايي مي شود.

4- به سوي قبرش كه تنها دفن مي شود در آن، و دور افتد از نزديكان و غلامان خويش.

5- و از مردانگي و دوستي دستش تهي مي شود و آثار كارهاي نيك اش از او پوشيده نماند.

قافيه ي ميم



و لم يمرر به يوم فظيع

اشد عليه من يوم الحمام



و يوم الحشر اعظم منه حولا

اذا وقف الخلائق في المقام



فكم من ظالم يبقي ذليلا

و مظلوم تشمر للخصام



و شخص كان في الدنيا حقيرا

تبوأ منزل النجب الكرام



و عفو الله اوسع كل شي ء

تعالي الله خلاق الأنام



1- و روز بدتر و ترسناكتر بر او نيست كه به وي شديد شود، جز روز مرگ.

2- روز محشر از روز مرگ هولناك تر است، هنگامي كه مردم در جايگاه محاسبه مي ايستند.

3- چقدر ستمگر ذليل شود آن روز. چقدر مظلوم آماده بر انتقام و حل خصومت مي شود.

4- اشخاصي كه در دنيا بي مقدار بودند در آنجا به جايگاه ناجيان و سخاوتمندان تكيه مي زنند.


5- و بخشش خداوند از هر چيز وسيع تر است، برتر است خداي، خدائي كه آفريدگار مردم است.

قافيه ي نون



اله لا اله لنا سواه

رؤف بالبرية ذو امتنان



اوحده باخلاص و حمد

و شكر بالضمير و باللسان



و اسأله الرضا عني فاني

ظلمت النفس في طلب الأمان



و افيت الحيوة و لم اصنها

و زغت الي البطالة و التوان



اليه اتوب من ذنبي و جهلي

و اسرافي و خلعي للعنان



1- معبودي است كه به جز او معبودي نيست، مهربان است به آفريدگان و صاحب منت است.

2- او را به يگانگي و يكتايي با خلوص نيت و حمد و شكر با قلب و زبان مي ستايم.

3- و از لغزش خودم، از او رضايت مي جويم، به درستي كه من در مطالبه و تأمين بر خودم ستم كرده ام.

4- زندگي را محو كردم و حفظ نكردم از آفات و منحرف شدم به سوي مهملي و سستي.

5- به سوي او توبه مي كنم از گناه و نادانيم و از اسراف و لجام گسيختگي هاي خودم.

قافيه ي واو



فان الله تواب رحيم

ولي قبول توبة كل غاو



أؤمل ان يعافيني بعفو

و يسخن عين ابليس المناو



و ينفعني و قولي

و ينفع كل مستمع و راو



ذنوبي قد كوت جنبي كيا

الا ان الذنوب هي المكاو



و ليس لمن كراه الذنب عمدا

سوي عفو المهيمن من مداو



1- به درستي كه خدا توبه پذير و رحيم است و سرپرست و پذيرنده ي توبه ي هر متجاوز است.

2- اميدوارم كه مرا به عفو خود عافيت دهد و چشم شيطان را به اشك گرم بگرياند.

3- و با اين مواعظ و گفتارم به من و به هر شنونده و روايت كننده اي نفع برساند.

4- گناهانم پشتم را سوزانده و داغ زده، آگاه باش كه گناهان همان علامت داغ است.

5- و براي كسي كه داغ گناه عمدي او را نشاندار ساخته، غير از عفو و گذشت خداي ايمني دهنده اي نيست.




و قعنا في البلايا و الخطايا

و في زمن انتقاض و اشتباه



تفاني الخير و الصلحاء ذلوا

و عز بذلتهم اهل السفاه



فصار الحر للملوك عبدا

فما للحر من قدر و جاه



و باد الأمرون بكل حرف

فما عن منكر في الناس ناه



فهذا شغله جمع وطمع

و هذا غافل سكران لاه



1- در زمان معيوب و شبهه ناك ميان بلاها و خطاها واقع شديم.

2- اعراض كرد از من خير و نيكان ذليل شدند و با ذلت آنان سفهاء بر تخت عزت نشستند.

3- آزادگان به حلقه ي بندگي غلامان درآمدند و براي آزادگان قدر و منزلتي باقي نماند.

4- امر كنندگان با تمامي تندي و تيزي زبان رفتند، و در مردم از منكرات نهي كننده اي باقي نماند.

5- جزاي كسي كه جمع كند و ديده ي طمع به ديگران دوزد همين است، و اين مرد غافل و مست و پسر و لهو و لعب است.

قافيه لام الف



يبذر ما اصاب و لا يبالي

اسحتا كان ذالك ام حلالا؟!



أتبخل تانها شرها بمال

يكون عليك بعد غدو و بالا



فما كان الذي عقباه شر

و ما كان الخسيس لديك مالا



توخ من الأمور فعال خير

و اكملها و اشرفها خصالا



فلا تغتر بالدنيا فذرها

فما يسوي لك الدنيا خلالا



1- به هر چيزي دستش برسد تخم افشاني و بهره برداري مي كند و باكي نمي كند كه حرام است يا حلال.

2- آيا بخل مي ورزي از بخشش مال بسبب حرص به آن، در حالي كه فرداي قيامت وبالي است بر تو.

3- و آنچه نتيجه آن شر است، مال نيست. همچنين چيزهاي پستي كه نزد تو جمع شده.

4- انتخاب كن از كارها اعمال نيك ها را و اكمل و اشرف آنها را، از نظر خواص.

5- فريب دنيا را مخور تركش كن، زيرا كه از دنيا معشوقي براي تو درنمي آيد.


قافيه ي الياء



و كن بشا كريما ذا انبساط

و فيمن يرتجيك جميل رأي



وصولا غير محتشم زكيا

جميل السعي في النجاز وأي



معينا للأرامل و اليتامي

امين الجنب عن قرب و نأي



بعيدا عن سبيل الشر سمحا

نقي الكف عن عيب و نأي



تلق مواعظي بقبول صدق

تفز بالأمن عند حلول لأي



1- در برابر كساني كه از تو اميدي دارند خوشرو و دست و دل باز و خوشحال و نيك نظر باش.

2- وصل كننده باش بدون خشم، در حالي كه خود پا هستي و نيك كوشش باش در وفاي به وعده.

3- بيوه زنان و بي پدران را ياري كن و امين همسايگان دور و نزديك باش.

4- با بزرگواري از راههاي شر بدور باش و دستت از عيب و كثافت پاك باشد.

5- موعظه هاي مرا به راستي قبول كن تا در روز حلول و اضطراب به آسودگي و امن نايل آيي.


پاورقي

[1] در نسخه‏ي اصلي با حاء ضبط شده ولکن بايد با خاء باشد به معناي دقيقه و خزينه و پنهان کرده باشد.

[2] در نسخه ديگر ملاخ است.

[3] در نسخه‏ي ثانيه «ارض خضيب» است که ما در ترجمه به هر دو اشاره کرديم.

[4] «صوافي» جمع صافي به اسبي گفته مي شود که روي سه پا بايستد و نوک ناخن پاي چهارمي را به زمين تکيه دهد و جمع آن بر وزن صافنات در قرآن آمده.

[5] در نسخه‏ي ديگر «ناي عنه الاقارب و الموال» آمده.