بازگشت

برخي از كلمات قصار حسين


مردي در حضور حسين (ع) گفت: «ان المعروف اذا أسدي الي غير اهله ضاع. فقال الحسين (ع) ليس كذالك ولكن تكون الضعيفة مثل وابل المطر تصيب البر و الفاجر. [1] .

بخشش و سخاوت بر نااهل تضييع است. امام فرمود: آن طور نيست بلكه عمل سخاوت و بخشش مانند باران تند است همانگونه كه آن بر فاجر و فاسق و عادل و متقي يكسان مي ريزد، مرد سخي هم بايد رزيشش بر همه باشد، ولو در ميان آنان غير اهل باشد، زيرا دقت زياد مرد را از عمل مقدس باز مي دارد.

و قال الحسين عليه السلام: ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدو الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدو الله شكرا قتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة.

حسين (ع) فرمود: جمعي خدا را مي پرستند بمنظور رغبت به ثواب و پاداش عمل. اين عبادت تجار است، يعني عمل را در مقابل اجرت انجام مي دهند و عمل آنان به تجارت شباهت دارد و جمعي عبادتشان از ترس و دوزخ و عقاب است و اين رقم عبادت شبيه به اعمال غلامان است كه از ترس موالي كار مي كنند و مرداني هستند كه عبادت را بمنظور تشكر و سپاسگزاري در مقابل نعمت هاي خدا انجام مي دهند، اين رقم عبادت شيوه ي آزادگان است. [2] .


از مواعظ حسين (ع) است كه فرموده: برادران در دنيا چهار قسمند برادري است بر نفع شما و نفع خود، برادري است تنها بر نفع تو، برادري است بر ضرر تو و برادري است نه بر نفع تو نه بر نفع خود.

الأخوان اربعة فاخ لك و له و اخ لك و اخ عليك و اخ لا لك و لا له.

از معناي آن پرسيدند فرمود: اولي برادري است كه طول عمر برادر خود را مي خواهد و با بقاي او زندگي هر دو شيرين و بهتر مي شود ودومي برادريست كه به مقام ايثار رسيده و نسبت به خودش ابدا توجهي ندارد، اين نوع برادر يك نعمت بزرگي است كه به تو رسيده، سومي برادري است كه درباري تو متظاهر است، در باطن منتظر حوادث ناگوار براي توست و در پشت سر تو از تو به مردم بدگوئي مي كند و به تو حسد مي برد. بر او باد لعنت خدا. چهارمي برادري است كه خداوند مغز او را از حماقت پر كرده و از رحمت خود دور نگاه داشته گاه در راه تو جان فدا مي كند و گاهي چربي از تو مي طلبد. [3] .

قال الحسين (ع) ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته فمره ينظر في نعت المؤمنين و تارة ينظر في وصف المتجبرين فهو منه في لطائف و من نفسه في تعارف و من فطنته في يقين و من قدسه علي تمكين. [4] .

فرموده است: خداي متعال عفت و گفتار مؤمن را آيينه ي او قرار داده. گاهي در صفات و كارهاي مؤمن ها نظر كند و گاهي در وصف و كارهاي زورگويان غور كند كه او از اوصاف آنان در يك حالت لطيف و گوارا است و نسبت به نفس خود شناسا و عارف است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) و از فساد و تفطين نفسش در يقين است كه بروز نخواهد كرد و از طهارت و پاكيزگي نفس خود در حال قدرت و تمكن است.

قال الحسين (ع): اياك و ما تعتذر منه فان المؤمن لا يسي ء و المنافق كل يوم يسي ء و يعتذر. [5] .

از سخنان حسين (ع) است كه: از چيزي كه اگر مرتكب آن شوي اعتذار مي كني بپرهيز. مؤمن نه كار بد انجام مي دهد نه عذر مي آورد. منافق هر روز كار بد انجام مي دهد و عذر مي آورد.


قال الحسين (ع) من دلائل علامات القبول الجلوس الي اهل العقول و من علامات اسباب الجهل الممارات لغير اهل الكفر و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر. [6] .

از نشانه هاي مقبول بودن مرد نشست و برخاست او در اجتماع با مردان صاحب عقل است و از نشانه هاي جهالت يك مرد جدل و بحث كردن اوست با غير كفار، و از دلايل عالم آنكه در حديث خود دقت نموده و به حقايق فنون نظر و بحث عالم باشد.

قال الحسين (ع): للسلام سبعون حسنة تسع و ستون للمبتديء و واحدة للراد. [7] .

فرموده است: براي سلام هفتاد حسنه است، شصت و نه حسنه ي آن بر دهنده و يكي بر جوابگوست.

در هنگام مسيرش به كربلا در منزل ذي حسم بنا به نقل «عقبة بن ابي العيزار» امام حسين (ع) برخاست و اين خطبه را خواند:

ان هذا الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء خسيس عيش كالمرعي الوبيل الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا ينهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا فاني لا اري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. [8] .

اين دنيا تغيير يافته و زشت شده و خوبي هاي خود را به پشت سر انداخته و باقي نماند از خوبي هاي آن مگر كمي مانند آب مختصر در ته ظرف و نمانده از زندگي او مگر چيزي پست و فرومايه همانند چراگاههاي خطرناك و پروحشت.

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي كنند و از باطل بازداشت و منع نمي گردد؟ پس سزاوار است كه مؤمن مرگ را با رغبت استقبال كند و من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز لئامت و بدبختي نمي دانم.

مردم غلامان دنيايند و دين مانند چيز چشيدني در سر زبانشان مي گردد يا چيز لغوي است بر زبانشان و در گفتارشان نام دين را مي چرخانند تا آنجائي كه منافع مادي شان از كلمه ي دين


تأمين مي شود. اما وقتي كه امتحان پيش مي آيد و با بلا و مصائب دين روبه رو مي شوند اهل دين و حقيقت تقليل يافته و انگشت شمار مي شوند.

طرفداران اين روش بيشتر مردمان دنياپرست و ضعيف النفس هستند. گويند وقتي حجاج مكه معظمه را گرفت و عبدالله بن زبير را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را بده تا با تو براي عبدالملك بيعت كنم،زيرا پيغمبر فرموده «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد مي ميرد مانند مردگان جاهليت!

حجاج پايش را دراز كرد و گفت: پايم را بگير، زيرا دستم مشغول است. ابن عمرگرفت آيا مرا مسخره مي كني؟ حجاج گفت: اي احمق بني عدي! تو با علي بيعت نكردي و امروز حديث پيغمبر مي خواني؟ مگر علي (ع) امام زمان نبود؟ به خدا سوگند تو به منظور دين نيامده اي بلكه از ترس اين درخت كه پسر زبير به آن آويخته شده آمده اي! [9] .


پاورقي

[1] تحف العقول صفحه 245 و بحار ج 78 ص 117.

[2] تحف العقول ص 246 بحار ج 78 ص 117.

[3] تحف العقول ص 202؛ بحار ج 78 ص 119.

[4] تحف العقول ص 247-48؛ بحار الانوار ج 77 ص 119.

[5] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[6] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[7] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[8] تحف العقول ص 249 طبع 1376، بحار ج 78 ص 116 و اين خطبه را طبري در جلد چهارم تاريخ خود با اختلافي جزئي نقل کرده.

[9] الکني و الالقاب ج 1 ص 357.