بازگشت

منع حسين از جدال و بحث بي جا


صدوق در جامع الاخبار آورده كه مردي به حسين (ع) گفت: بنشين تا با هم مباحثه كنيم.

امام فرمود: يا هذا انا بصير بديني مكشوف علي هداي فان كنت جاهلا بدنيك فاذهب فاطلبه مالي و للممارة و ان الشيطان ليوسوس للرجل و يناجيه و يقول ناظر الناس في الدين لئلا يظنوا بك العجز و الجهل ثم المرء لا يخلو من اربعة اوجه اما ان تتماري انت و صاحبك في ما


تعلمان فقد تركتما بذالك النصحية و طلبتما الفضيحة و اضعتما ذالك العلم او تجهلانه فاظهر مما جهلا و خاصمتما جهلا و اما تعلمه انت منزلته و هذا كله محال فمن انصف و قبل الحق و ترك المماراة فقد اوثق ايمانه و احسن صحبة دينه و صان عقله. [1] .

اي مرد! من در دين خود بصيرت دارم و راه هدايت برايم روشن است. اگر در دين خود نادان هستي برو جست و جو كن تا از دين آگاه شوي. مرا با جدال و گفت و گو كاري نيست، زيرا اين شيطان است كه انسان را وسوسه و اغوا مي كند و در گوشش مي خواند و مي گويد: درباره ي دين با مردم مناظره و جدال كن تا نگويند تو عاجز و جاهلي. انسان در جدال و بحث از چهار قسم بيرون نيست.

1- يا تو با رفيقت راه جدال را مي ورزي در چيزي كه هر دو آن را مي دانيد. در اين صورت خيرخواهي را رها ساخته در پي رسوائي يكديگر مي كوشيد.

2- يا درباره ي چيزي بحث مي كنيد كه هر دو نسبت به آن جاهليد، در اين صورت نيز جهل و ناداني خود را آشكار كرده ايد و از روي جهالت به جدال پرداخته ايد.

3- يا درباري مطلبي بحث مي كنيد كه تو آن را مي داني و طرف نمي داند. در اين صورت به طرف خود ستم روا داشته اي، زيرا مي خواهي خطا و ناداني او را روشن كني.

4- يا درباره ي چيزي جدال مي كنيد كه مي داني طرف مقابل در آن مطلب عالم است كه در اين صورت احترام او را پايمال ساخته اي و قدر و منزلت او را ناديده گرفته اي. و تمام اين چهار قسم كار نشدني است.

هر كس داراي انصاف باشد و حق را بپذيرد و راه جدال و ستيزه را پيش نگيرد ايمانش متين و دينش نيكوست و عقلش را محفوظ ساخته است.

ابن شهر آشوب گويد: عربي از عبدالله بن زبير و عمرو بن عثمان مساله اي پرسيد. هر دو عاجز مانده به گردن ديگري انداختند. عرب ناراحت شد و گفت: از خدا بترسيد من پيش شما به اميد راهنمائي آمده ام و شما مرا به همديگر حواله مي دهيد. آيا چنين چيزي در اسلام جايز است؟!

هر دو نفرشان عرب را به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) راهنمائي كردند و آن بزرگواران


جواب مساله را حل فرمودند. عرب در مدح شان قصيده اي خواند كه يكي از ابيات آن چنين است:



جعل الله خز و جهيكما

نعلين سبتا [2] يطاهما الحسنان [3] .



خداوند پوست صورت شما را نعلين «كفش» دباغي شده اي قرار دهد كه حسن وحسين (ع) آنها را بپوشند!

علامه مجلسي در جلد هفدهم بحار آورده كه علي (ع) از پسرش حسين (ع) پرسيد: پسرم! بزرگواري چيست؟ امام فرمود: «اصطناع العشيرة و احتمال الجريرة» نيكي به فاميل و بر دوش گرفتن خسارات آنان.

سپس فرمود: بي نيازي و غني در چيست؟ گفت: كم آرزو كردن و بقدر كفايت راضي بودن. فرمود: فقر چيست؟ عرض كرد: طمع و نااميدي.

فرمود: پستي و فرومايگي چيست؟ گفت: حفظ كردن خويش و تسليم ناموس در برابر ناملايمات و خطرها. فرمود: حماقت چيست؟ گفت: انسان با فرمانده ي خود به دشمني برخيزد و با قوي تر از خود كه قدرت زيان زدن و سود رساندن به او دارد در افتد، كه اين حماقت است.

سخن كه بدينجا رسيد علي رو به حارث اعور كرده فرمود: اي حارث! اين جور سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد كه بر عقل و دورانديشي و راي انسان مي افزايد.


پاورقي

[1] جامع الاخبار للصدوق.

[2] پوست دباغي شده. (فرهنگ خليلي).

[3] مناقب 3 ص 40.