بازگشت

عظمت علمي حسين در منظر معاويه


معاويه خواست از حلقه ي علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛ لذا به مردي از قريش چنين گفت:

اذ دخلت مسجد رسول الله فرأيت حلقة فيها قوم كان علي رؤسهم الطير فتلك حلقه ابي عبدالله مؤتزرا الي انصاف ساقيه. [1] هنگامي كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اي ديدم كه در اين يك جمعيت انبوهي نشسته بودند و سكوت به حدي در آنان حكم فرما بود كه گويا پرنده اي بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه ي دانشجويان حسين (ع) بود و حسين (ع) به لباسي مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساقهايش پوشيده بود.

معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا او را احاطه كرده مي بيند. و حسين (ع) را مي بيند با آنچه از حقيقت عظمي او را احاطه كرده اين جا است كه مي بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است. در محضر حسين (ع) حلقه اي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مي ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكي از خضوع بي مانندشان نسبت به عظمت حسين (ع) بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئي مي خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند.

مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند و از زحمت گرما بياسايند، مي خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالي حلاوت ايمان را بچشند. و همه مي دانند آن طور كه در آن محضر عالي شعور وجداني نسبت به عالم غيب تازه و زنده مي شود در هيچ حال و در هيچ محفل حاصل نمي گردد!

ابن عساكر نقل مي كند كه نافع بن ازرق - رهبر فرقه ي خوارج - به حسين (ع) عرض كرد:


خدائي را كه مي پرستي براي من توصيف كن. امام فرمود:

يا نافع من وضع دينه علي القياس لم يزل الدهر في الألتباس مائلا ناكبا عن المنهاج ظاعنا بالأعوجاج ضالا عن السبيل قائلا غير جميل يابن الأزرق اصف الهي بما وصف به نفسه لا يدرك بالحواس و لا يقاس بالناس قريب غير ملتصق و بعيد غير مستقصي يوحد و لا يبغض معروف بالأيات موصوف بالعلامات لا اله الا هو الكبير المتعال.

يعني: اي نافع! هر كس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به رو درافتد. و با اعوجاج از دنيا كوچ كند و گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. خدا به حواس درك نمي شود و به مردم قياس نگردد. نزديك است ولي به چيزي چسبنده نيست و دور است اما دوري نجسته و يعني قرب و نزديكي او به ملامسه و به مكان مانند نزديكي موجودات به يكديگر نيست و دوري او به مكان مثل دوري كسي كه دوري جسته باشد نيست، بلكه مقصود از دوري و نزديكي او احاطه ي علم و دانائي او به همه است و مقصود از دوري وي از اشياء منزه شدن او از صفات ممكنات است. او يگانه است و تبعيض و تجزيه و تركيب در او راه ندارد و به نشانها و به علامات وصف شده و غير از او كه بزرگ و بلند پايه است، خدائي نيست.

ابن ازرق با شنيدن سخنان امام گريست و گفت: «ما احسن كلامك» يعني:چقدر نيكو است كلام تو.

حسين (ع) فرمود: به من رسيده كه تو بر پدرم و برادرم و بر من گواهي به كفر مي دهي.

ابن ازرق گفت: اما والله يا حسين (ع) لئن كان ذالك لقد كنتم مناد الاسلام و نجوم الاحكام.

به خدا سوگند يا حسين! محال است كه اين ناسزا از من صادر شود، بيقين شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خدائيد. يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي ها به ستاره هاي وجود شما هدايت بشوند. [2] .

سپس حسين (ع) به آيه ي شريفه ي «و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين» استشهاد فرمود و حجت را بر او تمام كرد. [3] .


پاورقي

[1] سمو المعني ص 98.

[2] سمو المعني ص 148.

[3] سمو المعني ص 148.