بازگشت

وفاداري حسين در پيمان معاويه


حسين تجسم انسانيت و مثل اعلاي فضيلت و حد كمال ارشاد و هدايت بود. او در همه ي حالات، مصالح عمومي را بر منافع شخصي ترجيح مي داد و همواره در غم ملت اسلام بود. او بود كه با معاويه در صلح برادرش پيمان بست تا عليه معاويه قيام نكند و با آنكه معاويه به شرائط صلح عمل نكرد و دوستان علي (ع) را كشت و همه ي شرائط را ناديده گرفت، به طوري كه دوستان حسين پس از قتل حجر دسته دسته به خانه ي امام مي آمدند و از آن حضرت تقاضاي قيام مي كردند.

با اين وصف حسين (ع) به منظور حفظ قانون اسلام و رعايت شخصيت خود از قيام خودداري مي كرد. وقتي كه خبر ناگهان قتل حجر بن عدي را به وي دادند و اشعار جگر سوز خواهرش به سمع مباركش رسيد، متاثر شد و بي اختيار اشك از چشمان مباركش جاري شد، آن اشعار چنين بود.



ترفع ايها القمر المنير

لعلك ان تري حجرا يسير



يسير الي معاوية بن حرب

ليقتله كما زعم الخبير



تجبرت الجبابر بعد حجر

و طاب لها الخورنق و السدير



و اصبحت البلاد به محولا

كن لم ياتها يوم مطير



الا يا حجر حجربني عدي

تلقتك السلامة و السرور



اخاف عليك ما اردي عديا

و شيخا في دمشق له زئير



الا ياليت حجرا مات موتا

و لم ينحر كما نحر البعير



فان يهلك فكل زعيم قوم

الي هلك من الدنيا يصير



سپس قيس بن فهدان كه از دوستان صميمي حجر بن عدي بود برخاست و اشعار حزن آور خود را چنين خواند:



يا حجر ياذي الخير و الاجر

ياذا الفضائل نابه الذكر



كنت المدافع عن ظلامتنا

عند الظلوم و مانع الثعر



كانت حياتك اذ حييت لنا

عزا و موتك قاصم الظهر






يا طول مكتابي لقتلهم

حجرا و طول حزازة الصدر



قد كدت اصعق حيازعا اسفا

و اموت من جزع علي حجر



آن حضرت با شنيدن اين اشعار در حالي كه مي گريست زير لب و آرام آرام مي گفت: اگر پيماني نداشتم جنگ مي كردم و به اين قوم طاغي حمله مي بردم. (لو لا بيعة سبقت سرت بالناس و ثرت بالظالمين حتي حكم الله و هو خير الحاكمين [1] .

در اين حال كه خانه ي امام پر از جمعيت بود، نامه رسان آمد و نامه اي به امام داد. نامه از طرف زياد بن ابيه بود و درباره ي قتل حجر عذرخواهي كرده بود. امام نامه را به دور انداخت و فرمود: دروغ گفته، دروغ گفته!

مروان بن حكم در آن زمان حاكم مدينه بود به معاويه گزارش داد كه شيعيان به خانه ي حسين (ع) در رفت و آمد هستند و او را تحريك به قيام مي كنند، معاويه قضيه را به امام منعكس نمود و نامه ي معاويه به امام (ع) رسيد، سپس حضرت با نامه اي كوبنده و تكان دهنده به معاويه پاسخ داد: اما بعد فقد بلغني كتابك انه بلغك عني امور ان بي عنها غني و زعمت اني راغب فيها و انا بغيرها عندك جدير.

اما ما رقي اليك عني فانه رقاه اليك الملاقون المشاؤون بالنمائم المفرقون بين الجمع كذب الساعون الواشون ما اردت حربك و لا خلافا عليك و ايم الله اني لأخاف الله عز ذكره في ترك ذالك و ما اظن الله تبارك و تعالي براض عني بتركه و لا عاذري بدون الاعتذار اليه فيك و في اولئك القاسطين الملبين حزب الظالمين بل اولياء الشيطان الرجيم الست قاتل حجر بن عدي اخا كندة و اصحابه المصلين الذين كانوا ينكرون الظلم و يستفظعون البدع و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و لا يخافون في الله لومة لائم ثم قتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اعطيتهم الايمان المغلضة و المواثيق المؤكدة جراة علي الله و استخفافا بعهده اولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله العبد الصالح الذي ابتلته العبادة فنحل جسمه و اصفر لونه فقتلته بعدما آمنته و اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم لنزلت من شعف الجبال

اولست المدعي زياد بن سمية المولود علي فراش عبيد عبد ثقيف فزعمت انه ابن ابيك و قد قال رسول الله الولد للفراش و للعاهر الحجر فتركت سنة رسول الله و اتبعت هواك بغير هدي من الله ثم سلطه علي اهل العراق فقطع ايدي المسلمين و ارجلهم و سمل اعينهم و صلبهم علي


جذوع النحل كانك لست من هذه الامة و ليسوا منك.

اولست صاحب (قاتل في ل) الحضرميين الذين كتب اليك فيهم ابن سميه انهم علي دين علي (ع) و رايه فكتبت اليه اقتل كل من كان علي دين علي (ع) و رايه فقتلهم و مثل بهم بامرك و دين علي و الله دين ابن عمه الذي كان يضرب عليه اباك و هو اجلسك بمجلسك الذي انت فيه و لو لا ذالك لكان افضل شرفك و شرف ابيك تجشم الرحلتين اللتين بنا من الله عليكم فوضعهم عنكم

و قلت فيما نقول انظر نفسك ولدينك و لأمة محمد (ص) و اتق شق عصا هذه الامة و ان تردهم في تفنة فلا اعرف فتنة اعظم من ولايتك عليها و لا اعلم نظرا لنفسي و ولدي و لأمة محمد (في ال) جدي افضل من جهادك فان فعلته فهو قربة الي الله عزوجل و ان تركته فاستغفر الله لذنبي و اساله توفيقي لارشاد اموري

و قلت فيما تقول ان انكرك تنكرني و ان اكدك تكدني و هل رايك الا كيد الصالحين منذ خلقت! فكدني ما بدالك ان شئت فاني ارجو ان لا يضرني كيدك و ان لا يكون علي احد اضر منه علي نفسك علي انك تكيد فتوفظ عدوك و توبق نفسك كفعلك بهؤلاء الذين قتلتهم ومثلت بهم بعد الصلح و الايمان و العهد و الميثاق فقتلتهم من غير ان يكونوا قتلوا الا لذكرهم فضلنا و تعظيمهم حقنا بما به شرفت و عرفت مخافة لعلك لو لم تقتلهم مت قبل ان يففلوا او ماتوا قبل ان يدركوا

ابشر معاوية بالقصاص و استعد للحساب و اعلم ان لله عزوجل كتابا لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و ليس الله تبارك و تعالي بناس اخذك بالظنة و قتلك اوليائه بالتهمة و نفيك اياهم من دار الهجرة الي دار الغربة و الوحشة و اخذك الناس بيعة ابنك غلام من الغلمان يشرب الشراب و يلعب الكلاب لا اعلمك الا قد خسرت نفسك و اخفيت التقي الورع الحليم. [2] .

سپس نامه ي تو به من رسيد مطالب ناگوار اشعار مي داشت كه درخور شأن من نبود: به تو خبري رسيده و تو خيال كرده اي كه من به چنين كارها رغبت دارم و در نظر تو غير از من بايد به چنين كاري دست بزند.

اما آنچه را كه سخن چينان بدفطرت و حمالان سخن كه هدفشان تفرقه بين امت است از من


براي تو آورده اند، بدانكه دروغ گفته اند. اين سعايت كنندگان و سخن چينها ]بايد مي دانستند كه[ من هرگز نه جنگ تو را قصد داشتم و نه مخالفت تو را بنا گذاشتم. به خدا سوگند من از خداي عزوجل در آنكه مخالفت تو را ترك كرده ام در هراسم و گمان ندارم كه خداي متعال از اين نظر از من راضي شود و مرا بدون عذر موجه درباره ي تو و ياران تو كه به حزب شيطان لبيك گفته و او را اطاعت مي كنند - بلكه خودشان دوستان شيطان و طرد شده هستند - معذورم بدارد.

آيا تو قاتل حجر بن عدي كندي نيستي؟ و قاتل دوستان او كه نمازخوانان و عبادت كنندگان، و منكر ستم و هراس كشندگان از بدعت و امر كنندگان به معروف و مانع از منكرات بودن؟ همانان كه از ملامت ديگران در تبليغ حق خوفي نداشتند و تو با ستم آنان را كشتي بعد از آنكه به آنان امان دادي و پيمان مؤكد بستي؟ و اين عمل تو جسارت به پروردگار و استخفاف به عهد او بود.

آيا تو قاتل عمرو بن حمق [3] صاحب رسول الله نيستي؟ او مردي صالح بود كه عبادت او را


پوسيده كرده و جسم او ضعيف شده و رنگش زرد گشته بود. تو او را كشتي بعد از آنكه به وي تامين جاني دادي وپيماني و عهدي با او بستي كه اگر با حيوانات صحرا بسته مي شد از قله ي كوهها پايين مي آمدند و بسوي انسانها مي گرويدند.

آيا تو مدعي نبودي كه زياد بن سميه، كه در فراش غلام ثقفي به دنيا آمده بود، برادر توست و مي گفتي از پدر توست در حالي كه رسول خدا فرموده: فرزند از آن صاحب فراش است و بر زناكاران سنگ بزنيد. تو سنت و قانون پيغمبر را زير پاگذاشتي و از هواي نفس پيروي كردي و ابدا نور هدايت خدا را نداشتي، سپس او را به اهل عراق مسلط كردي دست و پاي مسلمان را قطع نمود و چشمانشان را از حدقه درآورد و آنان را به چوبه ي دار كشيد، گويا اي معاويه! تو از اين امت نيستي و آنان از تو بيگانه اند!

آيا تو قاتل حضرمي ها نيستي كه پسر سميه درباره ي آن به تو نوشت كه آنان در دين علي (ع) و تابع راي او هستند و تو فرمان نوشتي هر كه را كه در دين علي باشد به قتل برسان، پسر زياد آنها را با دستور تو كشت و پس از آن اجسامشان را مثله كرد و اعضاي آنها را قطع نمود در حالي كه دين علي دين پسرعموي خود پيغمبر است كه پدر تو را به جهت همان دين مي زد. همان دين است كه تو را به اين مقام - كه اكنون را به نام خلافت اسلام اشغال كرده اي - رسانيده. اگر اسلام نبود بهترين افتخارات تو و پدرت همان تحمل مرارت دو مسافرت پرزحمت تابستاني و زمستاني بين مكه و شام بود كه خداوند گرفتارتان كرده بود و بجهت اسلام آن زحمت از شما برداشته شد.

همچنين در خلال نامه ات به من چنين گفته اي كه موقعيت خود و دين خود و موقعيت امت محمد (ص) را ارزيابي كرده و سنجش كن و از شكستن عصاي وحدت اين امت پرهيز كن و آنان


را بسوي فتنه سوق مده! من فعلا فتنه اي دراسلام بزرگتر از خلافت تو بر اهل دين نمي بينم كه ريشه ي دين را مي سوزاند. و هر چه در وضع خود و اولاد خود و امت جدم دقيق مي شوم، جهاد عليه تو را از همه چيز واجب تر و افضل تشخيص مي دهم. اگر چنين كاري را انجام دهم امري است خداپسند و موجب تقرب به او و اگر آن را ترك كنم بايد از خدايم بخاطر اين ترك عمل استغفار كنم و ازخدا توفيق مي خواهم كه به انجام وظائفم توفيق دهد. در نامه ي تو تهديدي بود كه اگر مرا انكار مي كني من هم تو را انكار مي كنم اگر بر من حيله و مكر به كار بري من هم از راه مكاري وارد مي شوم. معاويه! تو از اولين روز ولادتت آيا غير از خيانت بر صلحا و مؤمنين راي و نظر ديگري داشته اي؟! پس هر حيله و خيانت كه بتواني انجام بده، اميدوارم مكر تو به من ضرر نرساند و ضررش به تو بيش از همه برگردد، بمانند همان اعمال غير انساني تو كه با اين مؤمنين انجام دادي و آنها را بعد از صلح و پيمان كشتي و مثله كردي، در حالتي كه جرمي غير از محبت به ما و بزرگ داشتن حقوق ما نداشتند حقوقي كه تو هم اقرار به آن داري.

معاويه! تو را مژده مي دهم بر قصاص، و آماده باش بر حساب و بدان كه براي خداي عزوجل كتابي است كه هر عمل كوچك و بزرگ را در آن جمع كرده و متروك نگذاشته و خداوند اعمال تو را فراموش نمي كند كه مردم را به گمان باطل مي كشي و دوستان خدا را بي گناه گردن مي زني و از ديارشان تبعيد مي كني و مردم را به بيعت پسرت - كه جواني شرابخوار و سگ باز است - اجبار مي كني. و من تو را چنين شناخته ام كه تو يك مرد زيانكار و دين فروش و رعيت كش و خائن بر امانات و زود باور هستي كه از هر سفيه جاهلي اطاعت مي كند و مردان پاكيزه و پرهيزكار را مي كشد.»

وقتي معاويه نامه ي حسين (ع) را خواند و با اينكه كينه و حقد او را از پيش در دل داشت چيزي نگفت. پسرش يزيد و عبدالله ابن ابي عمير بن جعفر در مجلس حاضر بودند به وي فشار مي آوردند كه جوابي تند به حسين بنويسد و معايب پدرش علي (ع) و خودش را به رخ بكشد.

معاويه جواب رد داد و گفت: اما درباره ي پدرش اگر معايبي براي او جعل كنم من مورد تحسين واقع نخواهم شد [4] و اما درباره ي حسين (ع) هر چه فكر مي كنم براي او عيبي پيدا نمي كنم


«و ما عسيت ان اعيب حسينا و الله ما اري للعيب فيه موضعا». [5] .

در برخي از احاديث اهل سنت ورود امام حسين را در روز جمعه به مجلس معاويه در شام بمنظور زيارت او آورده اند و در آن مجلس امام حسين بعد از سخنراني معاويه به منبر رفته و درباره شيعه سخن گفته معاويه از پاي منبر به امام حسين خطاب كرد: شيعه آل محمد كيست امام فرمود: كسي است كه شيخين وعثمان و معاويه را لعن نمي كند. ابن عساكري در تاريخ خود ج 4 ص 313 اين روايت را تكذيب كرده و از مجهولات شمرده و تصريح كرده كه امام حسين اصلا به شام نرفته و تنها امام حسن (ع) رفته آن هم به اعتراض بر معاويه بود كه به تعهدات خود عمل نكرده و مرتكب خلاف شرع و سنت مي شده. [6] .


پاورقي

[1] سمو المعني في سمو الذات ص 496.

[2] احتجاج طبرسي ج 2 ص 20، سمو المعني في سمو الذات ص 497.

[3] وي از مهاجرين سال هفتم است و احاديث زيادي از پيغمبر روايت کرده بود. پس از فتح مصر در آن کشور سکونت داشت و در زمان خلافت علي به کوفه منتقل گرديد. او يکي از چهار نفري است که وارد خانه‏ي عثمان شدند و او را کشتند و در آخرين لحظات زندگي نه ضربت به وي وارد آورد. (طبقات ابن سعد ج 3 ص 45).

عمر و يکي از هواداران سرسخت علي (ع) بود و به مولاي خود مي‏گفت: بيعت و علاقه‏ي من به شما معلول پنج علت است و بسبب آنها فدائي تو بوده و به حضرتت عشق مي‏ورزم.

1- پسرعموي پيغمبري.

2- شوهر فاطمه اي

3- پدر نسل پاک پيامبر اسلام يعني حسن و حسين (ع) هستي.

4- اقدم بر ايمان بوده اي.

5- جهاد تو از همه بيشتر است.

بنابراين فضائل اگر کوههاي بزرگ را بر کنم و آب دريا را بکشم هنوز نتوانسته‏ام حق تو را ادا کنم.

وي پس از کشته شدن حجر بن عدي از ترس ابن زياد که حاکم عراق بود از کوفه فرار کرد و در کوههاي موصل متواري شده و حاکم موصل عبدالرحمن ثقفي پسر خواهر معاويه او را دستگير نمود و معاويه دستور داد سر او را بريده به شام بفرستيد. و اين اولين سري بود که در اسلام از شهري به شهري نقل گرديد. (کامل ابن اثير ج 3 ص 319) پس از فرار (عمرو) معاويه، دستور داد همسر او آمنه دختر شريد را اسير نموده به شام بفرستند. اين زن به جرم شوهرش در شام زنداني شد و دو سال گذشت و به سال پنجاهم هجرت سر بريده‏ي شوهرش را وارد شام نمودند. معاويه دستور داد تا سر عمرو را به زندان پيش همسرش بردند و دستور داد به دامنش بگذارند و درگفتار آمنه دقت کنند و براي معاويه سخنان او را بياورند.

اين زن باوفا يکمرتبه نگاه کرد سر بريده‏ي شوهرش را در دامن خود ديد، آهي سوزان که از شوق مصيبت حاکي بود بر کشيد و گفت: واي بر شما! پس از آنکه مدتي طولاني او را از من دور ساختيد. اکنون سر بريده‏ي او را برايم هديه آورده ايد؟ اي همسر عزيز! خوش آمدي، هرگز تو را فراموش نکرده بودم و نخواهم کرد.

سپس توسط قاصد بر معاويه پيام فرستاد خدا فرزندانت را يتيم بگذارد و خانه ات را ويران سازد و تو را نيامرزد. معاويه سخنان او را شنيد. احضارش کرد و تهديد نمود که اين سخنان را تو گفته اي؟ حضورا و با کمال شهامت گفت: همه‏ي آنها را من گفته ام، معاويه بدانکه خداوند در کمين ستمکاران است. آنگاه معاويه دستور داد او را از شام بيرون بردند. (اعيان الشيعة ج 54 ص 39).

[4] احتجاج طبرسي ج 2 ص 22-20، الغدير ج 10 ص 161 با مختصر تفاوت در صدر حديث.

[5] البته بايد در نظر داشت که مراد و منظور يزيد و عبدالله بن ابي عمير از «معايب پدرش علي» يا عيوب امام حسين (ع) طعنه‏ها و سرزنش هائي است که برخي از صحابه‏ي خائن به پيامبر و منافقين روباه صفت نسبت به آن حضرت و امام حسين (ع) و همچنين امام حسن بعدها به ائمه ديگر داشتند، و آناني که جوانمردي و وفاي به عهد و پيمان در جنگ‏ها را نشانه‏ي بي کفايتي و عدم تدبير قلمداد مي‏کردند و پيوسته بر اميرالمؤمنين خرده مي‏گرفتند، بطوري که آن حضرت در ضمن خطبه‏ي 27 نهج البلاغه، هنگام شکوه از ياران خويش به آنان اشاره کرده مي‏فرمايد: «... قالت قريش: ان ابن ابي طالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحرب...» (نهج البلاغه، خ 27) يعني: قريش گفتند: همانا پسر ابي طالب مردي شجاع است، ليکن (دريغا که) با فنون جنگ آشنا نيست!... و البته مراد آنان از «فنون جنگ» به کار گرفتن حيله‏هاي غير انساني و کشتار زنان و کودکان و پايبند نبودن به عهد و پيمان در جنگ و امور کشورداري است که يکي از مصاديق اجتناب از اين سنت‏هاي غير انساني غير اسلامي از سوي امام حسين (ع) و اعتراض حضرت علي (ع) به عثمان قبلا گذشت. (رجوع شود به ماجراي مخالفت امام حسين به سعد بن عاص در جنگ طبرستان در صفحات پيشين).

[6] حياة الامام الحسين ج 3 ص 159.