بازگشت

حسين با كنيز ستاره پرست


حسين عطوف و انسان دوست با قيافه ي نوراني و حالت تبسم به سوي كنيز متوجه شد و فرمود: خيال مي كنم تو غربت را تازه ديده اي و از غربت وحشت داري اميدوارم با محبت هاي ما سختي هاي گذشته جبران و حال انس و اطمينان به وجود آيد.

«هوي» با لهجه ي فصيح جواب داد: مولاي من! در غير اين محيط احساس غربت مي كردم و لكن در نزد شما در قلب خود كمال آرامش را در مي يابم و حقا هم بايد اين طور باشد.

در اين هنگام تبسم بر لبان حسين نقش بست، تبسمي كه سازنده و راهنما و تسكين دهنده بود و فرمود: من گمان مي كردم تو با زبان عربي آشنا نباشي ولكن به طوري كه مي شنوم گويا تو عربي اصيل هستي و با اين وصف در خانواده ي ما احساس غربت نخواهي كرد.

«هوي» از شنيدن كلمات عنايت آميز حسين (ع) خوشحال گرديد و تبسم نمود و با قيافه ي بشاش گفت: آقاي من! در پناه رحمت تو خيال مي كنم يك فرد از نژاد عرب و اصيلم و از دير زمان هم اين زبان را دوست مي داشتم زيرا در زبان عربي آن وسعت را در مي يابم كه در زبانهاي ديگر وجود ندارد و هر گونه خواستهاي ضمير باطني با اين زبان قابل بيان است.


دين شما را بررسي نمودم و ديدم قلب مرا بيشتر آرامش مي بخشد و طمع كردم و عشق ورزيدم و به وسيله ي آن موانع و عوائقي كه دريچه هاي دلم را گرفته بود زايل كردم و نزديك بود در زير تل هاي خرافات هلاك شود كه حقايق اسلام مرا نجات داد.

امام فرمود: خدا خيرت دهد، تو قبلا حكيم بوده اي يا اديب؟ آيا تلاوت قرآن را خوب ياد گرفته اي؟ گفت: آري سرورم!

امام فرمود: ميل داري چند آيه براي من بخواني؟ آنا اطاعت نمود و از آيات سوره ي انعام آيه ي 62-59 را قرائت نمود: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين و هو الذي توفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضي اجل مسمي ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتي اذا جاء احد كم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون ثم ردوا الي الله مولاهم الحق الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين».

وي آيات را با يك حالت وجد و نشاطي قرائت نمود كه مورد تحسين حسين بن علي (ع) قرار گرفت، سپس امام فرمود: به نظر من تو اين آيات را بهتر از عربها حفظ كرده اي.

«هوي» گفت: دوستدارم آنگونه كه سرورم مي فرمايد و مي پسندد باشم وچرا مرا از عيبهايم پاك نمي گرداني در حالي كه اين آيات كوبنده و آموزنده را مي خوانم آياتي كه مرا در محيط علم خدا قرار مي دهد و ما نمي دانيم كه در دوران حيات دنيا از گروه نيكوكاران هستيم يا از دسته ي تبهكاران.

امام در اثناي سخنان وي مي فرمود و بلي بلي اي دخترم! خوب مي گوئي و خوب درك كرده اي. وي به گفتار خود ادامه داد و گفت: مولاي من! آيا از اين تعبير «مفاتح الغيب» به دست نمي آيد كه خداوند ما را به تفكر پشت سرهم و تأملهاي طولاني برمي انگيزد؟ و اين تعبير در دل ما چنين ترسيم و نقشي را ايفا مي كند كه در كليه ي اشياء عالم وجود يك نوع غيب پنهاني و يك فضايي از عالم مبهم محجوب در پس پرده وجود دارد و كليدهاي آن در نزد خداوند است و معلومات ما نسبت به درك كنه آنها مانند كسي است كه در كنار دريا انگشتي تر كرده است؟

امام فرمود: هر آينه در درك حقايق چيزي بسيار قابل تحسين آوردي، آيا از اشعار عرب


و ادبيات آنان چيزي حفظ داري؟

گفت: بلي دارم. (زيرا سابقا انگيزه ي خرقه پوشي و تمايل بزهد داشتم) اشعاري فرو خواند:



انت نعم المتاع لو كنت تبقي

غير ان لابقاء للانسان



و در همين مضمون كه مربوط به جواني است، و قبلا در مجلس معاويه گفته بود چنين خواند:



رايت الفتي يمضي و يجمع جهده

رجاء الغني و الوارثون قعود



و ما للفتي الا نصيب من التقي

اذا فارق الدنيا عليه يعود



حسين بن علي (ع) خوشحال شد و از كثرت نشاط و وجد اشك در حدقه ي چشمانش مانند بلور آشكار گرديد. لذا برخاست و بوي گفت: تو را آزاد كردم و هر چه معاويه با تو فرستاد به تو بخشيدم، با در نظر گرفتن آنكه تو پيش من براي هميشه آن زني هستي كه موقعيتش در خانواده مورد علاقه و پسند است. در اين لحظه بود كه بديح به همراه عبدالله بن جعفر عموزاده ي حسين بن علي وارد شد او با «هوي» كه در دمشق خاطراتي با او داشت تجديد خاطره مي كرد او در حين گفت و گو با هوي چنان بجوش مي آمد و رعشه ي قلبي او كلامش را متزلزل مي ساخت و يك اضطراب قهري در وجود او حكمفرما بود.

حسين مظهر تقوي ناظر اوضاع بود و در همان لحظه هاي حساس به فكري عميق فرو رفت و به خاطر آورد و با علم امامت دريافت كه پيش ترها ميان آنها دو محبتي بوده و زمانه آنها را از هم دور ساخته و در اين دوره تقدر الهي بار ديگر آنها را بهم نزديك نموده است. لذا حضرت متوجه بديح شد وفرمود: در فكر تهيه مقدمات سفر تو بودم كه تو را پيش خود بخوانم. پس تو منظور مرا با آمدنت تامين كردي و پيش ما عزيز و محترم هستي. اين بانوي آزاد شده يعني «هوي» نيز مانند تو عزيز است. در اين بيت سزاوار است خط نهائي اين دوره مبهم وصل شود بديح از سخنان امام بي اندازه شاد شده مانند كسي كه در باب بهشت سالهاي دراز معطل شده بود راهش نمي داند يك دست غيبي آمد او را به طور غير منتظره داخلش نمود. لذا ناگهان سرفرود آورد و دستهاي حسين را بوسيد و در اينجا بود كه صورت بديح و صورت «هوي» با همديگر تلاقي نمود.


در آن منظره قلب حسين بسيار منقلب شد و اشك شادي از ديدگانش جاري گرديد و هزار دينار به آنان بخشيد و به نماز برخاست و با قلب آرام و ضميري شاداب به طرف مسجد رفت.

مردم وقتي قصه را شنيدند و با افكار پليد خود قضيه را ارزيابي كردند.

اما همت و هدف حسين (ع) در اين عمل اين بود كه يك قلب مفتون شده را بر قلب ديگر وصل نمايد و سعادت را به آنها بازگرداند. [1] .

حسين (ع) كه از غرورهاي جاهلانه و رسوم بدوي پاك و منزه بود و هميشه هدفش اجراي مباني عالي اسلام بود، رهبري نبود كه مانند معاويه دختران زيبا را طعمه ي يزيد و حكام خود كند، بلكه رهبري بود كه جوانان درددل خود را - حتي در امور زناشويي - با او در ميان مي گذاشتند و ترسي از خيانت نداشتند.


پاورقي

[1] سمو المعني في سمو الذات تلخيص و ترجمه از صفحه‏ي 544-529.