بازگشت

معاويه و ثناي حسين در قصر شام


بديح از همه بيشتر حال به حال و رنگ به رنگ مي شد و از طرفي اميد داشت كه مورد توجه و خطاب معاويه قرار گيرد واز همه بيشتر تشنه ي وصال «هوي» بود ليكن آرزويش در دل دفن شد.

از طرفي او از اينكه مي دانست حسين (ع) از عواطف و خيرات وجود و سخا لبريز است و غرق آروزهاي الهي است و از بخشش اين كنيز به بديح بخل نمي ورزد، بسيار خرسند و اميدوار مي شد.

گاهي به خود دلداري مي داد كه اگر هم اين كنيز را حسين بن علي (ع) به من بذل نكند باز هم از ديدار او بهره مند مي شوم زيرا او و من هر دو در يك ديار و محله زندگي خواهيم كرد.

اين كنيز چهل روز در قصر معاويه استراحت نمود، قصري از سنگ و مرر بود. سپس به مدينه در حالي كه اموال كثير و هداياي متنوع به همراه داشت و جمعي از سواران ملتزم و ركاب او بودند روانه ي مدينه شد. معاويه به رئيس كاروان نامه اي داده بود تا آن را به حسين بن علي تقديم كند. نامه در اين جملات خلاصه مي شد كه: «اميرالمؤمنين كنيزي خريد و به جز شما كسي را لايق نديد و او را به شما اهداء كرد.»


كاروان وقتي وارد شدند كه حسين (ع) مشغول قرائت قرآن و در تفكر و تدبر معاني عميق آن فرو رفته بود و جائت سيأة فارسلوا واردهم فادلي دلوه قال يا بشري هذا غلام و اسروه بضاعة و الله عليم بما يعملون [1] اين فضاي نوراني و محيط روحاني حسين بن علي، مقدسات گذشته نظير هيكل سليمان و محراب عبادت مريم را به ياد اين كنيز آورد.

يقين نمود كه مغبون نشده، بلكه فضاي نوراني خانه ي حسين (ع) از هر جاي دنيا باصفاتر و نوراني تر است و احساس مي نمود كه در كرانه ي درياي عميق ژرفي قرار گرفته است، مانند مرغان دريايي امواج نرم و خواب آور او را شست و شو مي داد و گويي مانند مستي بود كه نغمه هاي سحرآميز قرآن به گوش او بر مي خورد و روح او لذت مي برد. و تا آن وقت بسيار صداهاي قرآني شنيده بود، لكن هيچ يك مانند صوت حسين بن علي (ع) او را تكان نداده بود. در اين حال رئيس قافله گزارش كاروان را براي حسين آورد و همه ي آنچه را كه درباره ي آن كنيز مي دانست و يا شنيده و ديده بود شرح داد.


پاورقي

[1] يوسف آيه 20-19.