بازگشت

اعتراض حسين بن علي به فرمانده ي نيرو


حسين (ع) از اين پيش آمد ناهنجار بر آشفت و سخت به سعيد بن عاص پرخاش نمود و گفت: تو از اين تاريخ، ديگر شايستگي فرماندهي مسلمانان را نداري زيرا با ايرانيان پيمان صلح بستي و عهد و پيمان خود را شكستي، با اينكه عهد و پيمان در قانون اسلام محترم و لازم الوفاست. تو چگونه به وجدان خود اجازه دادي اين عمل ننگين را مرتكب شوي جان و مال آنان را به غارت ببري؟ من كه يك مجاهد اسلامي هستم اين ننگ و نفرت را روبه روي همه ي مسلمانان و مجاهدان اسلامي نقش صورت و چهره ي كريه تو مي سازم تا همه بدانند كه اين رفتار ناشايسته ي تو زاييده ي اخلاق زشت و طينت ناپاك خودت بوده و به هيچ وجه ارتباطي با مسلمانان و اخلاق كريم آنها ندارد، زيرا تو مانند ديگر افراد بني اميه هيچگاه به پيغمبر اسلام و مبادي بلند و پاك آيين او ايمان نياورده اي و همان راه گمراهان قبيله ي خودت را پيش گرفته اي.

من اكنون از همين جا به مدينه باز مي گردم و عثمان را از سوءرفتار تو آگاه مي سازم همان


روز حسين با برادر بزرگوار خود وچند تن از مسلمانان ديگر از قلعه بيرون آمده، راه مدينه را در پيش گرفتند.

اين نخستين اختلاف بين حسين (ع) و خاندان بني اميه بود روزي كه اين كاروان كوچك وارد مدينه شد - و حسين (ع) آن روز بيست و هفت سال داشت - ابتدا شرح واقعه را به پدر بزرگوارش علي (ع) گزارش نمود و سپس به همه ي مسلمين اعلان فرمود.

علي (ع) همان دم به مسجد شتافت و به عثمان، كه خلافت را با تحمل اين ننگها به عهده گرفته بود، شرح داد و سپس فرمود: اي پسر عفان! دست اين افراد ناپاك و آزمند را از رياست و فرماندهي مسلمانان كوتاه كن و به اين ننگ و رسوايي خاتمه بده و اعتماد و اطميناني كه رسول خدا در دلها بوجود آورده را از خاطرها سلب مكن، زيرا در غير اين صورت است كه همه چيز درهم شكسته مي شود و همه ي سازمان هاي اعتقادي مردم فرو مي ريزد. [1] .

عثمان در مقابل اين گفتار چه كرد و چه گفت؟ هيچ! آنقدر در چنگال اطرافيان خود عاطل و باطل ماند تا مردم بر او شوريدند و وي را كشتند.


پاورقي

[1] زندگاني امام حسين زين العابدين رهنما ج 2 ص 327.