بازگشت

شوراي عمر و استمداد وي از علي و حسين


در سال 21 هجري كه سال حوادث سهمگين براي ايران زمين بود، روزي حسين در


حضور پدر و برادرش به صحن مسجد مدينه جهت ديدار «عمر» آمد، گروه بسياري مانند هميشه در حضورش گرد آمده بودند عمر در صحن مسجد نشسته بود و سران مهاجر و انصار در پيرامونش بودند، كساني مثل عثمان بن عفان، طلحة بن عبدالله، زبير، عبدالرحمن عوف، سعد بن ابي وقاص كه تازه از كوفه گزارش نوظهور ايران را شتابان به مدينه آورده بود.

عمر با آنها گفت و گو مي كرد و سخن را چنين آغاز نمود: پيش آمدهاي مهمي در ايران روي داده كه مي خواهم با شما در ميان بگذارم و رأيتان را بخواهم، پس درست گوش كنيد و پيش از آنكه سخنانم پايان يابد سخن نگوييد و در پايان سخنانم نظر خود را بگوييد و خلاصه كنيد و در مقام رأي و نظر جر و بحث نكنيد كه اهميت شما از بين مي رود و پيرامون مطلب طولي ندهيد كه موضوع فراموش شود.

عمر در اينجا سكوت نمود و با انگشت سبابه شن هاي صحن مسجد را از اين سو به آن سو مي كرد و مرتبه ي دوم چنين گفت: در ايران تدارك بسيار بزرگ و خطرناكي بر ضد اسلام ديده اند و عامل حقيقي آن خود يزدگرد است كه مي خواهد حكومت خود را نگاه بدارد.

ديشب سعيد بن عاص به مدينه آمده و قبلا خبر آماده باش لشكر ايران را براي من فرستاده بود و تقاضا دارد كه اجازه بدهم از همه ي مراكز اسلامي بر مرز ايران نيرو گسيل شود و اكنون خودش آمده تا جريان امر را به اطلاع شما برساند.

در اين هنگام بود كه علي بن ابي طالب با دو فرزندش حسن و حسين كه شانزده و هفده ساله بودند از در مسجد وارد شدند و همين كه چشم عمر به علي اميرمؤمنان و فرزندانش افتاد صداي شوق و خوش آمدگوييش بلند شد و گفت:

يا اباالحسن! من نه تنها از نظرهاي بلند شما در كارها هميشه بهره مند مي شوم، بلكه از افكار فرزندانتان مخصوصا از فكر عالي حسين (ع) استفاده مي كنم، بياييد آنچه سعيد بن عاص از اخبار ايران آورده به اطلاع شما برساند.

سعد بن ابي وقاص گفت: مطابق گزارشهاي پيشين كه براي خليفه فرستاده ام، يزدگرد سپاه بزرگي از تمام نقاط ايران گرد آورده از جلولاء 000 / 30، از خراسان 000 / 60 تن و از سجستان 000 / 60 و تاكنون به 000 / 150 نفر رسيده اند و ابزار جنگي آماده كرده اند و به فرماندهي فيروزان در شهر نهاوند گرد آمده اند و از ديگر شهرهاي ايران هم به تدريج نيرو به نهاوند مي رسد. نقشه ي آنها اين است كه لشكرها را به سوي مداين و استخر


حركت دهند و در نقطه ي مهم ما را به خود مشغول دارند. آنگاه سعد اضافه كرد: فيروزان در آخرين مصاحبه ي خود با افسران ارتش تصميم نهايي را چنين گرفته كه از دو سو، يكي از طرف مداين و ديگري از جانب خوزستان به نيروهاي فاتح ما حمله ببرند و كار آنها را در اين دو استان يكسره كنند.

اين اسرار نظامي را يكي از افراد ناراضي كه از اوضاع حكومت و فرمانروايان رنجيده و ناراضي بود براي من آورده. در سراسر كشور ايران در هر شهر و دهكده به ناراضيان برخورد كرده ايم و اطلاعاتي به ما داده اند كه بسيار سودمند و گرانبها است و قسمتي از پيشرفت هاي ما مرهون گزارشهاست و سعد در پايان گفتار خود از مراتب خشم سپاهيان ايران از زبان يك افسر ايراني و كيفيت لشكركشي و رفتار بي رحمانه ي آنها شرح مبسوطي داد و درباره ي آن جاسوس ايراني كه با سعد وقاص اين اسرار را آورده بود چنين گفت كه: من نام او را به كسي به جز خليفه نخواهم گفت و بايد هر چه زودتر سپاهي براي مقابله با ايرانيان بسيج شود.

چون سخنان سعد تمام شد، عمر از همه ي حاضران نظر خواست و همه با گفتار سعد و بسيج سپاه اسلام توافق نشان دادند. در اينجا بود كه عمر گفت: چون اين مهمترين پيروزي هاي مسلمين محسوب مي شود من شخصا در اين جنگ حاضر خواهم شد تا سپاه را بر جنگ برانگيزم. اكثريت آرا، شركت خليفه را تحسين نكردند، ولي برخي مخالفت كردند و گفتند خليفه بايد فقط دستور صادر كند.

آنگاه همه ي چهره ها و قيافه ها به صورت علي (ع) متوجه و از او نظر خواستند، زيرا هميشه نظر نهايي را از علي مي خواستند. علي چيزي گفت كه مثل هميشه مورد تحسين همگان قرار گرفت.

آن حضرت خطاب به عمر كرد و فرمود: آنچه راجع به حركت خود به ميدان كارزار گفتي بايد بداني كه موقعيت تو در اين تشكيلات اسلامي به منزله ي رشته اي است كه مهره ها از آن آويخته اند. اگر اين رشته پاره شود تمام مهره ها پراكنده مي گردد و از ميان مي رود و ديگر جمع آوري آن آسان نباشد.

مجاهدان امروز ما اگر شماره شان اندك است در معني بسيارند. دين اسلام آنها را نيرومند ساخته. تو به اهل كوفه نامه بنويس و آنها بزرگان و سران عرب هستند. اگر همه ي جنگجويان آن شهر نتوانند به ميدان جنگ بروند، دوسوم آنان كه توانايي نبرد دارند قطعا مي روند.


به اهل بصره نيز نامه بنويس و از آنها بخواه كه تا مي توانند به اين ميدان كمك بفرستند و بطور قاطع فاتحانه و پيروزمندانه به ميدان جهاد بروند.

سخنان علي (ع) در ميان شادماني و تحسين عمر و حضار مجلس به پايان رسيد. عمر گفت: يا اباالحسن! عقيده ي تو را پيروي مي كنم، ولي مي خواهم نظر خودت را درباره ي فرماندهي اين سپاه به من بگويي.

علي (ع) فرمود: من كسي را بهتر و لايق تر از نعمان بن مقرن كه هم دلاور و هم كاردان است نمي شناسم، يك حسابدار دانايي هم با قشون بفرست تا امور مالي را در دست داشته باشد وهميشه پول را از جنگجويان دور نگاهدارد. سخنان حكيمانه علي (ع) در اينجا به پايان رسيد و عمر از شوق به پا خاست و علي (ع) را فراوان تحسين كرد و عرض نمود: من از نعمان نامه اي [1] داشتم و از پيش در اين فكر بودم.

سپس عمر گفت: يا اباالحسن! تو هميشه چيزهايي را مي بيني كه ديگري نمي بيند. سپس نگاهي به سرتاسر مجلس كرد و «سائب بن الأقرع» را مورد خطاب قرار داد كه مردي چهل و پنج ساله بود او در امور حسابداري مهارت كامل داشت و گفت: تو بايد با اين سپاه بسوي نهاوند بروي، اگر خداوند فتح را نصيب شما كرد غنايم را ميانشان تقسيم كن و پنج يك سهم خدا و رسولش را به مدينه بفرست. [2] .

اين گفت و گوها به پايان نرسيده بود كه ناگاه پيك تازه اي وارد مسجد شد و به خليفه سلام گفت و خود را معرفي كرد كه از طرف عبدالله نامه آورده ام. نامه درباره ي آمادگي سپاه ايران بود و تقاضاي دستور فرمان جنگ. عمر قبل از هر چيز از نام وي پرسيد.

گفت: «قريب» [3] گفت: نام پدرت چيست؟ گفت: ظفر.

عمر متوجه سعد شد و گفت: ظفر قريب است (طبري ورود اين پيك به مدينه را، پيش از


آمدن سعد نقل كرده است.)

فرداي آن روز سعد بن ابي وقاص با همراهانش به سوي كوفه حركت كردند. همان روز عمر نامه اي به نعمان بن مقرن نوشت و با پيكي مخصوص كه شتران تندرو در زير پا داشتند و خطوط ارتباطي عربها را با نقاط فتح شده تأمين مي كردند براي «نعمان بن مقرن» به «كسكر» فرستاد.

او در اين نامه فرمان حركت و حمله به سپاه ايران را داد و سربازان اسلامي را بيش از حد سفارش نمود و روشن ساخت كه يك سرباز پيش خليفه از يكصد هزار طلا ارزشش بيشتر است، پس بايد در مكانهاي مناسب منزل انتخاب كني و در بيابانهاي خشك و سوزان خيمه نزني و آنها را از حقوق حقه شان محروم نسازي. [4] .

اهميت حسين (ع) تنها در نظر خليفه ي ثاني نبود كه از علي (ع) مي خواست حسين (ع) را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالي او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه ي صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالي نگاه مي كردند.

ابوهريره بنا به نقل ابن عساكر خاك پاي حسين (ع) را با جامه ي خود پاك مي كرد و به اين كار افتخار مي نمود. ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مي گويد وقتي حسين (ع) او را بر اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابوهريره گفت: قسم به خدا آنچه را كه من مي دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوشهاي خود سوار مي كنند. علامه ي مجلسي نيز در بحار ج 42 اين حديث را نقل كرده است.

باز ابوهريره گويد: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: «من احب الحسن و الحسين فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني«يعني: هر كه حسين و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است. [5] .



پاورقي

[1] نعمان بن مقرن که دو سال پيش فاتح يک قسمت مهم ايران زمين بود و در آن روزها حاکم «کسکر» بود که دوازده ميليون درهم ماليات سالانه‏اش بود، مع الوصف از اين رياست پرزرق و برق دلخوش نبود. سرانجام نامه اي به عمر نوشت که من مرد نبرد هستم نه مرد اتاق و دفتر، بيمناکم در بسترم بميرم. در صورتي که من آرزو دارم در ميدان جنگ کشته شوم. از تو مي‏خواهم که به من دستور جنگ دهي. اين نامه روزي به دست عمر رسيد که سعد بن وقاص به مدينه گزارش آورده بود. (زندگاني امام حسين ج 1 ص 222-221 تأليف زين العابدين رهنما).

[2] طبري جزء 3 سال 21 خلاصه از صحفه‏ي 3115-2592.

[3] تاريخ فتوح اعثم صفحه‏ي 96.

[4] تاريخ فتوح اعثم صفحه‏ي 96.

[5] بحار ج 43 ص 304.