بازگشت

ورود حسين بر معاويه و گفتار عبدالله زبير


روزي عبدالله بن زبير و گروهي از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند كه حضرت حسين (ع) وارد مسجد شدند. معاويه بسيار از حضرتش تجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاي داده و گفت: يا اباعبدالله! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمي بيني، كه چقدر بر بني عبدمناف رشك آور است؟! عبدالله بن زبير گفت: معاويه! مرا


فضيلت حسين (ع) و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسي را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقه بر مفاخرت داري گوش دار تا فضل زبير را بر تو و بر پدرت بگويم.

ذكوان آزاد شده ي حسين (ع) كه در مجلس حاضر بود گفت: پسر زبير! به درستي كه آقاي من حسين (ع) مانع از سخن گفتن من مي شود مگر آنكه گوينده آزادي بيان و دل محكم داشته باشد. اگر او سخن گويد از روي علم و حكمت گويد و اگر سكوت كند از روي حلم ساكت است. او از گفتار استنكاف نموده و به مقام عالي رسيده و همه ي مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مي ستايم:



فيم الكلام لسابق قي غاية

و الناس بين مقصر و مبلد



ان الذي يجري ليدرك شاؤه

ينهي بغير مسود و مسدد



بل كيف يدرك نور بدر ساطع

خير الأنام و فرع آل محمد (ص)



درباره ي كسي حرف مي زنيد كه به غايت كمال رسيده، هنگامي كه مردم مقصر و نادان بودند، هر كس فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مي زند بدون رهبر نمي تواند رشد ونمو كند، و چطور ممكن است به نور ماه تابنده و خير البشر و شاخه ي آل محمد (ص) رسيد.

معاويه گفت: ذكوان! به خدا راست گفتي، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهي معاويه از ضمير باطن بطور ناخود آگاه بود.

ابن زبير گفت: اگر حسين (ع) خودش سخن مي گفت به پاس احترام و جلالت او حرف نمي زدهم، ليكن چون حسين (ع) خاموش نشست و غلامش حرف زد گفتار غلامان جواب ندارد. ذكوان گفت: بر حسب گفته ي رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است، من از شما افضلم. ابن زبير گفت: معاويه! من جواب او را نگويم، حال اگر تو را فخري بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس به درازا كشيد. [1] .


پاورقي

[1] قمقام طبع جديد ص 226.