بازگشت

عبدالله زبير در منزل حسين


در همان روزها عبدالله زبير به منزل حسين آمد و گفت، علت اينكه چرا ما اين قوم را ترك كرده و از آنان دست كشيده هنوز بر من روشن نيست، در حالي كه ما پسران مهاجريم و اولي به رياست آنها هستيم نه اين بي دينها و شما (يعني حسين (ع)) مرا آگاه سازيد كه چه منظوري داريد.

امام فرمود: اراده كرده ام و تصميم گرفته ام تا به كوفه بروم و شيعيان من و اشراف مردم به من نامه نوشته اند، و از خدا خير مي خواهم. [1] ابن زبير گفت: اگر من به جاي شما بودم و پيرواني داشتم همين كار را مي كردم [2] كه شما مي كنيد. سپس ترسيد كه حسين (ع) او را متهم كند،


«خشي ان يتهمه» لذا گفت: اي پسر پيغمبر! اگر تو در حجاز اقامت كني و همان منظوري را كه در كوفه داريد در اينجا عملي سازيد، ما با شما مخالفت نمي كنيم و ياري تان هم مي كنيم و دست بيعت به شما مي دهيم و در مشاوره ها خيرخواه تان مي شويم.

امام فرمود: پدرم به من گفته براي حجاز يا مسجد الحرام قوچي هست كه با ذبح آن حرمت اين خانه از بين مي رود. دوست ندارم كه من همان قرباني باشم.

پسر زبير گفت: اگر صلاح بدانيد مرا متولي امور و گرداننده ي كارها قرار دهيد، من اوامر شما را اطاعت مي كنم و از دستورات شما فرمان مي برم. امام فرمود: اين كار را هم نمي كنم. سپس مخفيانه سخن گفتند بطوري كه حضار نشنيدند.

سپس امام گفت: به خدا قسم اگر يك وجب در بيرون مسجد كشته شوم براي من محبوبتر است تا در داخل مسجد كشته شوم! و اگر دو وجب دورتر از مسجد الحرام كشته شوم آن نزد من محبوبتر است تا اينكه در يك وجبي كنار مسجد كشته شوم! به خدا سوگند اگر در سوراخ حشرات مخفي شوم مرا خارج خواهند كرد تا آروزي خود را به دست آرند! به خدا به من ستم و تعدي خواهند نمود، مانند تعدي يهود در روز شنبه. در اين حال ابن زبير برخاست و از محضر امام بيرون آمد. [3] .

و سرانجام همين ابن زبير به سوداي رياست در مكه ماند و پس از شهادت حسين (ع) براي خود بيعت گرفت و 12 سال در حجاز و عراق رياست نمود و به سال 73 سوم جمادي الثاني به قتل رسيد. در دوران رياست او دو مرتبه كعبه را سنگباران نمودند، يكي در سلطنت يزيد در سال 63 ديگري در سال 73. و هر دو جنگ مرهون رياست او بود و نشانه ي او همان قوچي باشد كه علي (ع) از آن خبر داده بود.


پاورقي

[1] قمقام طبع جديد ص 331.

[2] از اين گفتار ابن زبير معلوم است که او خود را از همان آغاز ورود به مکه کانديداي خلافت کرده بود و خود را هم رديف حسين (ع) مي‏پنداشت که هر دو پسران مهاجراند و مضمون حديث «حب الشي‏ء يعمي و يصم» درباره‏ي او مصداق يافته بود، زيرا حب رياست او را کور و کر و لال کرده بود و فضايل و عظمت حسين (ع) را ناديده مي‏گرفت.

[3] کامل ج 4 ص 38 و تاريخ طبري ج 7 ص 375-76.