بازگشت

مروت و مردانگي حسين


بنا به نقل «فرشلر» مستشرق آلماني، تمام مورخين سني و شيعه، مروت و مردانگي حسين (ع) را ذكر كرده اند و پسر پيغمبر از ناحيه ي مروت به حدي بود كه سبب حيرت امراي سپاه بين النهرين مي شده و آنان مدح و ثناي حسين (ع) را مي گفتند و كار به جايي رسيده بود كه جمعي از سلحشوران بر حسب خاصيت كلي جنگ آوران كه از رشادت مردان شجاع خوشحال مي شوند و ارادت مي ورزند به حسين غبطه مي خوردند.

باطنا نمي خواستند حسين (ع) كشته شود و مي گفتند حيف است اين مرد دلير قويدل و با مروت كشته شود مي توان گفت كه عمر بن سعد فرمانده سپاه نيز از اين نظر ميل به قتل حسين (ع) نداشت. [1] .

فرشلر در زير عنوان «جوانمردي حسين (ع) در جنگ با ابن قحطبه» گويد: حسين (ع) از عمر سعد فرمانده، مبارز خواست. تميم بن قحطبه شامي به ميدان آمد و از اسب به زمين خورد و حسين (ع) با جوانمردي رفتار نمود مهلت داد تا دوباره سوار اسب شد و حمله آغاز گرديد و


هر دو پاي او قطع شد. امام خود را به وي رسانيد و با آنكه مي توانست با يك ضربت او را بكشد و يا ببخشايد، برخلاف انتظار دشمن به وي عنايت نمود و او را مورد لطف قرار داد و از پشت مركبش خم شد و گفت: پسر قحطبه! من از هر گونه كمك و دستگيري نسبت به تو مضايقه ندارم.

تميم گفت: دو پاي من شديدا خونريزي دارد و توانايي حركت ندارم. بگو بيايند مرا از اين جا ببرند. و حسين (ع) آناً سپاه بين النهرين را مورد خطاب قرار داد وفرمود: تميم مي گويد بياييد و مرا ببريد. [2] .

عمر بن فتي برادر مادري تميم به قصد انتقام برادر، به حسين (ع) حمله كرد و اسب خود را چنان به تاخت و تاز درآورد كه به هنگام نزديك شدن به حسين (ع) جلو اسب را با فشار كشيد و در نتيجه مانند اتومبيلي كه در حال سرعت ترمز كند از اسب به زمين خورد. عمر را به سوئي پرتاب كرد و عمر بعد از زماني به خود آمد و اسب از زمين برخاست. سپس سوار بر اسب شد و در همه ي لحظات كه حقا هم كم نبود هرگونه فرصت به نابود كردن عمر براي حسين (ع) فراهم بود و عمر به وجهي از وجوه از خطر جاني تأمين و مصونيت نداشت جز مروت و جوانمردي طرف مبارز.

وقتي كه عمر خود را يافت و سوار بر اسب شد و همه ي اين صحنه را تجزيه و تحليل كرد و دقيقا جوانمردي حسين (ع) را تعمق نمود به خوبي درك كرد و چنان منفعل و پشيمان شد كه يك راست برگشت و به فرمانده گفت: در حسين بن علي جوانمردي و شهامتي ديدم كه


وجدانم اجازه نداد با چنين شخصي بجنگم. و سعد نيز چيزي به وي نگفت.

عمر بن فتي راه صحرا را پيش گرفت و ناپديد شد و عمر سعد براي جلب او به سربازان خود مأموريت نداد، زيرا او طبق قواعد جنگي تن به تن، و نيز رسوم اعراب، سرباز فراري محسوب نمي شد.

هنوز سپاهي عمر بن فتي از ديده ها پنهان نشده بود كه مردي به نام شيث بن مختوم پيش فرمانده آمد و گفت: اين مرد امروز سپاه ما را سرافكنده و بدنام كرد از مقام فرماندهي اجازه مي خواهم بروم ميدان، حسين بن علي (ع) را بكشم و اين ننگ را از پيشاني لشكر بزدايم.

پس از كسب اجازه به ميدان آمد و بر حسب معمول قوانين جنگي اعراب رجز خواند و چيزي نگذشت كه از اسب بر زمين افتاد و البته در نتيجه ي طعن و ضرب به قتل رسيد.

ناگفته پيدا است كه رفتن عمر بن فتي از ميدان در معنا اين بود كه مرگ مانند حسين (ع) خسارت بزرگي است بر عالم انسانيت، اگر اين ادعا درست شود كه دشمن از اعماق دلشان رضايت بر مرگ حسين (ع) نداشتند بي مورد نبوده، زيرا وجود حسين (ع) ميزان الأخلاق بود.


پاورقي

[1] امام حسين و ايران صفحه‏ي 438.

[2] امام حسين و ايران صفحه 426 در معالي السبطين گويد: تميم بن قحطبه که از امراء شام بود به مبارزه با حسين مبادرت نمودو گفت: اي پسر علي تا کي جنگ مي‏کني در حالي که پسران و برادران را از دست داده اي و هنوز دست از قبضه‏ي شمشير بر نمي‏داري و در مقابل بيست هزار سپاه ايستادگي مي‏کني. امام فرمود: آيا من به جنگ شما آمده ام يا شما به جنگ با من؟ من راه را به روي شما بستم يا شما مرا به محاصره انداختيد؟ پسران و برادران مرا کشتيد، و بعد از اين شمشير در ميان ما حکومت خواهد کرد. آن ملعون گفت:سخن کم کن و پيش آي تا شجاعت تو معلوم شود. امام صيحه اي بر آورد که پسر تميم خود را گم کرد و با شمشير گردنش را چنان زد که پنجاه ذراع به دور افتاد. در سپاه ابن سعد يک اضطرابي به وجود آمد. يزيد ابطحي صدا زد: واي بر شما در برابر حسين (ع) عاجز شديد و رو به فرار گذاشتيد. خود اين لعين اسب به ميدان تاخت و در پهلواني نامي و شهرتي داشت و لشکر کوفه از مبارزه‏ي او خوشحال شدند. گو آنکه اميدوار بودند کار حسين (ع) را تمام خواهد کرد و امام او را - که از کبر و غرور جواب نمي‏داد. با يک شمشير از کمرش دو نيم ‏کرد و باز بآنحال فرمود:



يا جبرة الغي ان انکرتم شرفي

فان واعية الهيجاء تعرفني



(معالي السبطين ج 2 ص 17).