بازگشت

غوغا در مجلس شام


ابن اثير و ابن جوزي نقل كرده اند: وقتي كه سرهاي شهداء را نزد ابن زياد آوردند او با شمشير يا چوب دستي به لب هاي مبارك حسين (ع) مي زد. هنگامي كه زيد بن ارقم ديد كه ابن زياد دست از اين بي ادبي برنمي دارد گفت: امير چوب را بردار، سوگند به آن كس كه غير از او خدايي نيست، ديدم كه پيغمبر لب هاي خود را بر اين لب ها گذاشته بود و مي بوسيد و سپس گريست. ابن زياد گفت: خدا چشمانت را بگرياند اگر پير خرفت نبودي، گردنت را مي زدم. زيد بيرون آمد و مي گفت: اي گروه عرب! از امروز مانند بردگان و غلامان خواهيد شد؛ حسين (ع) پسر فاطمه (ع) را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشند و شما را بنده ي خود كنند. [1] .

ابن اثير نقل مي كند كه يزيد دستور داد تا اهل بيت پيغمبر و حرم حسين (ع) را بر در مسجد -جايي كه اسيران را نگه مي داشتند- متوقف كنند تا مردم آنها را ببينند و سر مبارك حسين (ع) را در جلو تخت خود گذاشت و با چوب يا شمشير به صورت منورش مي زد و در اين حال


به اشعار عبدالله بن زبعري تمثل مي كرد:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



قد قتلنا القرن من ساداتكم

و عدلناه ببدر فاعتدل



و چهار بيت زير از قريحه ي خود يزيد مي باشد كه بكفر و الحادش صراحت تامه دارد و به آن دو بيت افزوده بود:



فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



لست من خندف ان لم نتقم

من بني احمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



قد اخذنا من علي ثارنا

و قتلنا الفارس الليث البطل [2] .



ابوبرزه ي اسلمي برخاست و گفت: به خدا سوگند، چوب تو، به همان موضعي مي خورد كه مكرر ديدم پيغمبر آن را مي بوسيد. سپس اضافه كرد: اي يزيد! آگاه باش كه روز قيامت ابن زياد شفيع توست. و به سر مبارك حسين (ع) اشاره كرد و گفت: روز بازپسين محمد (ص) شفيع اوست و سپس برخاست و به بيرون رفت. [3] .

ترجمه ي اشعار يزيد بدين قرار است:

اگر گذشتگان من حاضر بودند، از شادي هلهله مي كردند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد! من اگر در مقابل كارهاي احمد - پيشواي اسلام - از فرزندانش انتقام نگيرم از نسل خندف [4] .




نيستم. بني هاشم سلطنت را بازيچه ي خود قرار دادند والا نه خبري از غيب آمد و نه وحي نازل شده است. ما از علي (ع) انتقام خود را گرفتيم و آن سوار شجاع شيردل - يعني حسين بن علي (ع) - را كشتيم.

سليم بن قيس از سلمان فارسي نقل كرده كه: حسين (ع) بر زانوي راست رسول اكرم (ص) بود پيغمبر (ص) او را مي بوسيد و مي گفت: تو آقا و پسر آقا و پدر سروران هستي و تو پيشوا و پسر پيشوا و پدر پيشواياني، و تو حجت و پسر حجت و پدر حجتي كه نه نفر از صلب تو آيند و نهمين آنان حضرت قائم آل محمد (ص) است.

پسر عمر گويد: پيغمبر در اثناي خطبه بود كه حسين (ع) آمد و لباسش در زير پايش ماند و بر زمين خورد پيغمبر از منبر فرود آمد و او را در آغوش گرفت و بوسيد. [5] .



پاورقي

[1] اسد الغابه ج 2 ص21؛ کامل ج 3 ص 298.

[2] مقتل خوارزمي ج 2 ص 59.

[3] کامل ابن اثير ج 3 ص 299.

[4] خندف: بکسر خا و دال مهمله‏ي مکسوره بر وزن «زبرج» لقب زن الياس است که وي جده چهاردهم پيغمبر اکرم (ص) است و نام اين بانو ليلي بود ولي به جهت تبختر و افتخار به شکار کردن پسران خود بلقب «خندف» ملقب گرديد و قبيله هايي که به الياس منتسب شدند بني خندف لقب يافتند و گفتار يزيد که خود را به خندف نسبت مي‏داد به اين اصل تاريخي متکي بود که خود را به قريش و اجداد پيامبر منتسب مي‏کرد در بخش‏هاي آينده توضيحاتي خواهد آمد که بني اميه از قريش نيستند.

وليکن دختر علي اميرالمؤمنين زينب کبري (ع) بگونه اي عالي و منطقي به او چنين پاسخ داد: يزيد! تو خود را به قريش نسبت مي‏دهي و به قبيله‏ي خندف منتسب مي‏کني، ليکن از کثافت کاري‏هاي جده ات هنده ياد نمي‏کني «و کيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اکباد الأزکياء و نبت لحمه من دماء الشهداء» يعني کي مي‏توان اميدوار شد به پرهيزکاري و محافظه کاري کسي که با دهان خود جگر پاکيزگان را دريده و گوشت تن او با خون مقدس شهدا رشد کرده. کنايه از اين است که هنده جده‏ي يزيد جگر حمزه عموي پيغمبر را با دندان خود پاره پاره کرد و از خون او آشاميد، که حکيم سنائي آن را چنين به نظم درآورده است:



داستان پسر هند مگر نشنيدي

که از او و سه کس او به پيغمبر چه رسيد



پدر او در دندان پيمبر بشکست

مادر او جگر عم پيمبر بمکيد



او بناحق، حق داماد پيمبر بستاد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد



بر چنين قوم، تو لعنت نکني شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد.

[5] بحار ج 45 ص 157.