بازگشت

شخصيت حسين


بديهي است وقتي مي توان بطور تحقيقي در اطراف ارزش و هدف و علل نهضت و قيام


يك شخص اظهارنظر كرد كه در مرحله ي اول شخصيت رهبر قيام را شناخته و از اخلاق، فضايل، علم، معارف، محيط و سوابق زندگاني او آگاه باشيم.

بنابراين اگر پيرامون يك نهضت پيش از شناختن شخصيت صاحب آن اظهار نظر و قلم فرسايي كنيم در منطق عقلا و صاحب نظران قابل اعتماد نخواهد بود.

مثلا در شناختن حقيقت دعوت اسلام علاوه بر قرآن مجيد و تعاليم و برنامه هاي اسلام بايد سوابق زندگي پيغمبر عظيم الشان اسلام و خاندان شريف، اخلاق و سلوك، معاشرت و روش زندگي آن حضرت را در جنگها و غزوات و حالات ديگر رهنماي معرفت و تحقيق قرار داد. [1] .


و براي شناختن ارزش و حقيقت و علل و نتايج قيام حسين (ع) نيز ناگزيريم فضايل و احاديث و مناقب و معجزات و كرامات و مكارم اخلاق و فضايل انساني و محبوبيت اجتماعي و جذبه ي روحي و نفوذ معنوي و اعتراف دشمن در مقابل شخصيت بي نظير آن بزرگوار را هر چند بطور نمونه و خلاصه باشد از نظر بگذرانيم، تا هم از نظر پاداش، ذكر فضايل آن يگانه پرچمدار و سازنده ي روح شجاعت انسانيت بهره مند شويم و هم به مقام والاي آن بزرگوار و آزادمرد عالم بشريت به قدر استعداد و بينش خود معرفت پيدا كنيم.

نتيجتا هر قدري كه در معارف ذات و اوصاف مقدس حسيني پيش مي رويم به همان نسبت در درك حقيقت نهضت و ارزش آن و آموزندگي و علل واقعي آن شناخت پيدا خواهيم كرد.


پاورقي

[1] حس کنجکاوي و حقيقت يابي از غرائز پسنديده و از تمايلات ستوده‏ي انسان است که اگر در هر کس بيدار شود و از آفت سالم بماند بزرگترين ترقي و تعالي را نصيب وي مي گرداند، نزديکترين افراد به سعادت کسي است که در هر حادثه و رويدادي مهم از اين موهبت الهي استمداد جويد و آن را وسيله‏ي پيشرفت و اقدام به کار قرار دهد و سعي و کوشش خود را به کار گيرد تا آن را از آميختگي با اغراض و شهوات و تعصبات ناروا نگهدارد.

تحقيق بزرگ روم درباره پيغمبر

هرقل بزرگ روم درباه‏ي پيغمبر اسلام تنها به گفتار دانشمندان اکتفا نکرد، بلکه خود نيز به کار عاقلانه و حکيمانه اي اقدام نمود و تصميم گرفت تا بررسي کامل و دقيق به عمل آورده و تحقيقات پرارزشي از سوابق زندگي پيغمبر اسلام و طرز دعوت آن حضرت بنمايد.

تصادفا در همان روزها در آن ديار ابوسفيان که از مخالفان سرسخت محمد (ص) بود با جمعي از مردم مکه به قصد تجارت به شام رفته بود. مأمورين هرقل همه‏ي آنها را از شام به بيت المقدس بردند و شرفياب حضور پادشاه روم شدند و سؤالات هرقل هرچند دوازده سؤال بود. ولکن برگشت همه بر چهار اصل بود:

اول شخصيت پيغمبر و سوابق او و طرز تفکر و عقل او، دوم اوضاع محيط حجاز، سوم راجع به پيروان و تابعين او و چهارم برنامه‏ي دعوت و تعليمات آن حضرت.

به طور خلاصه تحقيقات و بازجويي هرقل از ابوسفيان به اين ترتيب بوسيله‏ي مترجم شروع شد. ابوسفيان گفت محمد (ص) اين اندازه مهم نيست که اين مقدار اهميت بدهيد. هرقل گفت: من هر چه مي پرسم فقط پاسخ آن را بگو و از گفتار زايد و بي ربط بپرهيز.

1- هرقل: حسب و نسب اين مرد که دعوي نبوت مي کند و براي من نامه نوشته در ميان شما مردم مکه چگونه مي باشد؟

ابوسفيان: محمدبن عبدالله اصحاب نسب و حسبي بزرگ و داراي اصالت و نجابت کامل است.

2- هرقل: کسي پيش از محمد در حجاز مقام نبوت و رسالت را مدعي شده يا نه؟

ابوسفيان: احدي پيش از او از مردم حجاز چنين ادعايي نکرده.

3- هرقل: پيش از اين واقعه آيا محمد (ص) را به دروغ متهم مي داشتيد يا او را راستگو مي دانستيد.

ابوسفيان: هرگز از محمد (ص) دروغ نشنيده‏ايم و جز درستکاري از او چيزي نديده ايم.

4- هرقل: آيا از نياکان او کسي در حجاز سلطنت و پادشاهي داشته يا نه؟

ابوسفيان: کسي از پدران او سلطنت نداشته.

5- هرقل: محمد (ص) از نظر عقل و فهم چگونه است؟

ابوسفيان: هرگز از نظر عقل و درک و فهم نتوان بر وي عيب گرفت.

6- هرقل: طبقه‏ي اعيان و اشراف به محمد (ص) گرويده‏اند و يا پيروان او از طبقه‏ي زيردستان و زحمتکشان است؟

ابوسفيان: تنها طبقه‏ي ضعيف و بينوايان از آيين او استقبال مي کنند.

7- هرقل: پيروان او رو به افزايش است يا رو به نقصان؟

ابوسفيان: هر روز به تعداد پيروان او اضافه مي شود. در روزهاي اول جز عده‏اي قليل نبودند و اکنون که بيش از شش سال از هجرت او به مدينه نمي‏گذرد يارانش از چندين هزار متجاوز شده و تشکيلات مهمي در مدينه دارد.

8- هرقل: مسلمانان از آيين محمد (ص) برمي گردند يا استوار مي مانند؟

ابوسفيان: تا حال احدي از دين او منصرف نشده.

9- هرقل: آيا محمد (ص) در پيمانها و عهود خود مکر و خدعه‏اي به کار مي برد که برخلاف گفتارش باشد؟ ابوسفيان: ابدا خدعه‏اي در او نيست؛ وليکن امسال پيماني به نام «حديبه» بسته‏ايم و نمي‏دانيم در آينده چه خواهد شد.

10- هرقل: جنگ بين شما و محمد چگونه انجام مي گيرد؟

ابوسفيان: گاهي غالب و گاهي مغلوب مي شود. درجنگ بدر غلبه با او بود در احد با ما!

11- هرقل: اصول دعوت و پايه‏ي تعليمات محمد (ص) بر چيست؟

ابوسفيان «يقول اعبدو الله و لا تشرکوا به شيئا و ينهانا عما کان يعبد آباؤنا و يامرنا بالصلوة و الزکوة و الصدق و العفاف و يامرنا بالوفاء بالعهد و اداء الامانة.

مي گويد پروردگار جهان را پرستش کنيد چيزي را شريک او قرار ندهيد و ما را از تقليد پدران و پرستش اصنام نهي مي کند و ما را به خواندن نماز و پرداخت زکوة و راستگويي و درستي، صدقه و احسان به مستمندان، رعايت حيا و عفت و نيز به وفا و عمل به پيمان و رد امانت به صاحب آن امر مي کند!

بازجويي هرقل در همين جا به پايان رسيد و علل طرح سؤالات خود را بوسيله‏ي مترجم توضيح داد که:

اما سؤال از حسب و نسب محمد (ص) به منظور اين بود که پيغمبران همه از خانواده‏هاي اصيل و پرمايه بوده‏اند.

سؤال دوم به علت اين بود که اگر قبل از او کسي مدعي نبوت بوده باشد ممکن بود که از نقشه‏ي او پيروي کند.

سؤال سوم بمنظور اين بود که اگر سابقه‏ي دروغگويي داشته باشد احتمال مي رفت به خدا هم دروغ ببندد. منظور از سؤال چهارم اين بود که اگر يکي از پدران وي پادشاه مي بود، مي گفتيم که سلطنت و ملک پدري را طلب مي کند و داعيه‏ي پادشاهي دارد.

منظور از سؤال پنجم هم ارزيابي هدف اوست توضيح اينکه عاقل هيچوقت به کارهاي زشت دست نمي‏زند.

منظور از سؤال ششم هميشه دعوت انبيا را ضعفا اجابت مي کنند و طبقه‏ي اعيان و زورمندان با انبياء مبارزه مي کنند و کمتر کسي از آنان پيدا مي شود که آيين آسماني را قبول کند.

منظور از سؤال هفتم هم اين بود که اگر پيروان او رو به فزوني گذارد دليل است که دعوتش آسماني است.

منظور از سؤال هشتم هم اين است که اگر در کارهاي خود حيله به کار مي برد حتما پيغمبر نبود، زيرا در انبيا مکر ديده نمي‏شود.

منظور از سؤال نهم نيز اين است که انبيا گاهي غالب و گاهي مغلوبند ولکن عاقبت غلبه با آنهاست.

منظور از سؤال دهم هم اين بود که کليه‏ي انبيا، اصول دعوتشان بر همان اصول است که بيان نمودي، و اگر آنچه را که به من گفتي راست گفته باشي، در مدت کوتاهي اين مکاني را که من بر آن جلوس دارم و ايستاده‏ام مالک خواهد بود و من يقين داشتم پيغمبري باقي مانده که بايد مبعوث شود و سلسله‏ي نبوت با وجود او ختم شود. ابوسفيان به امر سلطان از مجلس خارج مي شد در حالتي که شدت خشم گلوي او را مي فشرد مي گفت: ببينيد کار پسر ابي کبشه (يکي از مخالفين است) به جايي رسيده که پادشاه روم از او مي ترسد. (البدايه ج 4 ص 268، طبري ج 2 ص 291، حيوة القلوب ج 2، سيره حلبي ج 3 ص 273).