بازگشت

فداكاري عقيل و پسرش مسلم


توهمّي در تاريخ هست كه عقيل بن ابي طالب عليه السلام در زمان حكومت اميرالمؤمنين ركاب آن حضرت را رها كرده، و جانب معاويه را گرفت، و پسر بوسفيان از آن سوءاستفاده نموده و با سوژه هاي تبليغي مردم را بر ضدّ اميرالمؤمنين عليه السلام تحريك مي كرد و مي گفت: اگر علي بن ابي طالب بهتر از من بود برادرش عقيل، او را رها كرده و به نزد من نمي آمد! و عقيل هم در جواب مي گفت: تو براي دنياي من مناسبي، ولي علي عليه السلام براي آخرتم بهتر است، من از خدا عاقبت به خيري مي خواهم. [1] .

در جواب و يا توضيح اين مطلب لازم است زندگي عقيل را در طول مدّت عمرش مورد توجّه قرار داد، و برخوردها و فرازهاي كلام او را تحليل كرد، و سند ديدارهاي او با معاويه را ملاحظه نمود، و بحث ها و مناظرات او را سنجيد، و تاريخ و مقطع هر سخن و رفتاري را شناسايي كرد، در آن صورت داوري آسان است، و مي توان چنين نتيجه گرفت كه عقيل در دوران حكومت اميرالمؤمنين يا با معاويه ديداري نداشته، و يا اگر ديداري بود جنبه تبليغي و مناظره اي بوده است و


كوچكترين انفعال و تأثري نشان نداده، و مورّخين محقق به اين نتيجه رسيده اند، كه ما اينك به دو سند اكتفا مي كنيم:

الف: «ابن ابي الحديد» دانشمند بزرگ و امام معتزله كه در اين زمينه دقّت و آگاهي كاملي دارد، پس از بحث و بررسي، و طرح نظرات مورّخين موافق و مخالف، آنگاه اظهار مي دارد: عقيل در دوران حكومت علي عليه السلام هرگز به نزد معاويه نرفته است، و اين قول به نظر من به حقيقت نزديك تر است. [2] .

ب: از خطبه 29 نهج البلاغه استفاده مي شود، كه سپاه اميرالمؤمنين در مقطعي از تاريخ سستي و ناتواني به خرج داده، و در برابر تهاجم مهاجمين شام دفاع نمي كردند، حتّي نيروهاي ايذايي معاويه در كنار كوفه و قلمرو حكومتي مولا براي مردم زير پرچم او ناامني ايجاد مي كردند! اين مزاحمتها كه در اواخر زندگي آن حضرت صورت گرفته، قلب نازنين برادرش عقيل را آزرده ساخته، او ضمن نامه اي آمادگي خود و فرزندانش را براي شهادت طلبي اعلان مي كند، كه اينك خلاصه ترجمه نامه، و متن آن را در پاورقي ملاحظه مي فرماييد. سلام بر بنده خدا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، از برادرش عقيل، سپاس خداي را كه در هر حال حافظ تو است، من براي عمره در مكّه بسر مي برم، در اينجا با عدّه اي از فرماندهان شام كه آزاد شده پيامبرند ملاقات نمودم، و از سوء نيّت آنان آگاه گشتم، و دانستم كه بر قلمرو تو يورش برده و به غارت پرداخته اند... چون اطلاع پيدا كردم كه سپاه تو بر وفق مراد حركت نمي كنند، و تو را در برابر دشمن تنها مي گذارند، اينك از تو كسب تكليف مي كنم چه كنم؟ اگر تو آماده مرگ هستي؟ من نيز با برادران و فرزندانم آماده جان نثاري مي باشم، اگر تو زنده ماندي مانيز در كنار تو هستيم، و چنانچه شهيد شدي ما نيز چنين افتخاري پيدا مي كنيم، سوگند به خدا دوست ندارم لحظه اي بعد از تو در اين گيتي زنده بمانم. اميرالمؤمنين در جواب او نوشت: تو در كار خود پسنديده و استوار باش، من دوست ندارم با من كشته شويد... [3] .

اين فرازها كه در آخر عمر اميرالمؤمنين ثبت شده نشانِ ايثار و فداركاري عقيل و فرزندان او مي باشد، هر چند مراتب كمال و امتيازات او نسبت به جعفر طيّار و برخي از بني هاشم نمي رسد،


ولي عقيل، مسلم بن عقيل و ساير فرزندانش را آن چنان با مهر علي و اولاد علي تربيت كرد كه راه شهادت را برگزيدند، و اگر خود او احيانا با معاويه ملاقاتي داشته است كوچكترين ضعفي نشان نداده، و آنان را مفتضح مي نمود....

در پايان اين بخش توجّه شما را به گوشه اي از عنايت امام حسين به مسلم بن عقيل، و فداكاري متقابل او مي پردازيم:

مسلم بن عقيل در سال 32 هجري متولّد شد، و در هيجده سالگي او، پدرش عقيل وفات يافت، [4] و در سنّ 28 سالگي به افتخار اخذ مدرك نيابت خاصّه از دست پرفيض سالار شهيدان گشت كه مضمون آن مدرك در تاريخ بي نظير است! زيرا در آن آمده بود:

اِنّي باعِثٌ اِلَيْكُمْ اَخي وَ ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي مِنْ اَهْلِ بَيْتي «مُسْلِم بْنَ عَقيلَ» فَاِنْ كَتَبَ اِلَيَّ قَدِ اجْتَمَعَ رَأيُ مَلاَئِكُمْ وَ ذَويِ الْحُجي... فَاِنّي اَقْدَمُ اِلَيْكُمْ [5] .

من به سوي شما برادر و پسر عمو و مورد وثوق خاندانم «مسلم به عقيل» را فرستادم، چنانچه او مرقوم دارد كه بزرگان و انديشمندان شما مثل مضمون نامه هايتان هستند من به سوي شما خواهم آمد.

در اين مدرك چهار كلمه مورد توجّه است:

1 - نمايندگي خاص (انّي باعث)

2 - عنوان برادري!

3 - مورد وثوق امام حسين بودن!

4 - حركت بر مبناي داوري و تشخيص مسلم (فان كتب)

مسلم بن عقيل با تمام توان وارد كار شد، و مأموريت خويش را به خوبي انجام داد، ولي بي وفايي مردم كوفه، نقشه هاي عبيداللَّه را به شهادت او انجاميد. و او يكّه و تنها در برابر دهها سپاه عبيداللَّه قرار گرفت، و آنان را به عقب نشيني و شكست وا داشت، تا اينكه هفتاد نفر سپاهيان اعزامي براي دستگيري او عاجز ماندند، و به پشت بامها رفته و از آنجا مسلم را سنگ باران نموده، و با آتش پراني عجز و ناجوانمردي خود را در تاريخ به ثبت رساندند! [6] .


و مسلم در برابر آنان مي گفت: سوگند ياد كرده ام كه آزاد بميرم، هرچند مرگ چيز مطلوبي نيست. [7] .

مسلم چون احساس كرد كه او را مي خواهند بكشند گريه كرد و گفت: سوگند به خدا من براي خود گريه نمي كنم، گريه من براي حسين است كه به شما اعتماد نموده و با زن و بچّه اش به كوفه مي آيد، سپس رو كرد به محمد بن اشعث و گفت: به حسين بن علي عليه السلام از طرف من پيغام برسان كه به كوفه نيايد، و مثل من اسير شما نشود! [8] .

از مسلم بن عقيل 4 پسر و يك دختر باقي ماند كه شرح شهادت پسران او در كربلا و كوفه در همين بحث گذشت، و دخترش حميده نيز در كربلا حضور داشت، و به همراه خاندان امام حسين اسير گرديد....


پاورقي

[1] هذا ابو زيد لولا علمه انّي خير له من اخيه لما اقام عندي و ترکه! فقال عقيل: اخي خير لي في ديني، وانتَ خير لي في دنياي، اسأل اللَّه خاتمه خير. (ابن ابي الحديد، ج 11، ص 251).

[2] شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 251: انه لم يَعُدْ الي معاويه الاّ بعد وفاة اميرالمؤمنين‏عليه السلام، و هذا القول هوالاظهر عندي.

[3] ابن ابي‏الحديد، ج2، ص118 تا120: لعبداللَّه علي‏عليه السلام اميرالمؤمنين من عقيل بن ابي‏طالب سلام عليک... فاکتب اليّ يا بن امّي برأيک فان کنت الموت تريد، تحمّلت اليک ببني اخيک و ولد ابيک، فعشنا معک ما عشت، و متنا معک اذا متّ فواللَّه ما احبّ ان ابقي في‏الدنيا بعدک فُواقا. فکتب اليه عليه السّلام:... فلا حاجة لي في ذلک فاقم راشداً محموداً فواللَّه ما احبّ ان تهلکوا معي ان هلکت....

[4] ابن ابي الحديد، ج 11، ص 250، سفينه، ج 2، ص 215.

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 334 و با مختصر تفاوتي تاريخ طبري، ج 6، ص 183، کامل، ج 4، ص 21.

[6] مدرک سابق.

[7] اقسمت لا اقتل الا حُرّاو ان رأيت الموت شيئا نُکرا.

[8] همان.