بازگشت

ويژگيهاي عقيل


از امتيازات عقيل بن ابي طالب اين بود كه وي در «علم اَنساب» و شناخت ريشه هاي مردمي بي نظير بود، و مردم عرب در «مسجدالنّبي» دور او حلقه زده و از اطّلاعات او استفاده مي كردند و به اين خاطر گروهي از توده هاي ناپاكِ مردم وي را دشمن داشتند! چرا كه او از رفتارهاي نياكان آنان با خبر بود، و در هنگام ضرورت آنان را اِفشا مي كرد، [1] و در سخن گفتن و دشمن ستيزي


پرتوان بود، و در بحث ها و مناظره ها همه را مغلوب مي ساخت.

روزي معاويه و ياران او با وي در افتادند، و از اين طريق خواستند او را خفيف و خوار كنند! لذا معاويه گفت: عقيل! بگو ببينم سپاه من بهتر است و يا سپاه برادرت علي بن ابي طالب؟ او بي درنگ گفت: سوگند به خدا، من سپاه برادرم را ديدم كه روزگارشان مانند روزگار پيامبر بود، آنان اهل نماز و دعا و قاري قرآن هستند، جز اينكه پيامبر خدا از ميان آنان رفته است، ولي سپاه تو را منافقين تشكيل مي دهد، همان افرادي كه مي خواستند در «ليله عقبه» او را به شهادت رسانند! اينان كيستند كه دور تو را گرفته اند؟... اين يكي عَمروعاص است كه شش نفر در نطفه او مشكوك مي باشند، و آن ديگري ابوموسي اشعري است كه از «سَراقه» گرفته شده، و جدّه تو «حمامه» معروف است... [2] .

معاويه براي زخم زدن به او گفت: ابايزيد! (كنيه عقيل ابايزيد بود) الان عمويت ابولهب كجاست؟ عقيل گفت: هنگامي كه داخل آتش جهنّم شدي، او را طلب كن، خواهي ديد كه عمّه ات «ام جميل» را در پيش خود دارد! [3] .

معاويه ديد كه حريف عقيل نيست به او گفت: آيا نيازي داري كه تأمين كنم؟ عقيل گفت: آري، كنيزي را به چهل هزار درهم مي فروشند، آن را برايم فراهم كن! معاويه اظهار داشت: تو كه با يك كنيز پنجاه درهمي مي تواني رفع نياز كني، چرا كنيز گران قيمت را مي طلبي؟ عقيل گفت:

مي خواهم از او پسري به دنيا بيايد، چنانچه ناراحتش كني گردنت را با شمشير دِرو كند! معاويه چاره اي جز خريد كنيز نديد، و از همان كنيز «مسلم بن عقيل» به دنيا آمد تا اينكه وي به سنّ 18 سالگي رسيد، و معاويه زميني را از وي به صد هزار درهم خريداري كرد، و امام حسين عليه السلام اين معامله را به ضرر مسلم ديد، و در نامه اي به معاويه نوشت: كه زمين مال مسلم نيست، اين معامله را فسخ كن. معاويه نامه حسين عليه السلام را به مسلم نشان داد، و از او خواست: پول ها را بياورد، و معامله را بهم زند. مسلم گفت: به پول ها نرسي، جز اينكه با اين شمشير سر از تنت جدا كنم! معاويه ضمن خنده شديد به ياد سخن عقيل افتاد و... [4] .



پاورقي

[1] منتهي الامال، ج 1، ص 209، برگرفته از ابن ابي الحديد، ج 11، ص 251.

[2] ابن ابي الحديد، ج 2، ص 124 - 125: مررت واللَّه بعسکر اخي فاذاليل کليل رسول اله‏عليه السلام و نهار کنهار رسول اللَّه الّا ان رسول اللَّه ليس في القوم، ما رأيت الا مصلّيا و لا مررت الا قارئا... و مررت بعسکرک فاستقبلني قوم من المنافقين....

[3] اذا دخلت جهنّم فاطلبه، تجده مضاجعا لعمّتک ام جميل بنت حرب بن اميّه.

[4] ابن ابي الحديد، ج 11ص 252: امّا، دون ان اضرب رأسک بالسّيف فلا.