بازگشت

انتقام غيبي


بخشي از قاتلان امام حسين، و خون آشام كربلا، بي درنگ به كيفر اعمال ننگين خود مبتلا شدند، و عامل آن امدادهاي غيبي و نفرين سيّدالشهداء بود كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مي كنيم:


«تَميم بن حُصَين فزاريّ» با اشاره به آب فرات به امام حسين جسارت كرد و گفت: هرگز از اين آب نخواهي خورد تا به هلاكت برسي؟ امام حسين دست به دعا بلند كرد و گفت: خدايا! وي را همين امروز تشنه به هلاكت رسان، او همان روز با شدّت عطش از اسب به زمين افتاد و زير پاي سپاه عمرسعد به هلاكت رسيد!

و شبيه سخن او را «عبداللَّه بن ابي حُصَين ازديّ» به زبان راند، امام وي را به بيماري تشنگي نفرين كرد، و بلافاصله وي به اين مرض گرفتار گشت، كه «حميد بن مسلم» مي گويد: او آن قدر آب مي خورد كه از دهانش بيرون مي ريخت! ولي باز صيحه مي كشيد كه جگرم از تشنگي سوخت! و به همين كيفيت به جهنّم واصل شد!

شخص ستمگر و بي رحمي بنام «زرعة» تيري به گلوي آن امام زد، حضرت او را نفرين كرد كه با سوز عطش بميري! او نيز به همين بيماري مهلك از دنيا رفت! در احوال او آمده است كه وي از سوز عطش داد مي زد و ظرفهاي آب را به سر مي كشيد، ولي شكم او از آتش تشنگي مي سوخت! سرنوشت «عبدالرّحمن ازديّ» نيز همين طور بود، او آن قدر آب مي خورد كه شكمش مانند شكم شتر باد مي كرد، ولي تشنگي او برطرف نمي شد!

«محمدبن اشعث» با زخم زبان به امام حسين گفت: تو چه امتيازي بر ديگران داري؟ امام وي را نفرين كرد كه: خدايا! «محمد بن اشعث بن قيس كندي» را همين امروز با خواري بميران! خداوند عقربي را بر او مسلّط ساخت كه بدن او را گزيد، او در حالي كه عورتش باز بود از دنيا رفت و....

و چون «مالك بن حوزه» به حضرت سيدالشّهداء گفت: تو در آتش ابدي خواهي سوخت، حضرت او را به آتش دنيا نفرين كرد، بي درنگ، اسب او از روي آتش خندق كه بر دور خيمه ها شعله ور بود، بر جهيد و او را به ميان آتش افكند، و به نفرين امام حسين گرفتار گشت.

و چون امام حسين را كشتند، «اسحاق بن حياة» پيرهن آن حضرت را به يغما برد و به مرض پيسي گرفتار گشت! و عمامه اش را «احبش بن مرثد» بر سرگذاشت، و به جنون و ديوانگي از دنيا رفت! و زره او را «مالك بن نُمير» به تن كرد، و مانند احمش به جنون مبتلا گرديد. قطيفه او را «قيس بن اشعث» تصاحب گشت، و طولي نكشيد به مرض جذام گرفتار شد، تا اينكه خانواده اش او را از خانه بيرون كردند، و سگها بدن وي را پاره پاره ساختند! از همه زشتتر «بحر بن كعب» به فكر زيرجامه حضرت افتاد ولي حسين با دست راست آن را گرفت! آن ملعون دست راست امام را قطع كرد! سپس امام عليه السلام با دست چپ گرفت، آن شقيّ پَست فطرت دست ديگر حسين را نيز قطع


كرد در اين هنگام زلزله اي شروع شد، و بحر بن كعب از ترس بي هوش افتاد! ناگاه در اين ميان ديد كه پيامبر خدا و علي مرتضي و فاطمه زهرا به كنار جسد حسين بن علي آمدند، فاطمه سر حسين را بوسيد و گفت: پسرم حسين! تو را كشتند، خدا كشندگان تو را بكشد! بگو به بينم چه كسي تو را كشت، و دستهاي تو را قطع كرد؟ حسين عرض كرد: مادرم! شمر مرا به شهادت رسانيد، و اين شخص (اشاره به بحر بن كعب) دستهايم را قطع كرد! عمر مي گويد: فاطمه دست به نفرين برداشت و گفت: خداوندا! دستها و پاهاي او را قطع كن، و چشمانش را كور گردان، و به آتش جهنّم بسوزان.

راوي حديث گويد: بحر بن كعب را ديدم كه بدون دست و پا و در حال نابينا افتاده بود و مي گفت: خدايا مرا از آتش نجات دِه، به او گفتم: اينهمه در عقوبت و مشكلات جسمي بسر مي بري باز نگران آتش هستي؟ او در جواب همين جريان را تعريف كرد... [1] .


پاورقي

[1] شرح اين وقايع را در کتابهاي زير ملاحظه فرماييد: بحارالانوار، ج 45، ص 301 تا 323، تاريخ طبري، چاپ بيروت دارالفکر 13 جلدي، ج 6، ص 220، کامل ابن اثير، ج 13، ص 53 و 54، الامام الحسين و اصحابه، ص 361 به بعد.