بازگشت

قيام و اعتراض در كوفه


چون اهل بيت امام حسين در كاروان اسيري وارد كوفه شدند، و مردم سخنان زينب و ساير اهل بيت را شنيدند همگي با شيون و ناله مي گريستند، و به اسيران نان و خرما و گردو به همراه لباس تقديم مي كردند و با دندان ندامت، دستهايشان را گاز مي گرفتند، و از اينكه نخواسته و يا نتوانسته بودند به حسين ياري برسانند متأثّر بودند....

پيرمردي سالخورده در حالي كه اشك چشمش از محاسن جاري بود گفت: پدر و مادرم فداي شما، پيران شما بهترين پيران، زنان شما بهترين زنان، و كودكان شما بهترين كودكان، خاندان شما بهترين خاندان، و كرامت و بزرگواري شما خيلي بزرگ است... [1] .

و چون والي كوفه مردم را در مسجد جامع اين شهر جمع كرد، و ضمن سخنراني به مولا علي و امام حسين ناسزا گفت، شيعه پاكدل ولايت «عبداللَّه عفيف» از جابرخاست و گفت: اي پسر زن ناپاك؟ دروغگو تو و پدرت و يزيد و پدرش مي باشيد! اي زنازاده! فرزندان پيامبران را مي كشيد،


سپس با سخن صديقين به ميدان مي آييد؟! [2] .

عبداللَّه كه هر دو چشمش را به ترتيب در جنگ جمل و صفّين در ركاب علي عليه السلام از دست داده بود با ابن زياد شجاعانه وارد نبرد شد، و هفتصد نفر قبيله ازد را به ياري خواست و جنگ و گريز شروع شد، و سرانجام به شهادت رسيد، ولي روح آزادگي و ادامه نهضت حسين را تقويت كرد. [3] .

و در مجلس رسمي كه ابن زياد در فرمانداري كوفه تشكيل داد، سر مقدّس امام حسين را در پيش او گذاشتند، وي بس كه آدم پَست و فرومايه بود، با تازيانه بر سر و لبها و صورت آن حضرت مي زد! «زيد بن ارقم» صحابه بزرگ پيامبر از ميان مجلس برخاست و اعتراض خود را چنين آغاز كرد:

تازيانه ات را از اين لبها و دندانهاي مبارك بردار، سوگند به خدا، پيامبر بزرگ اسلام همين لبها را مي بوسيد تو چگونه جاي بوسه آن حضرت را مي زني؟

«زيد» در حالي كه گريه مي كرد از مجلس خارج شد و، خطاب به مردم گفت: هان اي مردم! امروز برده اي بر حسين بن علي عليه السلام مسلّط است، كه بر شما نيز حكمراني خواهد كرد، واي بر شما كه فرزند پيامبر را كشتيد، و پسر زن زناكار را برخود امير ساختيد، كه او نيكان شما را مي كشد، و افراد شرور را زير فرمان مي گيرد، شما چگونه تن به ذلّت مي دهيد؟ و فرمان او را مي پذيريد؟ آگاه باشيد كه هر كس چنين ذلتي را بپذيرد، او از رحمت خدا دور باد. [4] .


پاورقي

[1] کهولکم خيرالکهول و نسلکم اذا عدَّ نسلٌ لا يَبُورُ وَ لا يَخْزي.

[2] يابن مرجانة! انّ الکذّاب ابن الکذّاب انت و ابوک و الذي ولاّک و ابوه! يا بن مرجانة! تقتلون ابناء النّبيّين و تکلمون بکلام الصدّيقين؟....

[3] تاريخ طبري، ج 6، ص 249 و 250، چاپ بيروت، 13 جلدي.

[4] همان، کنزالعمّال، ج 13، ص 672 با مختصر تفاوتي:... انتم يا معشر العرب! العبيد بعد اليوم، قتلتم ابن فاطمه، و امّرتم ابن مرجانة، فهو يقتل خيارکم، و يستعبد شرارکم، فرضيتم بالذّلّ! فبعداً لمن رضي بالذّلّ.