بازگشت

فتواي شريح قاضي


«شُرَيح بن حارث بن المنتجع بن معاوية بن جهم بن ثور» از مردم يمن مُكَنَّي به «ابواميّه» در سنه 22 هجري از سوي «عُمر بن خطّاب» به منصب «قضاوت كوفه» منصوب گشت و تا زمان حجاج بن يوسف قاضي اين شهر بود، و تنها در دوران اميرالمؤمنين علي عليه السلام مدّتي را با حفظ سمت به «بانقيا» (كه يكي از روستاهاي اطراف كوفه بود) تبعيد شد و سرانجام در سال 87 هجري به سنّ 168 سالگي به جهنّم واصل گرديد. [1] .

«شُرَيْح» در كوفه محبوبيّت و شخصيّت كم نظيري پيدا كرد، و مردم آن به وي اعتماد نموده و نظرش را مي پذيرفتند، حتّي اميرالمؤمنين علي عليه السلام خواستند او را از اين منصب بردارند، مردم


اعتراض نموده، و همهمه «واعمراه» بلند شد، آن حضرت به طور مشروط پذيرفت كه آن ملعون در پُست خود بماند...

شريح در قتل حضرت هاني بن عروه و مسلم بن عقيل و اباعبداللَّه الحسين شريك بود! زيرا: بعد از دستگيري هاني و قيام قبيله «مذحج»، او با هاني ديدار كرد و بدن او را خون آلود و زخمي ديد، و آثار شكنجه ها و ضربات ابن زياد را با چشم خود مشاهده كرد، ولي هنگامي كه دارالاماره را در محاصره هواداران هاني و مسلم ديد، به بيرون آمد و برخلاف واقع خطاب به مردم گفت: امير شما با هاني مشغول مذاكره است، و هيچ خطري او را تهديد نمي نمايد، صلاح بر اين است كه به خانه هاي خود برگرديد و از اين طريق مردم را فريب داد، و نيروهاي به پا خاسته را خنثي نمود و باعث شد ابن زياد هاني و مسلم را به شهادت برساند. [2] .

و اما نقش او در شهادت سالار شهيدان حسين بن علي بسيار بارز و صريح بود! زيرا: ابن زياد شريح را به حضور طلبيد، و از او خواست: حُكمي دهد و خون حسين را مباح اعلان نمايد! شريح چون اين پيشنهاد را شنيد، با توجّه به مقام و منزلت الهي امام حسين،آن چنان ناراحت و خشمگين گشت كه دواة را از روي ميز برداشت و با آن محكم به سر خود زد و آن را مجروح كرد و گفت: كار خلاف و ستم شما به جايي رسيده كه از من مي خواهيد خون فرزند پيامبر و سرور جوانان اهل بهشت را مباح اعلان كنم؟! اين بگفت و دارالعماره را ترك كرد.

عبيداللَّه كه براي حُكمِ قتلِ عزيزِ زهرا مبلغ يكصد هزار دينار طلا (معادل 75 هزار مثقال) براي شريح پيشنهاد داده بود، نقشه اي انديشيد، و تأثير نقد و نسيه و وعده و عمل را با خود سنجيد و به اين نتيجه رسيد كه دينارها را به خانه شريح بفرستد، و اين كار شبانه! انجام گرفت، و دستور داد: مأموران حمل طلا و دينار، آنها را برابر شريح به زمين بريزند، تا او خيره شود....

قاضي كوفه شبانه پولها را ديد، و به فكر فرو رفت، و دين خود را به همان پولها فروخت، و تصميم دين فروشي را گرفت و صبح زود خود به پاي خويش به حضور ابن زياد رسيد، و باب مذاكره را باز كرد و چنين اظهار داشت: پيامبر خدا فرموده: هركس در ميان مردم اختلاف افكند قتل او واجب است و آنگاه چنين نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لَقَدْ ثَبَتَ عِنْدي اَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ خَرَجَ عَلَي اِمامِ


الْمُسْلِمِينَ وَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ «يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ» فَيَجِبُ عَلي كافَّةِ النَّاسِ دَفْعُهُ وَ قَتْلُهُ

بنام خداوند بخشنده و مهربان، در نزد من ثابت شده كه حسين بن علي به اميرالمؤمنين و رئيس مسلمين «يزيد» خروج كرده، و بر تمام مسلمانان واجب است او را سر جاي خود نشانده و به قتل برسانند!

شمربن ذي الجوشن اين حكم را سر تا سر كوفه به چشم و گوش مردم رسانيد، و آنان را براي نبرد و قتل امام حسين آماده ساخت!

جاي تعجب است كه تمام قاتلين امام حسين به تدريج در اثر قيام و اعتراض مردم از كار خود نادم گشتند، و گناه آن را به گردن اين و آن انداختند ولي شريح مي گفت: او از مسير اسلام خارج گشته، و به شمشير جدّشّ به قتل رسيده است! (خرج الحسين عن حّده و قتل بسيف جدّه) [3] و بدين طريق تا پايان عمرش با بغض و دشمني آن حضرت بسر برد و....


پاورقي

[1] اسدالغابة، ج 2، ص 214، واژه شريح، ابن ابي الحديد، ج 14، ص 28.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 694، ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 50.

[3] جواهرالکلام في لوانح الايّام، ج 1، مزامير الاولياء به نقل: ثمرات الانوار، ج 3، ص 182 به بعد.