بازگشت

قاتلان امام حسين


ترديدي نيست كه قاتل امام و پيامبر فرد ناشايست و ناپاك مي باشد، و هرگز انسان حلال زاده و پاك طينت به قتل امام معصوم حتّي انسان عادي هم تصميم نمي گيرد...

«عبيداللَّه بن زياد» به عمرسعد فرمان داد: حسين بن علي عليه السلام را به قتل برسان، و اعضاي او را «مثله» كن، زيرا او سزاوار اين كيفر است، پس از كشتن او، بدن وي را با سُم اسب ها نرم كن، زيرا وي آدمِ سركش و ناسازگار است! [1] .

امام حسين روز عاشورا بعد از مبارزات زياد، و تحمّل زخمهاي فراوان، سرانجام به گودال قتلگاه افتاد، و با ربّ العالمين مناجات كرد و سپاسِ خود را به پيشگاه الهي اعلان نمود، در اين حال «عمربن سعد» فرا رسيد، و نزديك حسين آمد، و خيره خيره به آن حضرت نگاه كرد، سيّدالشهداء فرمود: عمرسعد! براي كشتنم آمده اي؟ و مي خواهي خود مرابكشي؟! [2] .

عمرسعد كه در حال خشم و غضب بود، به مردي كه در طرف راست او بود گفت: پياده شو و


سرحسين را از تن جدا كن. «خولي بن يزيد اَصبحي» كه مُخاطَب وي بود، از اسب پايين آمد تا حسين را به قتل رساند، ولي ترس و لرز بر او مستولي شد، [3] در اين اثنا «سِنان بن انس» با شمشير خود بر حسين حمله كرد و گفت: مي دانم اين حسين فرزند پيامبر است، و از جهت پدر و مادر نيز بهترين انسانها است امّا آنگاه سر از تنش جدا كرد. [4] .

در نقل ديگري هست كه شمر و خولي و سنان به همراه عمرسعد به بالين حسين آمدند، آن حضرت فرمود: شربتي آب به من دهيد كه جگرم از تشنگي مي سوزد، با اينكه حسين در حال جان دادن بود به او رحم نكردند، شمر در جوابِ درخواست حسين گفت:

مگر تو گمان نداري كه پدرت علي بن ابي طالب صاحب حوض كوثر است، صبر كن تا از دست او آب بنوشي. سپس شمر به سنان گفت: زودباش حسين را راحت كن، و سر از تن وي جدانما. سنان جواب داد: سوگند به خدا حسين را نمي كشم، زيرا جدّ او دشمن من مي گردد! شمر از گفته سنان غضبناك گشت، و خود بر سينه حسين نشست، محاسن او را به دست گرفت، خواست او را بكشد، حسين خنده كرد و فرمود:

مرا مي كشي؟ مگر نمي داني كه من كيستم؟ شمر جواب داد: چرا، مي دانم كه تو كيستي! جدّ تو پيامبر خدا، و پدرت عليّ مرتضي، مادرت فاطمه زهرا، خصمت خدا و عليّ اعلي! تو را مي كشم، و از كسي باك ندارم، دوازده ضربت بر حسين زد و سرش را جدا نمود! [5] ابن اثير و ديگران نوشته اند كه جمعي از كينه توزان به سراغ حسين آمدند،«زرعة بن شريك» بر شانه چپ حسين زد، «سنان بن انس» بر سينه او كوبيد، «صالح بن وهب» بر كمر زد و امام عليه السلام نقش زمين شد و با تلاش، تير دشمن را از حلقوم خود در آورد، و سنان وي را به شهادت رسانيد... [6] .

و بالاخرة «هلال بن نافع» مي گويد: من در جمع سپاهيان عمرسعد بودم كه ناگاه كسي در اين ميان ندا در داد: «شمر» حسين را كشت! با شنيدن اين خبر به سوي جسد او رفتم ديدم: وي نفس نفس در حال جان دادن است، ولي چهره اش بسيار پرنور، و جمالش با هيبت. نزديك او شدم،


لب هاي او حركت مي كرد، شنيدم كه مي گويد: «به من آب دهيد» اما آب ندادند، و كسي در جواب گفت: آب ننوشي تا وارد جهنّم گردي! حسين گفت: من در بهشت در كنار جدّم خواهم بود، و از شما شكايت خواهم كرد. هلال مي افزايد: چهره حسين آن چنان درخشندگي داشت كه مرا به خود مشغول ساخت، و انديشه شهادت او را از دلم برد! [7] بعد به خود آمدم در مورد قساوت و بي رحمي قاتلان حسين انديشه كردم به اين نتيجه رسيدم كه در دل آنان رحمي نيست، با خود سوگند ياد كردم كه از آنان دور شوم. [8] .

در اين وقايع به ترتيب «سنان بن انس» و «شمربن ذي الجوشن» قاتل حسين معرّفي شده است. و در تاريخ هاي معتبر ديگر آمده است كه «خولي» سر حسين را از تن جدا كرد، و شب به خانه اش آورد و روز يازدهم محرّم به حضور عبيداللَّه رفت و گفت: من حسين را كشتم كه او پادشاه بزرگ بوده، و پدر و مادرش بهترين انسانها بودند، اينك ركاب مرا پر از طلا و نقره كن... [9] .




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 390:... فازحف اليهم حتي تقتلهم و تمثّل بهم فانّهم لذلک مستحقون، فاوطي‏ء الخيل صدره و ظهره فانه عات ظلوم...

[2] ينابيع المودّة، ص 418، مقتل المقرّم، ص 357: يا عمر! انت بنفسک عزمت علي قتلي لکي تقتلني.

[3] فبدر اليه خولي ليحتزّ رأسه فاُرْعِدَ.

[4] جلاءالعيون، ج 2، ص 208: فضربه بسيفه في حلقه الشريف و يقول: و اللَّه اعلم انک ابن رسول اللَّه و خير النّاس ابا و امّا ثمّ احتزّ رأسه المقدّس.

[5] عوالم، ص 300، بحارالانوار، ج 45، ص 56: جدّک محمدالمصطفي، ابوک علي المرتضي، امّک فاطمة الزهراء خصمک العليّ الاعلي، فضربه بسيفه اثني عشر ضربة ثم جزّ رأسه.

[6] کامل ابن اثير، ج 4، ص 78، بحارالانوار، ج 45، ص 55.

[7] لقد شغلني نور وجهه و جمال هيبته عن الفکرة في قتله....

[8] موسوعة کلمات امام حسين، ص 513.

[9]



اوقر رکابي فضّة و ذهبا

انّي قتلت الملک المحجّبا



قتلت خير النّاس امّا و ابا

و خيرهم اذينسبون نسبا.