بازگشت

لحظه شهادت سالار شهيدان


روزي امام حسين در دوران كودكي با چشم گريان وارد خانه شد، فاطمه زهرا از جا برخاست، صورت حسين بوسيد و چشمان او را پاك كرد و گفت: نور چشم عزيزم، ميوه دلم! چرا گريه مي كني؟ گفت: مادر! من با برادرم حسن حضور جدّمان رسيديم، او در مسجد در حضور جمعي از اصحاب و پدرم علي عليه السلام، حسن را در طرف راست و مرا در طرف چپ خود در آغوش گرفت، از دهان برادرم حسن مي بوئيد و بوسيد، ولي از من به جاي دهان از گلويم بوسيد! چرا از دهان من


نبوسيد و بين من و برادرم تفاوتي قائل شد؟

فاطمه زهرا از محبّت رسول خدا در مورد حسين مقداري تعريف كرد، و احاديثي را از آن حضرت در فضائل سيدالشهداء نقل نمود، سپس دست حسين عزيز را گرفت و به حضور پدر شرفياب گشت و جريان حسين را بازگو نمود...

پيامبر فرمود: دخترم! اين كار من اسرار الهي دارد، مي ترسم آن را بيان كنم، دل نازنين تو بشكند، و آرامش و عيشِ زندگي ات از دست رود؟ فاطمه اصرار كرد پيامبر علّت آن را بگويد. حضرت فرمود: برادرم جبرئيل به من خبر مي دهد كه حسنم با زهر همسرش مسموم گردد لذا من محل سمّ را بوسيدم و بوييدم.

اما حسينم با خنجر شمر، سر از تن جدا گردد، لذا گلويش را بوسيدم... [1] .

امام حسين روز عاشورا پس از شهادت ياران با اهل بيت خود خداحافظي كرد، و چشمان پر اشك آنان را پاك كرد، و علي بن الحسين را كه در بستر بيماري بود، نوازش فرمود: و با تمام حسرت زينب و سكينه را ترك گفت...

در برابر دشمن قرار گرفت، نظري به اجساد پاك عزيزان افكند، خاطره هاي ايثارگري آنها را مجسّم ساخت، از مسلم بن عقيل، حبيب بن مظاهر و ديگر صحابه ياد كرد، شمشير از نيام بركشيد و آن را به هوا برد خطاب به سپاه كوفه گفت: من حسين بن علي از آل هاشم هستم، به اين اصل و نسب افتخار مي كنم. زيرا جدّم پيامبر، پدرم علي، مادرم فاطمه، عمويم جعفر طيّار و...است. [2] با اين رجزها حمله را آغاز كرد، و كسي در برابر او تاب تحمّل نداشت و فرار را بر قرار انتخاب كرد، در اين ميان گروه زيادي كشته، و ترس و وحشت، سپاه عمرسعد را فرا گرفت! [3] .

حمله دوّم را به ميمنه آغاز نمود و چنين رجز خواند:



اَلْمَوْتُ اَوْلي مِنْ رُكوُبِ الْعارِ

وَالْعارُ اَوْلي مِنْ دُخُولِ النَّارِ [4] .



ملاحظه كرد كه يزيديان در برابر او فرار مي كنند. لذا مسيرش را به ميسره تغيير داد و سپاهيان آن سو را تعقيب نمود و چنين رجز خواند:


اَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ آلَيْتُ اَنْ لا اَنْثَني اَحْمي عِيالاتِ اَبي اَمْضي عَلي دينِ النَّبِيِّ

من حسين بن علي هستم. سوگند ياد كرده ام كه تسليم نامردان نباشم. از خاندان پدرم حمايت كنم. بر دين جدّم حركت نمايم.

طبق نقل تاريخها در اين سه حمله 1950 نفر به جهنّم واصل كرد، [5] و جمع زيادي را مجروح ساخت چون عمرسعد وضع را نامناسب ديد گفت: اي لشكر! اين فرزند علي بن ابي طالب است كه پهلوانان عرب در دست او عاجز بودند، مصلحت در اين است كه از هر طرف بر او حمله بريد، و از هر سو تيراندازي كنيد، لذا تمام لشكر به طور همآهنگ به او حمله نموده و 4 هزار نفر تير مي زدند! [6] در اين لحظه به خيمه ها حمله كردند! حضرت فرمود: اي شيعه آل ابي سفيان اگر دين نداريد، اقلاّ آزاد مرد باشيد، و تا من زنده ام به حرم و اهل بيت من اذيّت نكنيد... [7] .

سالار شهيدان با بدن مجروح و خون آلود بهر سو حمله مي كرد، دشمنان و كينه توزان چون ملخ از برابر او فرار مي كردند، حضرت دوباره به جاي خود برمي گشت و جمله «لا حول و لا قوّة الا باللَّه العليّ العظيم» سر مي داد... [8] .

ولي در اين ميان تيري به پيشاني آن سرور اصابت كرد، و خون بر صورت و محاسن او جاري شد، و چشم هاي او را پر از خون كرد، حضرت با لباس خود خونهاي صورت را پاك كرد كه ناگاه تير مسموم سه شعبه بر سينه او نشست، و تاب و توان حضرت را از دست گرفت، دست دعا به آسمان برداشت و گفت:

اي خدا! شاهد باش كه اين دون صفتان كسي را مي كشند كه او فرزند پيامبر است، و جز او كسي چنين موقعيتّي ندارد. سپس تير سه شعبه را از قفا بيرون آورد، و خون مانند آب ناودان از جاي آن جاري شد، و توان جنگ و جهاد را از او گرفت...

فرزند زهرا احساس كرد كه ديگر نمي تواند روي اسب قرار گيرد، به آرامي از روي زين به قتلگاه افتاد و با خون خود سر و صورتش را خضاب كرد و گفت: به همين صورت با جدّم ملاقات


خواهم كرد، و از شما قاتلان شكايت خواهم نمود... [9] .

در اين حال زينب خود را به بالين برادر رسانيد، مشاهده كرد كه «مالك بن نسر» از يك طرف، و خولي و سنان و شمر از طرف ديگر حسين را مي زنند، و عمرسعد تماشا مي كند زينب چون دسترسي به آشنا پيدا نكرد خطاب به عمرسعد گفت: اي پسر سعد! سزاوار است حسين را بكشند، و تو تماشا كني... [10] .

در حالي كه امام حسين بيش از سيصد زخم شمشير و نيزه در بدن داشت، شمربن ذي الجوشن با دوازده ضربت سر او را از تن جدا كرد و اسب او با فرياد «الظلّيمه الظلّيمه» روانه خيمه ها شد. [11] .


پاورقي

[1] تظلّم الزهراء، ص 29، کلمات امام حسين، ص 33 تا 35.

[2] انا بن عليّ الطّهر من آل هاشم کفاني بهذا مفخرا حسين افخر...

[3] فلم يزل يقتل کل من دني منه من‏عيون الرّجال حتّي قتل منه مقتلة عظيمة.

[4] شهادت با افتخار بهتر از پذيرش ننگ است و پذيرش ننگ بهتر از گرفتاري در آتش دوزخ است.

[5] و لم يزل يقاتل حتي قتل الف رجل و تسعمأة رجلا و خمسين رجلا سوي المجروحين.

[6] فاحملوا عليه من کل جانب و کانت الرّماة اربعة آلاف فرموه بالسّهام...

[7] انا الذي اقاتلکم و تقاتلونني و النّساء ليس عليهن جناح فامنعواعتاتکم عن التعرّض لحرمي مادمت حيّا.

[8] فينهزمون من بين يديه کانّهم الجراد المنتشر.

[9] هکذا اکون حتّي القي جدّي رسول اللَّه وانا مخضوب بدمي‏و اقول يارسول‏اللَّه قتلني فلان‏و فلان.

[10] يا عمربن سعد! ايقتل ابوعبداللَّه و انت تنظر عليه؟.

[11] مطالب اين بخش از شهادت حسين‏عليه السلام در تمام مقتل‏ها آمده است مراجعه فرماييد به: جلاءالعيون، ج 2، ص 203 به بعد، بحارالانوار، ج 45، ص 49 به بعد...