بازگشت

خيمه نظافت


امام حسين عليه السلام شب عاشورا فرزندش علي اكبر را مأمور كرد با سي نفر سواره و بيست نفر پياده با برداشتن بيست مشك، عازم فرات گرديده، و پس از درگيري با سپاه عمرسعد، مشك ها را پر از آب نموده وراهي خيمه هاي حسين شدند.

سالار شهيدان پس از اين شهامت و شجاعت فرزندش، خطاب به اصحاب خود فرمودند: هر چه مي خواهيد آب بنوشيد كه آخرين روزي شما است، و از اين آب وضو بگيريد، غسل كنيد، لباسهايتان را بشوئيد كه همين لباسها كفن شما خواهد بود. [1] .

در اين اثنا خيمه نظافت عَلَم شد، امام حسين و ديگران به ترتيب براي نظافت بدن وارد آن مي شدند، و با بدن پاكيزه و حتّي عطر و بهداشت آماده شهادت مي گشتند! در ادامه همين تاريخ آمده است كه «عبدالرّحمن بن عبد ربّه» و «بُرَير بن خُضَيْر» در انتظار نوبت نظافت بسر مي بردند، و


برير با عبدالرّحمن شوخي مي كرد، و عبدالرّحمن به او مي گفت: بُرَير! حالا وقت شوخي است؟! بُرير در جواب مي گفت:

خدا را شاهد مي گيرم كه من در عمر خود هرگز با كسي شوخي نمي كردم، ولي الان عشق شهادت و رسيدن به درجات آخرت مرا خوشحال نموده است! [2] .

آري اصحاب با وفاي امام حسين شب عاشورا ره صد ساله را پيمودند و با خنده و خوشحالي به استقبال شهادت شتافتند، و مرگ را شيرين تر از عسل خواندند، و با دل پاك، و جامه و بدن پاك به پاكدلان پيوستند و...

امام حسين نيز تمام آن شب را به بيداري گذراند، و با اصحاب و ياران به گفتگو پرداخت، و بچّه ها و خانواده اش را به صبر و شكيبايي سفارش كرد، و مسؤوليّت سنگين سرپرستي را به دوش خواهرش زينب گذاشت، و دست ولايت را بر سينه او نهاد، تا آرامش بيشتري بگيرد، و در ستيز با آل اميّه پيش رود، و شام را دگرگون سازد و پرچم اسلام محمدي را در خانه يزيد به اهتزاز در آورد.

تنها در لحظه هاي پاياني آن شب خواب كوتاهي كرد، و در خواب رؤياي سگاني را ديد كه به وي حمله مي كنند، و از ميان آنان سگ دورنگي را ديد كه حمله بيشتري مي نمايد.

چشمانش را باز كرد و گفت: گمان مي كنم كه قاتل من به بيماري برص و پيسي مبتلا است. رؤياي ديگري به دنبال اين خواب ديد، كه جدّش رسول خدا به همراه ملائكه به ديدار او شتافته و او را براي افطار شامگاه عاشورا دعوت مي نمايند. [3] .


پاورقي

[1] قوموا فاشربوا عن‏الماء يکن آخر زادکم، وتوضّأوا واغتسلو، اغسلوا ثيابکم‏لتکون‏اکفانکم...، (بحارالانوار، ج44، ص44).

[2] طبري، ج 6، ص 227، کامل، ج 4، ص 60: واللَّه انّ قومي لقد علموا انّي ما احببت الباطل شابّا و لا کهلاً، و لکنّني مستبشر بما نحن لا قون....

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 3: يا بني انت شهيد آل محمّد و قد استبشر بک اهل السموات و ليکن افطارک عندي الليله عجّل و لا تؤخّر....