بازگشت

تاسوعا و امان نامه


روز هشتم محرّم امام حسين به عمرسعد پيغام داد شبانگاه ميان دو لشكر ديدار نمايند، او نيز آمادگي خود را اعلان كرد، و در وقت معين با همديگر ملاقات كردند، [1] پيرو آن ديدار، ابن سعد نامه اي به عبيداللَّه نوشت، كه در اثر آن نامه، ابن مرجانه منفعل شد و به حاضران گفت: اين نامه حاكي است كه نويسنده آن خيرخواه حكومت و دلسوز خويشاوندانش مي باشد بنابراين درخواست او را مي پذيرم. [2] .

شَمربن ذي الجوشن كه در مجلس حاضر بود گفت: آيا چنين درخواست را از حسين مي پذيري كه فعلاً گرفتار چنگال شما است، سوگند به خدا، اگر او از اين محاصره آزاد شود، و دست در دست شما نگذارد، او از شما قويتر خواهد بود. صلاح در اين است كه هم اكنون از او و پيروانش بيعت بگيري، آنگاه مي خواهي آزاد كن، و مي خواهي به كيفر برسان. اين را بدان كه حسين و ابن سعد تمام شب را با هم ملاقات مي كنند، و با هم به گفتگو مي پردازند و....

ابن مرجانه وسوسه شمر را پذيرفت و گفت حق با شما است، آنگاه نامه اي بدين مضمون به عمرسعد نوشت: من تو را به كربلا نفرستاده ام كه از حسين شفاعت كني، و در پي سلامتي او تلاش نمايي، اينك يا حسين و ياران او بيعت كنند، و يا با حمله بي درنگ او را به قتل برساني، و اعضايش را قطع كني، و پس از كشتن، سينه و بدن او را با سم اسبها نرم نمايي.... [3] .

ابن زياد نامه را به شمر داد، و به او تاكيد كرد: چنانچه عمرسعد آماده نبرد نباشد، سر او را از تن جدا كن، و خود فرماندهي لشكر را به دست گير. در اين حال شمربن ذي الجوشن همزمان با


«عبداللَّه بن ابي المحل» كه مادر ابوالفضل عمّه او بود از عبيداللَّه درخواست كردند كه براي فرزندان «امّ البنين» امان نامه اي دهد... او نيز اين درخواست را پذيرفت....

«عبداللَّه بن ابي المحل» امان نامه را توسّط غلامش بنام «كُزمان» به كربلا فرستاد، و خواستار آزادي «ابوالفضل، عبداللَّه، جعفر، عثمان» گرديد. چون حضرت ابوالفضل و برادران وي، آن نامه را ديدند، اظهار داشتند سلام ما را به دائي مان برسان و بگو: ما نيازي به اين امان نامه نداريم، امان خدا از امان ابن مرجانه بهتر است. [4] سپس شمربن ذي الجوشن، عصر روز تاسوعا به سراغ فرزندان ام البنين آمد و گفت: فرزندان خواهر من! كجائيد؟ عبّاس به همراه برادران خود گفتند: چه مي گويي؟ شمر گفت: شما چهار برادر در امان هستيد، خود را به كشتن ندهيد. آنان گفتند: خداوند تو و امانت را لعنت كند! اگر تو دايي ما بودي، حسين را در نظر مي گرفتي! آيا سزاوار است ما برادران، در امان باشيم، ولي فرزند پيامبر بدون امان؟! [5] .


پاورقي

[1] در بحث ديدارها گذشت.

[2] هذا کتاب رجل ناصح لاميره، مشفق علي قومه نعم قد قبلت. فقام اليه شمر فقال: اتقبل هذا منه و قد نزل بارضک الي جنبک؟...

[3] کامل ابن اثير، ج 4، ص 55، تاريخ طبري، ج 6، ص 222.

[4] فقالوا: اقرء خالنا السّلام و قل له: ان لا حاجة لنا في امانکم، امان اللَّه خير من امان ابن سميّه.

[5] همان: لعنک اللَّه و لعن امانک، لئن کنت خالنا، اتؤمننا و ابن رسول اللَّه لا امان له؟ قابل توجّه است که «ابي المحل» برادر ام‏البنين بود، بنابراين «عبداللَّه پسر ابي‏المحل» برادرزاده ام‏البنين است، ولي شمر فقط از قبيله آنان به حساب مي‏آيد، و همگي جزو کلابيّه مي‏باشند، از اين جهت مادر ابوالفضل را خواهر خود خوانده است.