بازگشت

مردم كوفه در اوج فشار


در اين بحث اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه مردم كوفه 12 هزار نامه به امام حسين فرستاند؟ و بيش از 20 هزار نفر با مسلم بن عقيل با آن حضرت بيعت كردند؟ و در طول چند ماه يا چند روز نظر آنان عوض شده و آنهمه سپاه براي جنگ با وي اعلان آمادگي كردند؟

جواب اين است كه عبيداللَّه بن زياد گروهي را با پول خريد، و گروه ديگري را اغفال كرد، ولي عُمدتا با تهديد وارد كار شد، و گفت: هركس آماده نبرد با حسين نباشد، جان و مالش در خطر است، [1] و «قعقاع بن سويد» را مأمور كرد: در شهر كوفه گردش كند، چنانچه كسي را پيدا كند كه به جنگ حسين نرفته است دستگير نمايد! او در اين مأموريت كسي را نديد كه در شهر باقي مانده است! فقط شخصي را مشاهده كرد كه از قبيله هَمْدان براي گرفتن ميراث پدر به كوفه آمده بود، بي درنگ او را نزد ابن زياد آوردند، و پس از گفتگوي مختصر سر او را از تن جدا كردند! و بعد از آن حتّي يك جوان نورس نيز در كوفه پيدا نشد و همگي در نُخَيْله كه لشكرگاه كوفه بود گردهم آمدند! [2] .


در اين مقطع تاريخي، كار اعزامِ اجباريِ سپاه آن چنان مشهود بود كه لشكرهاي هزار نفري اعزامي به سيصد و يا چهارصد نفري تقليل مي يافت، و نيروهاي رزمي بتدريج در طول راه فرار را برقرار برمي گزيدند، و كراهت خود را از جنگ با حسين نشان مي دادند! [3] .

به اين جهت ابن زياد راههاي كوفه را به كنترل درآورد، و رفت و آمدها را زير نظر گرفت، و عاشقان امام حسين را از دسترسي به آن حضرت مانع شد. [4] و مردم كوفه از جمله فرزدق در گفتگوهاي خود با امام حسين به اين نكته اشاره مي كردند كه «دل هاي آنان با حسين ولي شمشيرهايشان برضدّ او مي باشد. [5] .

سرانجام سپاهيان كوفه رو در روي امام حسين قرار گرفتند، و عمرسعد شخصي بنام «قرّة بن قيس» را به حضور آن حضرت فرستاد، و از انگيزه آمدن او سؤال كرد، حضرت در جواب او، 12 هزار نامه هاي مردم كوفه را نشان داد كه وي را به اين شهر دعوت كرده اند...

عمرسعد نامه اي به عبيداللَّه نوشت، و در آن انگيزه آمدن او را بيان داشت، و افزود كه حسين بن علي حاضر است كربلا را به قصد مكّه و مدينه ترك گويد.

عبيداللَّه نوشت: اكنون كه حسين به چنگال ما گرفتار آمده، چنين سخني را مي گويد، از او بخواه كه با من و يزيد بيعت كند، آن وقت نظر خود را اعلان خواهم كرد. [6] .

عمرسعد چون مي دانست كه حسين با يزيد بيعت نمي كند، نامه عبيداللَّه را به امام حسين ابلاغ نكرد.

چند روزي سپاه عمرسعد به آرايش نظامي پرداخت، و نيروهاي بيشتري را فراهم ساخت. ولي نيروهاي امام حسين بسيار محدود بود، زيرا راهها در كنترل عبيداللَّه قرار گرفته بود، و چنانچه كسي مي خواست خود را به آن حضرت برساند دستگير مي شد.

حبيب بن مظاهر روز ششم محرّم به ميان قبيله خود «بني اسد» آمد، و آنان را به ياري حسين فراخواند، و تعداد نود نفر آماده حركت شدند، و به همراه حبيب رهسپار اردوي حسين گشتند، ولي نيروهاي گشتي عمرسعد با آنان به جنگ و گريز پرداخته، و راه ارتباطي را سد كردند، سرانجام آن


گروه مجبور به بازگشت شدند. [7] .

و روز هفتم محرم نامه ناجوانمردانه اي از ابن زياد به دست عمرسعد رسيد كه حسين و سپاه او را از آب فرات محروم كن، و نگذار دسترسي به آب داشته باشند! و عمرسعد پانصد نفر را مأمور كرد كه از شريعه فرات نگهباني كنند، و فرمان ابن زياد را به اجرا در آوردند. در تاريخ و حديث آمده است كه «عبداللَّه بن ابي حُصين ازديّ» با اشاره به آب فرات خطاب به امام حسين اسائه ادب كرده و گفت: اي حسين! اين آب را كه مي بيني به رنگ آسماني؟ هرگز از آن نخواهي چشيد تا اينكه با لب عطشان هلاك گردي!

امام حسين چون اين سخن بشنيد فرمود: اي خدا او را تشنه بميران و هرگز از او نگذر.

«حميدبن مسلم» مي گويد: بعد از نفرين امام حسين او بيمار گشت، و من به ديدار او شتافتم، ديدم آن قدر آب مي خورد كه از دهانش بيرون مي ريزد، ولي باز داد مي زد جگرم از تشنگي سوخت! و همينطور بود كه به هلاكت رسيد! [8] .


پاورقي

[1] فايّما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلّفا عن العسکر برئت منه الذّمّة.

[2] فلم يبق محتلم بکوفة الّا خرج الي العسکر بالنّخيله...

[3] وکان الرّجل يبعث في الف رجل فلا يصل الّا في ثلاث مأة او اربع مأه کراهة منهم لهذا الوجه.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 178 و 179.

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 195: امّا القلوب فمعک و امّا السّيوف فمع بني‏اميّة.

[6] الآن اذ علقت مخالبنا به‏يرجوالنّجاة ولات حسين مناص...

[7] بحارالانوار، ج 44، ص 386.

[8] تاريخ طبري، ج 6، ص 220، کامل، ج 4، ص 53: واللَّه لعدته بعد ذلک في مرضه، فوالّذي لا اله الا هو، لقد رأيته يشرب حتي بَغَر ثم يقي ثم يعود فيشرب حتي يبغر فما يروي فمازال ذلک حتّي لفظ عصبه.