بازگشت

عبدالله جعفر و راه كربلا


عبداللَّه جعفر فرزند جعفر طيّار مادرش اسماء بنت عميس، شوهر حضرت زينب است. او از فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود، [1] و بارها با معاويه و يزيد به بحث و مناظره نشست، و از علي و فرزندان آن حضرت دفاع كرد و...

هنگام حركت امام حسين از مدينه،«عبداللَّه جعفر» مريض بود، او به امام حسين نامه نوشت كه به كوفه نرود و فريب آنان را نخورد، زيرا مردم كوفه با پدر و برادر او نيز بي وفايي كرده اند. امام حسين در جواب وي نوشت كه چنانچه او در لانه جنبندگان نيز مخفي گردد، بني اميّه او را بيرون آورده و خواهند كشت [2] .

حركت امام حسين از مكّه در ايّام حج بود، و عبداللَّه جعفر نيز به هر زحمتي خود را به مراسم حج آماده كرده بود، ناگاه حسين عازم عراق شد، و عبداللَّه از آن آگاه گشت، او ضمن نامه اي از حضرت خواست از اين سفر منصرف گردد، و توصيه نمود كه وي تلاش خواهد كرد از عَمرو بن سعيد امان نامه بگيرد اين نامه توسط دو نورديده اش «عون و محمّد» به آن حضرت تقديم گرديد، و خود نيز طبق سفارش پدر ركاب دايي را برگزيدند.

به دنبال اين نامه «عبداللَّه جعفر» از فرماندار مكه «عَمروبن سعيد» نامه گرفت كه امام حسين در امان است و به همراه برادر او يحيي بن سعيد خود را به حسين بن علي رساندند، و خواهان


مراجعت او به مكّه گشتند ولي آن حضرت نپذيرفت، و عبداللَّه نيز با اجازه آن بزرگوار مراجعت نمود. [3] و آنگاه كه خبر شهادت امام حسين در مدينه منتشر گرديد، گروهي براي عرض تسليت به حضور عبداللَّه آمدند، و شهادت فرزندانش را تسليت گفتند، در اين هنگام «ابوالسّلاس» غلام او گفت: اين بلا از سوي حسين به ما رسيد! عبداللَّه با شنيدن اين جمله عصباني شد و با نعلين خود، او را تنبيه كرده و گفت: اي پست فطرت! آيا به حسين چنين مي گويي؟ من اگر خود سالم بودم مواسات نموده و جانم را فداي او مي كردم، من افتخار مي كنم كه اگر خود توفيق شهادت در حضور او را نداشته ام، اقلا فرزندانم چنين توفيقي را كسب كرده اند. [4] در پايان اين بحث توجّه شما را به يك خاطره بسيار شيرين جلب مي كنم:

روزي عبداللَّه جعفر با حضور امام حسن و امام حسين و ابن عبّاس با معاويه به گفتگو پرداخت، معاويه از او پرسيد: تو چرا اين قدر به حسن و حسين تعظيم مي كني؟ مگر آنان از تو و يا پدرشان از پدر تو بهترند؟ و اگر فاطمه دختر پيامبر نبود، مي گفتم مادرت اسماء نيز از مادر آنان كمتر نيست!

عبداللَّه: معاويه! تو نسبت به فضائل آنان بي اطّلاع هستي، آنان خود بهتر از من و پدرشان بهتر از پدر من، و مادرشان بهتر از مادر من مي باشند. من در فضيلت آنان از پيامبر خدا كلامي شنيده ام، اگر اجازه دهي آن را نقل كنم.

معاويه: تعريف كن، تو آدم راستگو مي باشي.

عبداللَّه: از پيامبر سؤال شد كه «در آيه 60 سوره اسراء» مراد از «شجره ملعونة و رؤياي تو» [5] چيست؟ فرمودند: دوازده نفر حاكمان گمراهند كه امّت مرا به گمراهي و قهقرا مي كشانند! دو نفر آنان از قريشند، سه نفر از بني اميّه، و هفت نفر از اولاد «حكم بن ابي العاص» معاويه! شنيدم كه فرمود: چنانچه آنان به پانزده نفر برسند دين و قرآن را عوض كنند، بيت المال را به تصرّف خود درآورند، و امّت اسلامي را بردگان خويش پندارند! من در حضور سلمان فارسي، اسامة بن زيد، ابوذر، مقداد و... از رسول خدا شنيدم كه فرمود: من سرپرست هر كسي هستم، بعد از من علي عليه السلام سرپرست اوست، و بعد از او حسن و حسين به ترتيب امامان اين امتند، و سپس امامان ديگر را نام


برد و به دوازده نفر رسانيد... و از شهادت علي و حسن و حسين و... خبرداد و فرمود: ستمگر فرزند ستمگر و پَست پسر پَست حسين را مي كشد....

معاويه: اي پسر جعفر! خيلي سخن بزرگي را از پيامبر نقل كردي، اگر سخنان تو درست باشد جز طرفداران شما همه ما هلاك شده ايم.

عبداللَّه: آنچه مي گويم درست است، سوگند به خدا از پيامبر همه آنها را شنيده ام.

معاويه: يا حسن!يا حسين! يا ابن عباس! شما در اين باره چه مي گوئيد؟

ابن عباس: معاويه! اگر باور نداري، مي تواني از اين افراد كه نام بردند تحقيق نموده و پرسش نمايي.

در اين لحظه معاويه به دنبال كساني از آنها فرستاد، و همه را احضار كرد، قضيّه همان بود كه عبداللَّه جعفر نقل كرده بود.

در دنبال اين مكالمه و گفتگو، عبداللَّه جعفر به فضائل فاطمه پرداخت و ضرورت امامت را تشريح كرد، و دل معاويه را مجروح ساخت و... [6] .

از مجموع بحث ها در مورد افرادي كه نتوانسته اند با امام حسين به كربلا روند، به چند دليل اشاره مي كنيم:

1 - مريضي و ناتواني جسمي.

2 - مأموريت از طرف خود امام حسين براي امور گزارشي و غيره.

3 - عُمدتاً نداشتن كمال توفيق شهادت در حضور امام حسين عليه السلام.

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: ايمان و معرفت ده درجه است، همانند پله هاي نردبان، انسان به تدريج از پله پائين به بالا مي رود، كسي كه به مرتبه بالا رسيده پائينتر از خود را سرزنش ننمايد، زيرا در اين صورت هر كسي نسبت به بالاتر خود مستحق سرزنش است! بنابراين پيوسته افراد پائينتر از خود را با محبّت و نرمش بالا بريد، وگرنه شكسته مي شوند... [7] .

نتيجه اينكه شهداي كربلا گل هاي سرسبد موجودات بودند، و كسان ديگر هر چند بالاترند ولي هرگز به آنان نمي رسند، و در مرتبه نسبتاً پائينتري قرار گرفته اند.



پاورقي

[1] الاصابه، ج 2، ص 289، کامل، ج 3، ص 324.

[2] طبري، ج 6، ص 201، الفتوح، ج 5، ص 115.

[3] کامل ابن اثير، ج 4، ص 40.

[4] همان، ص 89، بحارالانوار، ج 45، ص 122، امالي شيخ طوسي، ج 1، ص 88.

[5] و ما جعلنا الرؤيا الّتي اريناک الّا فتنة للنّاس و الشجرة الملعونة في القرآن.

[6] کتاب سليم بن قيس، ص 231، موسوعة کلمات امام حسين، ص 605 به بعد، عوالم، ج 15، ص 100، احتجاج، ص 285....

[7] ان الايمان عشر درجات بمنزلة السُّلّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة... فلا تُسقط من هو دونک، فيسقطک من هو فوقک...، (کافي، ج 2، ص 45، ح 2).