بازگشت

بيعت يزيد


«مغيرة بن شعبه» از دشمنان اسلام و اهل بيت بوده است، او در سفري همراهانش را مست نموده و در حال اغماء همه را سر بُريد! و براي فرار از قصاص آنان راه مدينه را پيش گرفته و مسلمان شد! [1] ولي پيوسته بغض علي و اولاد علي را در دل داشت، و در تهاجم به خانه ولايت، فاطمه عليها السلام را مضروب ساخت.. [2] .

وي از سال 41 تا 50 هجري از سوي معاويه فرماندار كوفه بود، و در سال 50 هجري به جهنم واصل شد در دوران فرمانداري او در كوفه، معاويه خواست وي را از اين منصب بركنار سازد، او براي جلوگيري از اين كار، نقشه اي انديشيد كه به شام بيايد و ولايت عهدي يزيد را پيشنهاد كند، تا از اين طريق منصب شيطنتي خود را حفظ كند.

او كه اهل دنيا بود، و به هر ناچيزي دينش را مي فروخت [3] ، در دمشق به نزد يزيد آمد و به او گفت: بزرگان و اصحاب پيامبر وفات كرده، و تو امروز شايسته ترين فرد جهان هستي! و كسي در علم و فضيلت و تدبير به پاي تو نمي رسد! [4] تعجّب مي كنم كه چرا معاويه تو را به وليعهدي نمي گزيند! يزيد گفت: اين كار شدني است؟ مغيره گفت: بلي (يزيد خودش هم مي دانست كه اهل اين كار نيست، ولي دين فروشان و چاپلوسان براي رسيدن به دنيا افراد نامطلوب را چنين توصيف مي كنند).

يزيد با پدرش ديدار كرده و حرف مغيره را گوشزد نمود، آنگاه معاويه مغيره را به حضور پذيرفته و به سخن پرداخت و سرانجام چنين تصويب شد كه براي جلوگيري از اختلاف امّت و تجديد حوادثي نظير زمان عثمان «يزيد» را جانشين كند، و براي بيعت او مغيره در كوفه، و زياد در بصره و مروان در مدينه و ساير دين فروشان در شهرهاي ديگري معاويه را در رسيدن به اين


آرزوي شيطاني ياري خواهند كرد. [5] .

مغيره كه توانسته بود نظر معاويه ويزيدرا به سوي خود جلب كند،ورياست متزلزل خويش را تحكيم بخشد، به كوفه مراجعت نمود، و براي تكميل تملّق خود، گروه ده نفري را از كوفه برگزيد، وبه رياست فرزندش «موسي بن مغيره» آنان را براي تشويق و عرض تبريك وليعهدي يزيد به دمشق فرستاد....

معاويه از پسر مغيره پرسيد: پدرت دين اين افراد را با چه مبلغي خريداري نمود؟ او گفت: با سي هزار درهم! معاويه اظهار داشت: خيلي ارزان فروخته اند! [6] .

معاويه نامه هايي به فرمانداران و شخصيّت ها نوشت و آنان را به دمشق احضار كرد، و موضوع بيعت يزيد را به شور گذاشت، و از آنان در اين باره نظرخواهي نمود.

حاضرين با اكثريت آراء موضوع را تصويب كردند، ولي گروهي به عنوان مخالف سكوت كردند! و معاويه با شيطنت خاصّي كه داشت خطاب به آنان گفت: چرا اظهار نظر نمي كنيد، هان! اي احنف بن قيس!نظر شما چيست؟ او گفت: ما از اظهار نظر واقعي مي ترسيم، تو خود خوب مي داني كه فرزندت يزيد چگونه است؟ تو در حال رفتن به سفر آخرت مي باشي، و چنين توشه اي از خود در دنيا مگذار. [7] .

از سوي ديگر زياد بن ابيه با وليعهدي يزيد مخالف بود، و آن را به صلاح معاويه نمي دانست [8] لذا معاويه از فرمانداران خواست اين موضوع را بدون اجرا در ميان مردم مطرح سازند.


پاورقي

[1] انّما کان اسلامه لفجرة و غدرة غدرها بنفر من قومه...

[2] آفتاب ولايت، ص 198، ابن ابي الحديد، ج 20، ص 8 به بعد، سفينة البحار، ج 2، ص 339.

[3] ابن ابي الحديد، ج 4، ص 70: کان المغيرة بن شعبه صاحب دنيا يبيع دينه بالقليل.

[4] انت من افضلهم و احسنهم رأياً و اعلمهم بالسّنّة و السّياسة.

[5] کامل ابن اثير، ج 3، ص 503 به بعد.

[6] کامل، ج 3، ص 504: بکم اشتري ابوک من هؤلاء دينهم؟ قال: بثلاثين الفا. قال: لقدهان عليهم دينهم.

[7] همان، ص 508.

[8] همان، ص 505.