بازگشت

ملاقات در مكه


چون امام حسين به مكّه رسيد، ارادتمندان آستان ولايت از سرزمين هاي اطراف مكه به حضور آن سرور رسيده و عرض ادب مي كردند. بدين طريق در طول دو سه ماه اوّل، جمعيت انبوهي دور آن حضرت گرد آمده، و حكومت اموي را نگران ساخت! از سوي ديگر، حضور آن امام از ماه شعبان تا ماه ذي حجّه كه در آستانه مناسك حجّ بود بر شكوه اين گردهمايي مي افزود، لذا يزيديان تصميم خطرناكي گرفتند كه با شهادت حسين عليه السلام در مكّه حريم امن كعبه را به خطر انداخته، و بدين وسيله احترام بيت خدا را نيز از بين ببرند! براي اجراي اين نقشه شوم سيصد نفر مأمور مزدور را مسلّح ساختند كه در حال احرام به سالار شهيدان بتازند و تربت كعبه را با خون پاك و مقدّس او رنگين سازند... [1] .

فرزند پيامبر براي مصونيّت بيت خدا از يغماگران و متجاوزان، تصميم گرفت به سوي كوفه رهسپار گردد، تا بدين وسيله هم به خواسته هزاران عاشق دلباخته عراق جواب مثبت دهد، و هم توطئه شوم امويان را در كنار كعبه خنثي سازد.

اين ايّام كه مصادف با ششم و هفتم ذي حجّه بود و راهيان كعبه پس از «عمره تمتع» در انتظار «حجّ تمتّع» بودند و خود نمي توانستند مكه را ترك گويند از تصميم آن حضرت مبني بر عزيمت به عراق آگاه گشته و به گفتگو پرداختند.

محمد حنفيّه كه در اين مقطع تاريخي در مكّه بسر مي برد، به محضر امام حسين رسيده و عرض كرد:

برادرم حسين! شما كه مردم كوفه را مي شناسي، و مي داني كه آنان با پدرت اميرالمؤمنين و برادرت امام مجتبي چه كردند؟ و چگونه آنان را دلگير و غمگين ساختند؟! آنان مردم بي وفا و بي تفاوتند من بيم آن دارم كه به تعهّدات خود عمل نكنند و تو را بر دشمنت تسليم سازند!

اينك پيشنهاد مي كنم يا مكّه اقامت نمائيد، و چنانچه مجبور به خروج هستيد، «يمن» را برگزينيد كه جمع زيادي از عاشقان پدرت در آنجا بسر مي برند....

فرزند پيامبر فرمود: برادرم! در اين باره دوباره فكر مي كنم....


شب هشتم ذي حجّه به پايان رسيد، امام حسين سوار بر مركب عازم عراق بود، محمد حنفيّه فرا رسيد و گفت: حسين جان! مگر بنا نبود در اين باره فكر نموده و تجديد نظر فرماييد؟

امام حسين: برادر! شب گذشته جدّم رسول خدا را زيارت كردم، او در عالم مكاشفه مرا مأمور ساخت كه به عراق روم، و چاره اي نيست كه خاك كربلا را با خون خود پربهاء سازم [2] .

ابن عبّاس دومّين شخصيت بزرگ بني هاشم بود كه به حضور امام حسين رسيد، او را از رفتن به عراق برحذر داشت و افزود كه آنان پدرت را كشتند و برادرت را مجروح ساختند جواب حسين همان بود كه به برادرش محمد حنفيّه داده بود... [3] .

به دنبال محمد حنفيه و ابن عبّاس، عبداللَّه زبير آمد و گفت: يا حسين! كجا مي روي؟ جواب داد: شيعيانم در عراق به همراه اشراف و بزرگان آن شهر از من دعوت كرده اند كه به عراق سفركنم... ابن زبير گفت: من اگر چنين شيعياني داشتم حتماً به ميان آنها مي رفتم [4] ، اين سخن را بدان جهت گفت كه حسين را به خروج از مكّه تحريك كند، تا زمينه اي باشد براي فعّاليت او، كه با وجود امام عليه السلام به وي توجّهي نداشتند.

سپس براي رفع سوءاتّهام معروض داشت: اگر در مكّه هم بمانيد ما تو را مساعدت مي كنيم، و دست تو را به عنوان بيعت مي فشاريم! سالار شهيدان فرمود:

نه، من در اينجا نمي مانم، من از پدرم شنيدم كه «كبشي» در اين حرم كشته مي شود، و بدين وسيله حرمت حرم خدا نقض مي گردد، مي ترسم كه آن باشم [5] من اگر يك وجب دورتر از حرم خدا كشته شوم بهتر از اين است كه در حرم به قتل برسم، سوگند به خدا من اگر در لانه ها مخفي شوم باز بني اميّه مرا به قتل مي رسانند! بهتر است كه در شاطي الفرات كشته شوم [6] .

سرانجام «عبداللَّه بن عمر» آمد، و خيرخواهي خويش را بدين صورت اظهار داشت: يا حسين و اي فرزند پيامبر! با اين متجاوزان و خونخواران سازش كن، تو را از جنگ و جهاد برحذر مي دارم، مي ترسم كه كشته شوي و....


امام حسين فرمود: يا اباعبدالرحمن [7] ! مگر از بي وفايي دنيا خبرنداري؟ در همين گيتي سر مقدّس حضرت يحيي را براي زناكاري تحفه فرستادند! و قوم بني اسرائيل به فاصله اذان صبح تا طلوع آفتاب هفتاد نفر از پيامبران را سر بريدند! و سپس بدون تأثّر و ناراحتي به كار و كسب خود مشغول شدند، و چنين تصوّر مي كردند كه كار خلافي انجام نداده اند! ولي خداوند از آنان انتقام گرفت، تو اي فرزند عمر! بهوش باش و از كمك براي من خودداري نكن. [8] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[2] تلخيصي از کتب تاريخ و مقاتل در اين‏باره مثل لهوف، نفس المهموم، بحارالانوار، ج 44، ص 364 و 365، تاريخ کامل ابن اثير، ج 4، ص 37 تا 40.

[3] همان، ص 37.

[4] لو کان لي بها مثل شيعتک لما عدلت عنها.

[5] ان ابي حدّثني انّ لها کبشا به تستحلّ حرمتها فما احب ان اکون انا ذلک الکبش.

[6] ابن اثير في‏الکامل، ج 4، ص 38.

[7] ابا عبدالرحمن» کُنيه ابن عمر بود که امام حسين براي احترام او چنين مخاطب قرار داد.

[8] بحارالانوار، ج 44، ص 365.