بازگشت

نامه هايي از كربلا


اباعبداللَّه الحسين عليه السلام چون در كربلا متوقّف شد، نامه اي به اهل كوفه نوشته، و از چند نفر آنان نام بُرد از جمله «سليمان بين صُرَد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد، عبداللَّه بن وال» و در آن نامه مرقوم داشت: شما مي دانيد كه: پيامبر خدا فرموده است: هركس مشاهده كند كه حاكمي حرام خدا را حلال نمايد، عهد خدا را بشكند، سنّت پيامبر را نقض كند، در ميان مردم بي عدالتي را رواج دهد، و او بي تفاوت باشد، گرفتار عذاب دوزخ خواهد بود، شما اي كوفي ها! ملاحظه مي كنيد كه بني اميّه از خدا دوري جسته و به كارهاي شيطان رو آورده اند و... شما مرا دعوت كرديد و تعهّد نموديد كه ياري كنيد، اينك من با اهل و عيالم آمده ام، اگر آماده ياري هستيد بشتابيد، و چنانچه بر عهدتان وفادار نيستيد، با پدر و برادرم نيز چنين كرديد، و اين بر ضرر خود شما تمام خواهد شد. آنگاه نامه را مهر نموده و به قيس بن مسهّر صيداوي داد، كه پاسداران عبيداله او را در كنار كوفه دستگير


نموده و به امر او به شهادت رساندند... [1] .

به دنبال اين نامه، پيك عبيداله بن زياد با نامه وي حضور امام حسين رسيد، و نامه امير كوفه را تسليم حضرت كرد، در آن آمده بود:

يا حسين! نزول تو را به كربلا شنيدم، يزيد به من دستور داده است براحت نخوابم، نان سير نخورم تا تو را به خدايت ملحق كنم، مگر اينكه بيعت يزيد و مرا بپذيري!

امام حسين پس از خواندن نامه، آن را به دور انداخت، و فرمود: رستگار نگردد قومي كه خشنودي مردم را در برابر خشم خدا مقدّم مي دارند. چون پيك عبيداله، جواب نامه را خواست حضرت فرمود: نامه وي جوابي ندارد، زيرا او مستحق كيفر خداوندي است. [2] .

امام در اين لحظه يك نامه خصوصي به «حبيب بن مُظاهر» نوشت و در آن افزود:

يا حبيب! تو از قرابت من به رسول خدا آگاهي، و ما را بهتر از ديگران مي شناسي، و از سوي ديگر تو مرد درد آشنا و غيرتمندي، اميدوارم با آمدن خود و ياري ات به ما اهل بيت پيامبر، پاداش آن حضرت را براي خود جلب كني. [3] .

حبيب از ترس عبيداله در ميان قبيله خود پنهان گشته بود، كه نامه امام را دريافت داشت، ولي خود را به تمارض زد و در جمع فاميل ها گفت: من ديگر پير شده ام، و در اين سنّ و سال و حالت مريضي قدرت جنگ و توان ياري ندارم!

حبيب اين سخنان را بدان جهت مي گفت كه تصميم دروني او فاش نشود، و در خطر عبيداللَّه قرار نگيرد.

چون بستگان حبيب اين سخنان را شنيده، و باور كردند كه او قصد ندارد به كربلا رود، حضور او را ترك گفتند و....

همسر حبيب گفت: شوهرم! جواب پيامبر را چه خواهي گفت؟ حسين تو را به ياري مي طلبد بهانه مي گيري؟ حبيب گفت: همسرم! اگر به ياري حسين بروم، اين عبيداللَّه خانه ام را ويران كند، اموالم را به غارت ببرد، و بر زن و بچّه ام رحم نمي كند؟! زن حبيب گفت: حبيب از خدا بترس،


چگونه حسين را تنها مي گذاري؟ چرا به ياري او نمي روي؟

اشك هاي زن جاري شد و سرپوش خود را از سربرداشت و به سوي حبيب انداخت و گفت: مثل زنان در خانه بنشين، آنگاه آهي سرد از دل آتشين بركشيد و گفت: يا اباعبداللَّه! اي كاش من مرد بودم، و اجازه جهاد داشتم و به ياري تو مي شتافتم....

حبيب كه با زنش نيز تقيّه مي كرد، چون اين احساسات پاك او را ديد گفت: نگران مباش، من به سوي حسين خواهم رفت، و در ياري او اين محاسن سفيدم را با خون خود رنگين خواهم ساخت حبيب شبانه از كوفه خارج شد، و با تمام نگراني و اضطراب، به همراه غلام خود به كربلا آمد... [4] .

آخرين نامه امام حسين در كربلا، براي بني هاشم به ويژه برادرش محمد حنفيّه بود كه در آن نوشت: بسم اللَّه الرّحمن الرحيم، از حسين بن علي به برادرش «محمد بن علي» و ساير خاندان بني هاشم، بعد از حمد و ثنا، مثل اينكه اين دنيا نبوده است، و از سوي ديگر آخرت ابدي و هميشگي است. سلام بر همه شما. [5] .

اين نامه از درد تنهايي و غريبي حسين از يكطرف، بي وفايي و بي تعهّدي مردم كوفه از طرف ديگر، و از ستم و ستمگري سپاهيان يزيد از سوي سوّم حكايت دارد، و به خويشان حسين مي رساند كه در آخرين لحظه آن حضرت بستگان خود را فراموش ننموده، و آنان را از بي وفايي دنيا و ثبات آخرت هشدار مي دهد.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 44، ص 381.

[2] مدرک سابق، ص 383.

[3] معالي السبطين، ج 1، ص 228: انت تعلم قرابتنا من رسول اللَّه، انت اعرف بنا من غيرک، انت ذو شيمة و غيرة، فلا تبخل علينا بنفسک يجازيک رسول اللَّه يوم القيمة.

[4] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 92.

[5] اما بعد فکانّ الدنيا لم تکن، و کانّ الاخرة لم تزل و السّلام (کامل الزيارات، ص 75).