بازگشت

روز مدينه


مي ديدي كه مردم از بام تا شام، در مدينه، دسته دسته مي آيند و مي روند، و از اين رخداد با شكوه سرشار از شادي رشك انگيزي هستند. اگر چه به حق «طاق نصرت» نبسته اند، ليكن دل هاي سرشار از عقيده و هدف والايشان، و آهنگ هاي استوارشان كه گوياي بازگشت به خويشتن انساني و باشكوه آنان مي باشد، كاخ پيروزي را در درون برافراشته اند. مردم در هر كوي و برزني با يكديگر درآميخته گرد هم حلقه مي زدند، و شادان و خندان و با روي گشاده با هم سخن مي گفتند. زيرا علت آن شادي، پيروزي بدر بود. [1] .

از همان روز مدينه، كه روزگاري مركز عقيده بود، به صورت يك دولت - شهر درآمد، و پيروزي شگفت انگيزي را تجربه كرد، و درخشان ترين سطرها را در شكوه و بزرگواري عرب و همه ي انسانيت به نگارش درآورد. اين پيروزي به ثبت رسانيدن شكست و فرار براي يك گروه و ظفر يافتن دسته اي ديگر به شمار نمي رود؛ بلكه در واقع ظفر يافتن انسانيت نوين آزاد شده را بر انسانيت واپس گراي در بند به ثبت رسانيد، انسانيت غل و زنجير، و انسانيت به بندگي كشانيدن زشت و وحشيانه!

اين پيروزي، در حقيقت، پيروزي انديشه ي نوين و عقلانيت تازه برآمده بود، و پيروزي اخلاق و آرمان هاي والاي انساني بر ماده گرايي ژرف و بي بندوباري سركش، روز آزاد ساختن انسان از چندين پرستش ديني و اجتماعي بود، و روز نوزايي انسان و ساخته


شدن انساني دوباره.

مدينه در شكوه و بزرگواري ها به صورت شهر نويني درآمد، ديگر آن «يثرب باستاني» به شمار نمي رفت كه همچون ديگر شهرها آشيانه ي انديشه ي پوشيده و عقلانيت خشك شده بود كه رنگي جز همان رنگ تيره و گسترده در جزيرةالعرب نداشت، از آن روز ديگر مركزي براي نظام اجتماعي عقب مانده ي از قوانين جنگل به ارث رسيده و با طبيعت وحشيانه به سر برده اي كه نمودهاي فراواني در سراسر جهان باستان داشت، نبود. در نظامي كه ملت قرباني طبقات، و همه ي آنان قرباني فرد خودكامه اي به شمار مي رفتند كه موجوديت افراد امت در وجود او متلاشي مي گشت، و تمام فعاليت موجود در وجود ملت به وسيله اي براي تغذيه ي چشمداشت هاي او تبديل مي گرديد و براي سير كردن خواست ها و تمايلاتش به كار مي رفت.

مدينه، از همان روز به صورت يك مركز فكري و فرهنگي رو به گسترش، و نظام اصلاحي در هر زمينه اي از مسائل اجتماعي، و مركز دولت زنده ي جديدي درآمد كه به گسستن غل و زنجيرهاي گران از دست و پا و انديشه ي هر انسان در هر جا و زمان آغاز نهاد، و به همين گونه گسترش يافت و به حركت درآمد و مانند به حركت درآمدن رشته هاي تابش نور به سرعت پيش رفت تا اين كه بيش تر جهان باستان را در خود فروگرفت.

مدينه، براي روزگاراني دراز، سرشار از شادي ها، و بالان از به دست آوردن پيروزي ها، باقي مانده مشعل اصلاح در دست، پيامبر مدينه ها و شهرها گرديد، و با همه ي دشواري هاي رسانيدن اين پيام به سراسر جهان، با دادن قرباني هاي بسيار و جهش هاي خون بار، از انجام وظيفه ي پيامبري شانه خالي نكرد.

مدينه، عقيده اي جاويدان و نظام اصلاح كننده اي جاويدان، در آغوش گرفت، سپس به صورت حزبي آفريننده، و سرانجام دولتي آزاد سازنده درآمد. از خوش بهرگي سرزمين عرب بود كه آن شهر براي نخستين بار نظام اجتماعي محمد (ص) را تجربه كرد، و اين تجربه در درون و برون مرزهايش به موفقيت دست يافت، و شايستگي توفيقي هميشگي به دست آورد.

همه ي مردم يك سخن در دهان داشتند و آن ستايش و آفرين بود، زيرا گروهي اندك


توانسته بود حمله ي كاملي را درهم شكند كه مكه بسيج كرده بود و شعاع قدرتي را از هم بپاشد كه از جانب شرك تابيده بود. اهميت پيروزي بدان بود كه نبردي عادي از انواع بسيار آن كه پيوسته رخ مي داد به حساب نمي آمد، بلكه كشمكش و مبارزه اي بود ميان دو مبدأ و دو طرز تفكر و دو زندگي، كه پيروزي شايسته تر، در همه ي آن ها، انجاميد، لذا در همه ي مردم گونه اي شادماني معنوي و عقلاني از آن گونه شادي ها پديدار شد كه در يك دانشمند متفكر پس از بذل تلاش در راه معرفت پديدار مي گردد، و نيز گونه اي شادماني نفساني از نوع شادي كسي بود كه مبارز پيروز و اميدوار برنده را سبك مي شمارد.

در آن روز، دو نفر يهودي در ميان مردم مي گرديدند و در بيش تر گردش هايشان سر به زير افكنده مي انديشيدند، و گاه به برخي از سخنان آهسته ي مردم گوش فراداده كلماتي از آن ها را مي شنيدند، و آن دو: مخيريق [2] بودند و عبدالله بن سلام.

مخيريق گفت: پيروزي محمد (ص) و افرادش مرا سخت به شگفتي و هراس افكنده است، پيروزي سريع و پرموفقيتي است كه به زودي از چارچوب تنگ خود بيرون رفته همه ي جزيره را، با نظام اصلاح گر پايدار و آموزش هاي آگاه سازنده ي جذاب و گيرايش فراخواهد گرفت، تا آن جا كه دامنه ي پويايي آن باعث مي شود كه بدون تبليغ سريعا گسترش يابد.

ابن سلام گفت: مخيريق گويي تو همان چيزي را احساس مي كني كه در درون من است و از زبان من سخن مي گويي، شگفتي و هراس تو مرا هم فراگرفته است، و محمد (ص) را مي بينم كه به انجامين حد عظمت و جلال و شكوه دست يافته است، و آن چه را مي بينم اخطار و هشداري است براي رسيدن بدين سرانجام، اگر كم ترين حدي


كه بدان خواهد رسيد نباشد.

محمد (ص) بدان چه مي بود سخت اطمينان داشت، ماده اي زنده ايجاد و به طور معنوي تصحيح كرد، و نيروهايي نامحدود در آن گذاشت، و با آموزش هايي هماهنگ با روحيات عرب آن را تغذيه كرد و باعث شد كه تفكر و احساس وحدتي در ميان شان به وجود آيد. و نيز چنان ايماني در دل هايشان كاشت كه توفان هاي سهمگين را به خردي مي نگريست، و دل هايشان را از اسطوره ها و اوهام آزاد ساخت، و انديشه را در درون شان متبلور كرد، آنان را به نظام داشتن عادت داد، و بدانان فرمانبرداري و پرواپيشگي آموخت و بدين چيزها شايسته و بيش تر از ديگران سزاوار بودند. و اين گمان من نادرست نيست اگر بگويم در برابر شريعت و آيين او آييني برنخواهد خاست، و در برابر قوم او هيچ مردمي پايداري نخواهند داشت.

مخيريق گفت: به خدا قسم به هيجان آمده ام و گفتاري در دل دارم كه روزگاري دراز آن را پس مي زدم تا بر زبانم جاري نگردد، و اكنون مي بينم كه آن را به تو گفتم.

در همه ي آيين ها و نظام هاي جهان، با اختلاف رنگ ها و گونه هايشان، نگريستم، و سرانجام ديدم كه همگي براي درهم كوبيدن نيروهاي افراد و جمعيت ها و بهره كشي شديد از آن ها براي خويش دست به دست يكديگر داده اند، و اين آيين ها و نظام ها براي رسيدن به چنين هدفي كه هرگز با وضعيت و آزادي فطري بشر سازگار نيست، با يكديگر همكاري مي كنند، پس راهي كه در پيش دارند نابود كردن استعدادها و شايستگي هايي است كه در واقع امتياز انسان مي باشند، و هدف شان آن است كه نگذارند تكامل نقش خود را به انجام رساند، و بدان وسيله گله ها خود را تسليم كنند و سر به فرمان شان گذارند.

و همه ي بشرها، از تأثير اين دوره ها، در روحيه ي كاملا بيمار گونه اي فروافتاده اند، و اجتماعات روي به سقوط در پرتگاه تنازع نابود كننده اي گذاشته اند، چنان كه گويي بشريت به حال احتضار دچار شده ديري نمي پايد كه به صورت جسم بي جان و بي حركتي درآيد.

هيچ آبي در دين ها براي رفع عطش جان ها وجود ندارد، بلكه بر عكس اديان خود عامل تشنگي شده اند. مانند كسي كه مي خواهد خود را با حنظل سيراب كند، هرگز


سيراب نمي شود ليكن بر احساس نياز او به سيراب شدن افزوده مي گردد. بنابراين، دين هاي پژمرنده ي پنهان سازنده، و «آيين هاي من درآورده ي» فرمانروا، و اوضاع اجتماعي فاسد و تباه، و نظام اقتصادي كه شعله هاي آتش مبارزه ي طبقاتي همه سوزش را تيزتر مي كرد، و از هم پاشيدگي اخلاقي، و بيدار شدن دوباره ي اباحي گري به خواب رفته، آگاهانه و ناآگاهانه، جهان را آماده و چشم به راه «پيام جهاني سازنده» ساخته بودند. و گمان نمي كنم كه آن «سازنده ي عظيم جهاني» كسي جز محمد (ص) بوده باشد. و بي گمان دولت كوچك او در ميان مرزهاي مدينه، هسته ي همان حكومت جهاني همگاني بود كه به زودي همه ي ناسازگاري هاي ملي را در بوته هاي فروزان خود آب كرد و از مليت ها و دسته بندي ها و گروه ها برتر رفت؛ پس اسلام هم يك عقيده بود و هم يك دولت و هم شهروندي جهاني.

محمد (ص) سلسله ارباب به هم پيوسته را در يك رديف دانست، و اين حقيقت را هم شناخت كه بشريت از اين بندگي هاي پيچيده و تو در تو كه خطري را براي انديشه ي بشري و امتيازات برجسته ي انساني تشكيل مي دهد، و توان پويايي زنده را همچون كابوسي سنگين و شگفت انگيز از انسان سلب مي كند، آزاد نخواهد گرديد، و نيك دريافت كه سنگ بناي ساختمان بسيار بلند بندگي ها همان طبقه ي روحاني است كه با چيرگي معنوي شان جمعيت ها و گروه هاي فرمانبردار را به مناطق ناآگاهي و مراكز بي شعوري به پيش مي رانند. لذا كلنگ مقدس خود را بر آن ساختمان بندگي هاي ريشه داري كه از آن گونه توفان ها را فراوان مشاهده كرده بود، فرود آورد، و آن توفان درهم وزنده و پر سروصدا را از ميان برداشت و ساختمان همچنان پابرجا و سر به آسمان ساي باقي ماند. ليكن محمد (ص) راز پايداري اش را نيك شناخته نخستين ضربه ي كاري را بر اين طبقه و ربوبيتش [3] فرود آورد، و به گونه اي مسخره آميز و


تحريك برانگيزاننده به مبارزه اش فراخواند. همين فراخوان بود كه سنگ بنا و شالوده را به لرزه انداخت و كاخ بندگي ها را كه روزگاراني دراز به حال ويراني و شكستگي و درهم ريختگي و در عين پراكندگي و انبوهي زمان را به ريشخند گرفته بود، درهم فروريخت.

آن گاه محمد (ص) با سري بلند و گامي استوار بر فراز ويرانه هايش ايستاده آزادي انسان، [4] و حقوق بشر را در حالت خودآگاهي مستقل، [5] و آزادي كار و توليد و تلاش، [6] را اعلام مي كند، و بنياد [7] مسؤوليت شخصي در حقوق و جزا و نظريه ي جزا براي حق عمومي [8] را برقرار مي دارد، و غل و زنجيرها را از پاي انديشه باز مي كند. بنابراين،


محمد (ص) را مي بينيم كه با ربوبيت در شخص و شكل بت هاي بي جان مي جنگد، و با ربوبيت در شخصيت و عنوان بت هاي زنده ي اجتماعي به نبرد مي ايستد، و بدين سان هم انديشه را رهايي بخشيد و هم مجتمع را.

ابن سلام، شگفتي در شيوه ي اصلاح گري محمد (ص) است كه بر زمين لرزه ي فكري برپاي ايستاد، تا جان و هستي انساني را كه از انديشه هاي خرافي جاوارمانده رها شده است [9] ، براي گردن گذاشتن به هر اصل شايسته و بنيادهاي فرمانرواي برجسته آماده گرداند، و راه انديشيدن و خرد ورزيدن منطقي آرام و زدوده از آلودگي ها و پليدي هاي نخستين پيشين را باز گشايد. و بدين ترتيب تنها به تصحيح و اصلاح و دگرگون كردن اوضاع موجود، چنان كه مصلحان پيش كرده بودند، دست نيازيد، بلكه پيش از هر چيز به تصحيح انديشه ي زندگي پرداخت تا روحيه ي نوين را پاينداني، و همراه با آن، انديشه را از بازگشت بيماري و گزند واپس گرايي ناآگاهانه نگاهباني كند و پاس دارد، زيرا همين بازگشت و واژگونگي گزند هر اصلاحي بودند كه به دست اصلاحگران گذشته انجام پذيرفته بود.

اصلاح گران قبل اوضاع را تصحيح كرده وضع جديدي در اجتماع برقرار كرده بودند، ليكن روحيه ي مردم آن اجتماع، همچنان در لجن زارها و بيماري ها فرورفته و بيش از اندازه به تباهي فروافتاده بود. لذا ديري نمي گذشت كه اوضاع اجتماعي با فساد روحيه ي مردم به فساد كشيده مي شد و مجتمع دچار باژگونگي مي گرديد و بيماري بازمي گشت؛ و مصلح


ناگهان غافلگير شده تيرگي شديد شبي سياه او را در ژرفاهاي خود فرومي برد. ليكن محمد (ص) از آن گونه اصلاحگران نبود، نخست انديشه ي زندگي و روحيه ي مردم را تصحيح كرد، سپس به اصلاح نظام و اوضاع پرداخت، و بدين وسيله سلامت مجتمع را براي هميشه پاينداني كرد، و موجوديت اجتماعي را در برابر بازگشت بيماري و هر گزندي به مصونيت ايستاد.

بنابراين، محمد (ص) امتي همچون ديگر امت ها نساخته، بلكه امتي پديد آورده است در شمار پيامبران، به سوي همه ي امت ها. و به گمان حتمي من امتش در جسم جهان از هم گسسته، روان خواهد شد، چنان كه افشره اي از جان سرشار از گرما و زندگي و حركت. لذا امروز، ابن سلام، آغاز جهاني نو، و نخستين روز از تاريخ جهاني نوين به شمار مي رود، زمان در گردش خود بگرديده است، و مي خواهد گردشي نوين را، آن چنان كه محمد (ص) اراده كرده است، آغاز كند، و مصلح اين چنين خود را بر زمان تحميل مي كند.

ابن سلام گفت: مخيريق، مانند كسي سخن مي گويي كه رسالت محمد (ص) او را به خود شيفته و عاشق سرگشته كرده است و ترا از اين حال تبرئه نمي كنم، با وجود اين درباره ات انصاف مي دهم كه از منطق در دايره اي كه آغاز آن فكر و انجامش حس است تجاوز نكرده اي. شرايط مساعدي برايم پيش آمده با يكي از پيروانش به گفت وگو پرداختم؛ اگر چه او منطقي روشن و تحليلي دقيق مانند تو نداشت، اما روحيه اش مرا در خود غرقه ساخت و امواجش جان مرا نواخت، و گمان نمي كنم كم تر از تو جذب آن شده باشم.

و يادآوري مي كنم كه آيه اي از قرآن محمد (ص) را شنيدم كه به ايمان خردمندانه [10] فرامي خواند، همين كه آن را شنيدم هم در قلبم فرورفت و هم در عقلم، جانم را نيرو بخشيد و راه خود را در پيش گرفته به فراسوي نيروهاي خود آگاه قدم گذاشت، و به تأثير بخشيدن پرداخت؛ گاه بر انديشه و گاه بر راه هاي درك و احساس، تا آن جا كه به متمركز


كردن فلسفه اش بر وجود من و متمركز شدن من بر روي آن انجاميد، و در اين موقعيت از ژرفاي وجود احساس كردم كه آن فلسفه شايسته است تا در آغاز هر پذيرش قضاياي عقلي آن را بر عهده ي پذيرش قرار دهم، و با عقل خود دريافتم كه هر منطقي تا به صورت مؤثري تغييري در من ايجاد نكرده نمي تواند مقدمه ي فكر قرار بگيرد.

مخيريق، شگفت اين كه محمد (ص) هم به مسائل دين پرداخته است و هم خرد و هم زندگي و هم اجتماع، و راه حل هايي نشان داده است كه تاكنون بشريت به دنبال آن ها سرگردان بوده است و بيهوده در هر بيراهه اي مي جسته است، و شايد به بزرگ ترين موضوعي كه مرا آگاه و شگفت زده كرد رهنمود ساده ي او براي مشكل پيچيده و دشوار اديان است، وي اديان را درهم نكوبيد و نابود نكرد بلكه آن ها را از انگل هاي چسبيده بدان ها پاك كرد، زيرا شكي نيست كه هر ديني در آغاز قضاياي حقي دارد كه هر گروه و قبيله اي با طرز تفكر ويژه ي خود با آن روبه رو مي شود و به رنگ خرد خويش درمي آورد، و پيوسته پوششي تازه بر آن مي پوشاند، چيزي نو بر آن مي افزايد و چنان بارهايي بر آن بار مي كند كه آن قضاياي حق نخستين در زير پوشش هايي ستبر پنهان مي شود و به صورت مغزي درمي آيد كه پوست هاي سختي آن را در ميان پوشيده باشند، و آن چه از آن حقايق در انديشه ي افراد رسوخ مي كند و مي ماند؛ نمودهاي آشكار است نه حقايق پنهان، لذا ايمان افراد در حد نمودها باقي مي ماند، و تاريخ هم تأثير خود را بر اين ايمان گذاشته به تحجر و سنگواره شدن آن ها دست مي زند، به رغم اين كه نمودها و شكل هاي ظاهر جز بازتاب جاوارهاي قبيله ها و دسته هاي مردم گذشته چيز ديگري نيستند.

ليكن محمد (ص)، با وجود اين پرده هاي ستبر، با شگفتي توانست كه قضاياي حق نخستين را آشكار سازد و جاي آن ها را در هر ديني به روشني ببيند، و به مردم، با همه ي اختلاف هايشان، وحدت اديان را اعلام كند و بگويد كه قضاياي حق نخستين در هر ديني يكي بيش نيست، و اين ها تنها هنگامي دگرگون مي شوند كه قانون طبيعت دگرگون شود؛ و آشكارا بانگ برآورد كه آن چه را مردم مغز مي پندارند جز پوست چيز ديگري نيست، و با يك ضربه ي محكم آن ها را درهم كوبيد، و مرزبندي دقيق خود را براي دين جديد روشن گردانيد. بنابراين، كار او و جهاد او تنها در پاك ساختن قضاياي حق از آلودگي ها و پوشش هاي افتاده بر آن ها است، يا باز گردانيدن مردم به حقايق دين هاي خودشان، كه


مبارزه ي طبقاتي و ملي آن ها را فاسد كرده هر اجتماعي را هم به دنبال آن به فساد كشانيده است، و حال آن كه اديان تنها براي نابود كردن اين مبارزه آمده بودند و نه چيزي ديگر.

و همان طور كه گفتي، مخيريق، براي مصلح امكان ندارد كه چون بخواهد ساختمان استواري بسازد، به خرد آلوده ي كج رو و انديشه ي فرورفته در پندارها روي بياورد، و رسالت خود را بر دوش آن گذارد، بلكه ناچار است كه برين خرد و انديشه بتازد تا هنگامي كه پاك شدند از نو بدان ها روي آرد و به ساختن بپردازد، يا بهتر بگويم، به آفرينش دست زند. محمد (ص) چنين كرد و امتياز او بر ديگر مصلحان همين است. شايسته است بدانيم كه محمد (ص) ماجراجويي نبوده است كه در زير نقشه ي اصلاح پوشيده شود، بلكه اصلاحگري بود كه ماجراجويي را از سر راه اصلاح برداشت، تفاوت ميان آن دو چنين است كه نخستين شخصي با تمام وجود خودخواه است، به عنوان يك قهرمان توفان به راه مي اندازد و افراد را به پريدن بر روي قله ها برمي انگيزد، و در توفان لغزشي است كه افراد را در فضاي بي كران سرگردان نگاه مي دارد و به سراشيب تند پرتگاه دور افتاده اي پرت مي كند، و پيوسته به ويران كردن مي انجامد تا از آن پس بر جسدهاي پاره پاره ي مسخ شده ي تغيير شكل داده بايستد. و دومين شخصي كه در درون و احساس خويش ديگر دوست است توفان را مهار كرده نيروهاي درون آن را براي سازندگي در دست مي گيرد و نيروها و توان هاي بيشتري به اجتماع مي بخشد، و پيوسته نيرويش به ساختن مي انجامد، تا خود و پيروانش از آن پس و هميشه بر چكادها پايدار بمانند.

مخيريق گفت: خدايا! عقيده چه تأثيري بر جان ها مي گذارد، از ناتواني نيرو مي سازد، و نيرو هيچ مرزي ندارد. نمي بيني كه ياران محمد (ص) در پرتو عقيده ي آفريننده چگونه نيرومند شده اند، نيرويي كه به ناتواني نمي گرايد، چنان كه پيش از آن دچار ضعفي بودند كه تصور نمي شد نيرومند گردند... و اين گفته ي درستي است كه انديشه زندگي مي سازد و زندگي نيرو مي آفريند، پس نيروي بي انديشه توان و زندگي را تباه مي گرداند.

با شگفتي آگاه شده ام كه جواني از قريش، كه تو خودت هم بارها او را در همين مدينه ديده اي، و او معروف به پشتيبان اسلام «علي بن ابي طالب» است، شنيده ام كه وي از شجاعت بي مانندش كه خود را در معركه هاي مرگ خيز مي افكند و از سر فداكاري براي ياري اصول اين دين تازه، در بدر كبري به صورت امتي از قهرمانان درآمده است، وقتي


در ميدان جنگ به حركت درمي آمده گويي در همه ي جهات به راه افتاده است، از هر سو مي نگريستند علي را حاضر مي ديدند، و در همه جا شخص علي بود، به طوري كه همگان با جديت به يك زبان مي گويند: جوان قريش همه ي افراد قريش را شكست داد!

ابن سلام گفت: به زبان مي آورم كه او را مي شناسم، و اعتراف مي كنم كه داراي سيمايي گويا به صلابت و عزم استوار است، و به رغم جواني اش انواع شكوه و عظمت و نيرو و قدرت از خود در دلم افكنده است، گويي گرفتار چيزي شده ام كه ساعت ها از ژرفاي آن بي خبر بودم و آن چيزي است كه سحر شخصيت ناميده مي شود.

و مي دانم كه امروز همه ي زبان ها درباره ي او سخن مي گويند، و همگي با ستايش و آفريني بسيار شديد به زبان مي آورند: «آيا او كسي نيست كه با قريش چنين و چنان كرد؟»، اين عبارت تقريبا سخن همه ي كساني است كه از دهان ها بيرون مي آيد، به طوري كه به صورت سخني سنتي و طبيعي درآمده است. اين مطلب را گفت و خاموش شده سر به زير افكند، و با سر انگشتان بر پيشاني خود كوبيد، مانند كسي كه مي خواهد چيز مهمي را به ياد بياورد، ناگهان در پيشاني اش چيني افتاد و شادي را در چهره اش پخش كرد.

گفت: مخيريق تو را از يك جريان جوانمرد قريش باخبر خواهم كرد كه شب هجرت محمد (ص) خود را در رختخواب او پيچيد تا در نظر مشركان با وي اشتباه شود...

مخيريق گفت: به ياد مي آورم كه در اين باره چيزي شنيده ام.

ابن سلام دنبال كرد: ساده انديشان چنان كاري را ماجراجويي مي پندارند و آن را غير از فرورفتن در گرداب مرگ نبرد بدر به شمار مي آورند، ليكن به نظر من، آن اقدام از جهت عقيده، جايگاهي برتر دارد و نمي توان موقعيتي براي آن تعيين كرد. فرورفتن دليرانه در كام مرگ زاييده ي حماسه و شور وضعيت حاضر و بانگ و فرياد جمعيت موج زننده در ميدان است، و خودنمايي در جايگاهي كه گريزگاهي جز پديدار شدن در آن جا را ندارد به وجودش مي آورد، و در موارد بسياري اين صحنه ها روحيه ي ترسو را تبديل به شجاعت مي كند، چنان كه اين اقدام هميشه اثر عقيده نيست. اما چنان اقدامي، ماجراجويي عقيده ي مجسم است، جان را، بدون هيچ وسيله ي حفاظت و اسباب دفاع، و با كمال آرامش، در معرض مرگ قرار دادن مي باشد، تحت تأثير قرار گرفتن شديدي نيست


كه انسان خود را در آن وضع فراموش مي كند، و به صورت يكباره و اجباري به سوي بي مبالاتي رانده مي شود، بلكه يك ماجراجويي است كه اگر بتوان آن را به چيزي تعبير كرد، مي توان گفت خود فراموشي است در هر حال، و تحت تأثير عقيده به تنهايي كه بر همه ي درك ها و احساس هاي انسان سركشي كرده بر همه ي آن ها با خودكامگي فرمان مي راند. قرباني كردن خود، مخيريق، هميشه هولناك مي باشد، ليكن از همه ي انواع آن هولناك تر در موقعيت هاي آرام است كه اعصاب با يك احساس غير عادي برانگيخته نمي شود!

بي گمان محمد (ص) دانسته است كه چگونه نفس عرب را مؤمن و در ايمان داراي آفاق پهناوري گرداند، و در نتيجه نيرومند شوند و در نيرومندي افق ها داشته باشند. بخصوص كه ايمان محمد (ص) شخص را وادار نمي كند كه در چارچوب ايمان بنگرد، بلكه ايمان را در چارچوب هر چيزي مي بيند؛ مانند پروانه اي كه چراغ آن را به سوي خود مي كشاند و تسليم مي كند، پروانه از آتش رو برنمي گرداند اگر چه با اين كار خود از زندگي روي گردان شده است. و بدين ترتيب دنيا و زندگي و توجه به بهره هاي آن ها را در قلب اصحاب خود بسي كوچك جلوه گر نمود، زيرا خردشان از مرزهاي غريزه هايشان سرچشمه نگرفته بود بلكه از آموزش هايشان گرفته شده بود. اعتقاد خود يك غريزه ي طبيعي است. و در ميان غريزه ها، مانند همه ي چيزهاي ديگر، براي خودنمايي و آشكار شدن مبارزه و رقابت وجود دارد، و در اين ميان پيروزي با غريزه ي دنيا دوستي است، زيرا در تركيب موجود زنده به عنوان يك عضو وارد شده است. البته هيچ يك از اين غريزه ها به پيروزي دست نمي يابند، مگر اين كه عقل و قلب به سوي آن ها گرايش يابند، كه در نتيجه عقل و قلب به پستي كشيده شده اند.

بنابراين، كار مصلح تنها پويا ساختن غريزه ي اعتقاد بدان هدف است كه ايمان جديد به وسيله ي روح چيرگي يابد، اين غريزه عقل و قلب را به سوي خود مي كشد و عقل را اصلاح مي كند و قلب را به برتري مي رساند، حتي غريزه هاي دنيا دوستي هم تبديل به دنيايي به معناي جديدش مي شود. زيرا در چنين شرايطي اين غريزه در شهوت جسم برانگيخته نمي شود، بلكه در شهوت روح سرشار از ايمان به جنبش درمي آيد، و شهوت روح همان احساس خودآگاهي در فطرت و اخلاق و اجتماع است، و ايمان پيوسته به كار خود ادامه


مي دهد تا اين كه در غريزه ها عقل را مي گذارد و در شهوات اراده و اخلاق را. پس محمد (ص) جان ها را تصحيح و ماده ي ايمان را در آن ها ايجاد كرد و چنان با پويايي به راه مي افتند كه فرمان قضا و قدر به سوي سرنوشت و هدف به حركت درمي آيد، و با چنين درك و احساسي در حال اجتماع همان گونه عمل مي كنند كه در حال پراكندگي، لذا قلب اجتماع داراي درك و احساسي است پيوسته به يكديگر و در حال پاسخ گويي متقابل.

و شگفتي من از جوانمرد قريش در آن است كه ايمان خود را در سخت ترين جايگاهي كه جان ها را به هراس مي اندازد، در اختيار دارد، و كم تر كسي است كه ايمان را در اختيار خود دارد؛ و اين ويژگي از امتيازات ياران محمد (ص) است؛ در حالي كه ديگران در تلاش آن هستند تا ايمان را در اختيار بگيرند، و اين نكته از ذهن شان بيرون رفته است كه ايمان، يا همه ي چيزهاي موجود در جان است، و يا هيچ چيزي در آن نيست، و تفاوت ميان آن دو مانند تفاوت ميان كسي است كه ايمان او را به هر طرف مي گرداند، و ميان كسي كه به وسيله ي آن امور را مي گرداند.

مخيريق گفت: بي گمان عقيده شديدترين تأثير را بر جان ها مي گذارد، و خدا به تو بركت دهاد، اي محمد، كه چه جذاب است آموزش هاي تو!

اين سخن را گفت و خاموش شده به انديشه در چيزي كه مهم به نظر مي رسيد فرورفت، مدتي طولاني درنگ كرده مي كوشيد نقطه اي را بيابد تا سخن را از آن جا آغاز كند، سپس با تأمل چنين به سخن ادامه داد:

خوشحالم كه ما هر دو در انديشه و گرايش با هم موافقيم، اما چه عاملي باعث شده كه يهود، با وجود اين كه مي دانند محمد (ص) خواه ناخواه آنان را فروخواهد گرفت، از وي روي مي گردانند. اگر اين وضع را همچنان به درازا كشانند و به تأخير اندازند، از دست وي به روز «بختنصر» گرفتار مي شوند...

تنها به ياد آوردن بختنصر كافي بود كه دردهاي ملي نهفته در درونش دوباره بيدار شود، لذا ابري از اندوه چهره اش را پوشانيد، ليكن سخن خود را پي گرفت.

من مي دانم كه قوم ما بارها از ملت هاي گوناگون شكست خورده اند و آواره و دربه در شده اند، در نتيجه عليه هر امتي كينه در دل دارند، و عليه هر مجتمعي به توطئه كردن مشغولند. روح انتقام را در همه ي رفتارهايشان گسترش داده هر ملتي را هدف گرفته ميان


هيچ مردمي با مردم ديگر تفاوت قايل نيستند. و بدين وسيله در دنبال نكردن مشخص اين جريان هاي تاريخي دچار اشتباه شده اند و سرانجام جان هايشان سرشار از كينه توزي ژرفي گرديده ميل به همكاري با ديگران و صفت تبادل عمل مخلصانه را حتي با ملت هايي در آنان كشته است كه جز نيكي نسبت بديشان نداشته اند. مانند قوم عربي كه ما را در هجرت نخستين [11] و هجرت دوم ما به جزيره شان در آغوش گرفتند و در همان جايگاه خويش فرود آوردند و به انواع مهرباني ها مخصوص گردانيدند.

اب سلام گفت: آن چه را يادآوري كردي يك علت بود، ليكن به اعتقاد من، در پشت آن علت هاي ديگري با تأثير بيشتري نهفته است، به گونه اي كه روحيه ي يهوديان را از سوء اثر برجسته ي خود در هر دوره اي به صورت يك مشكل اجتماعي درآورده است. عناصر اين روحيه عبارتند از:

الف - مادي گري: كه آنان را به پست ترين سطحي رسانيده و معنويت شان را به درجه اي پايين آورده كه از به كار گرفتن والاترين آرمان هاي خود و ميزبانان شان براي رسيدن به مطامع و چشمداشت هايشان پروايي به خود راه نمي دهند و هرگز انديشه ي پستي از اقدام چنان نقشه هايي بازشان نمي دارد. اين روحيه صفات آزمندي و حرص شديد و فرصت طلبي را در آنان پرورانيده است. و هنگامي كه مادي گري آرمان والاي ملتي شد به صورت يك خطر درمي آيد و مشكلي هميشگي به وجود مي آورد.

ب - طبيعت زالو صفتي: هر فردي حق دارد كه ثمره ي تلاش خود را بچيند، و هر جماعتي حق دارند كه از بار تلاش هايشان برخوردار گردند، ليكن اگر شخصي ميوه ي تلاش ديگران را چيد مرتكب تجاوز زشتي شده است. زندگي بر پايه ي تلاش استوار است، هركس نكوشيد زندگي نمي كند. اين قانون طبيعت است. مصلحان، با ايجاد همكاري كه توازن طبقات را حفظ مي كند، از شدت آن كاسته اند؛ و بهترين ساختار اين همكاري را در آموزش نوين محمد (ص) درباره ي نظام زكات و صدقات و كفارات مي بيني. و سرشت يهودي چنان است كه تلاشي برابر با سودي كه به دست مي آورد از خود بذل نمي كند، بلكه مي كوشد كه بزرگ ترين فايده را با كم ترين تلاش به دست آورد.


و اين نتيجه تنها از راه طفيلي شدن بر تلاش ديگران و بهره كشي از آنان حاصل مي شود. به همين علت طبقات رباخوار و مضاربه گير و مانند اين ها در ميان شان پديد آمده است، و همه ي اين طبقات از نظر اجتماعي، محيط طفيلي بسيار خطرناكي براي سلامت هر اجتماعي كه باشد، تشكيل مي دهند.

پس يهوديان زالو صفتاني هستند كه اجتماع را به شيوه ها و وسايل چندي مي مكند، مانند حشره اي كه زندگي اش را بر روي جسم زنده ي ديگري تأمين مي كند. اين شيوه ي آسان برايشان لذت بخش است و بدان خوي كرده اند و در هر روزگاري با استفاده از وسايل مخصوص هنرنمايي ها در شكل آن به كار برده اند.

ج - هرج و مرج: يهوديان مي دانند كه وسايل مكيدن شان، هنگامي كه مجتمع در حالت آرامش است، آشكار مي گردد، لذا خود را ملزم به ايجاد عوامل آشوب و هرج و مرج كرده اند، و اين كار را گاه با اختراع يك دين و انجمن هاي زيرزميني ايجاد مي كنند، و گاه با گسترش اصول اجتماعي نوي، و بار ديگر با آرايش جنگ ها؛ به طوري كه ايجاد هرج و مرج طبيعت ثابت آنان شده افراد يهودي در هر مجتمعي ماده ي اصلي آشفتگي ها و شورش ها گرديده اند.

روحيه ي يهوديت از اين عناصر تشكيل شده است.

اگر يهودي به زمين باز گردد و حالت كوچ گردي را كه نمي گذارد با هيچ ملتي مخلصانه رفتار كند، رها سازد، اصلاح مي شود، و آرمان خواهي از دست رفته را دوباره بازمي يابد؛ آيا با من هم رأي نيستي كه «بني قريظه ي» كشاورز بيشتر از «بني قينقاع» رباخوار تمايل به همكاري با محمد (ص) و دولت جديدش دارند؟

مخيريق گفت: چرا، بهترين رأي را ابراز داشتي، و ابن سلام به سخن ادامه داد: هيچ ترديدي ندارم كه همين روحيه ي كينه توزانه است كه ميان يهود و محمد (ص) كه با اين آميزه ي زشت در روحيه ي آنان جنگيد، فاصله انداخته است.

مخيريق گفت: آيا در اقدامي با من موافقت نمي كني كه انديشه ي نجات ملت سرگردان يهود، و بيرون آوردن آنان را از لجن زار ماده پرستي سختي كه پيوسته آنان را به پايمال شدن و نابودي كشانيده است، تحقق بخشد؟ تو دانشمند و بزرگ يهود هستي و موقعيت و مقام خاصي داري و من هم جايگاه و منزلت خود را دارم، هر دو به حزب محمد (ص)


پيوسته ايم، لذا مي توانيم از نيروي موضع گيري منفي آنان در برابر جنبش آزادي بخش رها سازنده بكاهيم؛ و ناچار با اين اقدام اثري در ميان شان باقي مي گذاريم كه اگر بزرگ ترين تعداد از آنان را با ما هماهنگ نكند، تعدادي را خواهد كرد به خصوص كه روحيه ي يهود جماعت به سرعت دچار ترديد مي شود و به سرعت تسليم مي گردند.

ابن سلام گفت: اين اقدامي بود كه درباره اش انديشيده ام، و بر آن تصميم گرفته ام، گويي سرنوشت ترا براي تشويق من بدين اقدام به پيش رانده است.

با اين تصميم از هم جدا شدند... مخيريق در راهي كه به مسجد، مركز دعوت و دولت، مي رفت، به حركت درآمد، و ابن سلام درنگ كرد تا براي وارد شدن او بازتابي گسترده تر و مؤثرتر پديد آيد، ليكن او در بزرگداشت تصميم مخيريق كه نشانگر وجودي بزرگوارانه، و در ستايش و آفرين منطق دقيقش كه گوياي انديشه اي نبوغ آميز بود، همچنان ايستاد.

اسلام يك عقيده است و عمل و زندگي و نظام...

و بر افراد و جمعيت ها از چهار سوي تأثير مي گذارد:

عقيده ي اسلامي بر پندارهاي درآويخته با انديشه تأثير مي گذارد، و انديشه اي نو با منطق نوي پديد مي آورد؛

عمل اسلامي با تلاش بيهوده درآميخته، تلاشي زاينده ايجاد مي كند؛

زندگي اسلامي بر زندگي بسته در غل و زنجير و پژمرده مؤثر واقع شده، زندگي پويا و آزاد و والايي از آن سر مي زند؛

و نظام اسلامي با نظام بيمار و مقدر يكي شده، نظام انساني سالمي به وجود مي آورد.

از همه ي اين ها گذشته اسلام يك انديشه و يك ايدئولوژي [12] است.

و پيوسته از ميان آن دو، امت و دولت و اجتماع، زاييده مي شود...



پاورقي

[1] اين فصل بدان مناسبت نوشته شد که در روايات آمده ازدواج علي با فاطمه پس از رخداد بدر کبري بوده است، لذا اين فصل را به عنوان زمينه‏اي براي فصل «روز ازدواج» آورديم.

[2] مخيريق نضري اسرائيلي را گفته‏اند از بني‏قينقاع يا از بني‏قيطون بود. واقدي و بلاذري گفته‏اند که او دانشمند بود و اسلام آورد. روز جنگ احد به يهوديان گفت: آيا به ياري محمد نمي‏رويد؟ به خدا سوگند شما خوب مي‏دانيد که ياري کردن او طبق پيمان حقي است در گردن‏تان. گفتند: امروز شنبه است! گفت: شنبه نه. خود شمشيرش را برداشته به پيامبر (ص) پيوست و در جنگ زخمي کشنده بدو رسيد. همين که مرگش دررسيد گفت: دارايي‏ام در اختيار محمد (ص) هر گونه مي‏خواهد عمل کند. ن. ک. به الاصابه نوشته‏ي ابن‏حجر عسقلاني، ج 6، ص 73.

[3] قال تعالي: «تعالوا الي کلمة سواء بيننا...» آل عمران / 64: بگو اي اهل کتاب در سطح کلمه‏اي برتر بياييد که ميان ما و شما با هم برابر است: که جز الله را نپرستيم و چيزي را با او شريک نسازيم، و برخي از ما برخي ديگر را به جاي الله ارباب خود برنگيريم. پس اگر روي از اين فراخوان برتافتند، بگوييد: گواه باشيد که ما مسلمانيم.

[4] قال تعالي: «فحشر فنادي...» النازعات / 23: پس همگان را گرد آورده بانگ زد و پس گفت: پروردگار برتر شما من هستم. در نتيجه خدا کيفر خوارسازنده‏ي پسين و نخستين را از او گرفت.

و خداي متعال گفت: «فاستخف قومه فاطاعوه» زخرف / 54: پس مردم خويش را به خواري و خردي گرفت و در نتيجه از او فرمان بردند.

و گفت: «لست عليهم. بمصيطر» الغاشيه / 22: چيرگي و تسلطي برايشان نداري.

و گفت: ربنا انا أطعنا سادتنا و کبراءنا فأضلونا السبيلا» الاحزاب / 67: پروردگارا ما از سروران و بزرگان‏مان فرمان برديم در نتيجه ما را به گمراهي افکندند.

[5] قال تعالي: «لها ما کسبت و عليها ما اکتسبت...» بقره / 286: آن چه را به دست آورد به سود او است و آن چه را با تلاش برگرفت بر زيان او است. و شايان ملاحظه است که قانون عمومي پيرو قانون ادبي است.

[6] قال تعالي: «و أن ليس للانسان الا ما سعي...» النجم / 39: و اين که بهره‏ي انسان تنها آن چيزي است که کوشش کرد، و بي‏گمان نتيجه‏ي کوشش خود را خواهد ديد، و سرانجام بي‏کم و کاست و کامل جزا داده مي‏شود.

[7] قال تعالي: «و کل انسان الزمناه طائره في عنقه» الاسراء / 13: و هر انساني را ملزم مي‏کنيم که پرونده‏اش را در گردنش بيندازيم.

و گفت: «و لا تزر وازرة وزر أخري» الاسراء /15: هيچ بردارنده‏ي باري بار ديگري را بر دوش نمي‏گيرد.

[8] قال تعالي: «و لکم في القصاص حياة يا اولي الالباب لعلکم تتقون» البقره / 179: در قصاص گرفتن نوعي زندگي است براي شما، اي خردمندان، باشد که در اين کار پروا گيريد.

[9] قال تعالي: «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله...» البقره / 170: و چون بدانان گفته شد از آن چه خدا فروفرستاده است پيروي کنيد، گفتند: نه بلکه از آن چه پدران خود را بر آن راه ديده‏ايم و بدان عادت کرده‏ايم پيروي مي‏کنيم. اگرچه پدران‏شان نه چيزي را به خرد دريابند و نه به راه درستي بروند. در اين آيه آزاد کردن خرد از خرافات از قديم به جاي مانده و فراخواندن افراد به نقد آن در زير روشنايي منطق و انديشه‏ي پاک و ناوابسته نهفته است. بدين وسيله قرآن عليه جاوارمانده‏ها (وراثت‏ها) به عنوان شالوده‏اي براي انديشه و فرمان راندن خرد به وسيله‏ي آن‏ها داوري مي‏کند. بنابراين، قرآن، قديم جاوارمانده را يکباره از بين نبرده است، بلکه قديمي را نابود کرده که در سنت و قانون تکامل با منطق برخورد دارد، و عقل را از آن جهت آزاد مي‏کند که به عنوان پايه‏اي براي انديشه درباره‏اش به داوري مي‏پردازد.

[10] قال تعالي: «قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني» يوسف / 108: بگو اين است راه من، خود و هر کس از من پيروي مي‏کند بر پايه‏ي بينش به سوي خدا فرامي‏خوانيم.

[11] ن. ک. به کتاب: تاريخ يهود در جزيرةالعرب نوشته‏ي دکتر ولفنستون.

[12] تعبير نويسنده‏ي محترم فکرة و اعداد انديشه و آماده سازي يا بسيج نيروها است که با توجه به نتيجه‏گيري بعدي: امت و دولت و اجتماع، منظور همان ايدئولوژي، به تعبير زنده ياد دکتر شريعتي، است. (مترجم).