بازگشت

دوران صفويه، سده هاي دهم و يازدهم


چنان كه يادآور شديم، در سده نهم كتاب روضة الشهداء نگاشته شد و از آن جا كه شيوه نگارش آن، روان و زيبا بود، جاي ديگر مقتل ها را گرفت. بنابر اين عزاداري امام حسين عليه السلام به صورت مقتل خواني در بسياري از نقاط شيعه نشين رواج داشت؛ امّا با تاج گذاري شاه اسماعيل صفوي در سال 907 در تبريز، دولتي بر سركار آمد كه به تشيّع رسميت بخشيد و براي ترويج شعائر آن، تلاش بسيار نمود. در زمان وي، حسين فدايي نيشابوري، كتاب روضة الشهداء كاشفي را به شعر درآورد و از آن، منظومه حماسي ديني ساخت و به شاه تقديم كرد. [1] .

اين دوران، از جهت علني شدن و تظاهرات عمومي عزاداران و شدّت آن، به دوران حكومت هاي شيعي آل بويه و فاطميان در سده هاي چهار و پنج شباهت دارد. با اين تفاوت كه مناطق تحت حكومت اين دولت، عمدتاً شيعي بودند.

درباره عزاداري هاي اين دوران، گزارش هاي فراواني از ايرانگردان اروپايي سده هاي دهم و يازدهم داريم كه به توصيف عزاداري رايج در آن زمان پرداخته اند. از آن جا كه ايرانگردان از طرف دولت هاي خود مأموريت داشتند اوضاع ايران و دولت صفوي را به دقّت زير نظر بگيرند و حتّي گاه از برخي جزئيات، گزارش تهيه كنند. آنان به مسئله عزاداري هاي امام حسين عليه السلام كه يكي از مراسم هاي باشكوه آن دوران بود، توجّه نموده اند و در ترسيم كامل آن كوشيده اند. بدين جهت، از منابع بسيار خوب در اين زمينه به شمار مي آيند و ما در گزارش عزاداري هاي عمومي اين دوران از آنها بهره خواهيم برد.

شاهان صفوي به عزاداري امام حسين عليه السلام اهتمام ويژه داشتند تا آن جا كه در لشگركشي ها و جنگ ها، چنانچه ايّام محرّم و روز عاشورا فرا مي رسيد، از اين امر غافل نمي شدند. در محرّم سال 1013ق كه شاه عبّاس قلعه ايروان را در محاصره داشت، در شب عاشورا، عزاداري امام حسين عليه السلام را بر پا كرد و چنان شيون و فرياد، از لشگر وي برخواست كه ساكنان قلعه گمان كردند فرمان حمله شبانه به آنها صادر شده است. لذا آنان پيك فرستادند و آمادگي خود را براي تسليم اعلام نمودند. [2] .

وي در سال 1011 نيز كه به جنگ سپاهيان «ازبك» رفته بود، روز عاشورا كنار آب خطب توقّف نمود و عزاداري امام حسين عليه السلام را بر پا نمود. [3] .

در مورد قصيده معروف محتشم كاشاني چنين نقل مي كنند كه وقتي وي قصيده اي در مدح فرزند شاه طهماسب صفوي سرود، شاه از او خواست به جاي اين گونه اشعار، در رثا و مدح ائمه شعر بسرايد. [4] و او نيز تركيب بندي در مدح امام علي عليه السلام سرود و پس از آن در پي ديدن خوابي، تركيب بند معروف «باز اين چه شورش است...» را سرود.

در دربار صفوي نيز ايّام محرّم و عاشورا، كتاب روضة الشهداء خوانده مي شد. [5] علاوه بر آن، شاهان در مراسم عمومي روز عاشورا در ميدان شهر نيز حاضر مي شدند و دسته جات عزاداري از جلوي شاه عبور مي كردند. از حيث ظاهر نيز در دهه محرّم لباس عزا مي پوشيدند. [6] .

افندي، نويسنده سال هاي پاياني دوره صفويه نيز درباره عزاداري مي نويسد:

سال هاست كه در آيين ملوك و سلاطين صفويه در دهه اوّل محرّم بويژه روز عاشورا در همه مناطق ايران براي امام حسين عليه السلام بدين شيوه عزاداري شده [است]. [7] .

و در جاي ديگر مي نويسد:

اين رويه حسنه و پسنديده در ميان اماميه، در عرض اين مدّت مديد بسيار مشهور، بلكه خود به منزله شعار شيعه نيز شده است. [8] .

از تعبير مخالفاني كه به عزاداري در اين دوران اعتراض كرده اند، شكوه و شور ايرانيان در روز عاشورا، در دوران صفوي هويدا مي شود. بر اساس آنچه مرحوم افندي در تحفه فيروزيه آورده و به آن پاسخ گفته است. آنان با تعبير «شر و شور شيعيان در حكايت تعزيت در ايّام عاشورا» از سنّت رايج عزاداري در ايّام محرّم، در اين دوران ياد كرده اند. [9] .

در اين جا بهتر ديديم متن برخي گزارش هاي ايرانگردان اروپايي را از برپايي اين آيين بياوريم.

پيترو دلاواله كه در سال 1618م / 1207 هجري به ايران سفر كرده، در سفرنامه خود مي نويسد:

با اين روز (اوّل محرّم) دهه اوّل محرّم كه عاشورا ناميده مي شود، آغاز مي گردد.

ايرانيان تمام اين مدّت را به طور مداوم عزاداري مي كنند و ضمن تظاهرات عمومي عظيم، از پايان غم انگيز زندگي حسين فرزند علي و فاطمه يگانه دختر پيغمبر اسلام [صلي الله عليه وآله] كه در نظر همه مسلمانان مقدّس، ولي در نظر ايرانيان امام بر حق نيز هست و شاه فعلي از اعقاب او است، ياد و به اين مناسبت، سوگواري مي كنند.

تشريفات و مراسم عزاداري به اين قرار است كه همه غمگين و مغموم به نظر مي رسند و لباس عزاداري به رنگ سياه يعني رنگي كه در مواقع ديگر هيچ وقت مورد استعمال قرار نمي گيرد، بر تن مي كنند. هيچ كس سر و ريش خود را نمي تراشد و به حمّام نمي رود و به علاوه نه تنها از ارتكاب هرگونه گناه پرهيز مي كند؛ بلكه خود را از هرگونه خوشي و تفريح محروم مي سازد....

جمعي ديگر در ميدان ها و كوچه هاي مختلف و جلوي خانه هاي مردم، برهنه و عريان، در حالي كه فقط به پارچه سياه يا كيسه تيره رنگي ستر عورت كرده و سر تا پاي خود را با ماده اي سياه و برّاق شبيه آنچه ما براي رنگ زدن جلد شمشير يا فلزات ديگر استعمال مي كنيم، رنگ زده و حركت مي كنند و تمام اين تظاهرات براي نشان دادن مراتب سوگواري و غم اندوه آنان در عزاي حسين است. به همراه اين اشخاص، عدّه اي برهنه نيز راه مي روند كه تمام بدن خود را به رنگ قرمز در آورده اند تا نشاني از خون هايي كه به زمين ريخته و اعمال زشتي كه آن روز نسبت به حسين انجام گرفته است، باشد و همه با هم، آهنگ هاي غم انگيز در وصف حسين و مصائبي كه بر او وارد شد، مي خوانند و دو قطعه چوب يا استخواني را كه در دست دارند، به يكديگر مي كوبند و از آن صداي حزن انگيزي به وجود مي آورند. به علاوه حركتي به سر و تن خود مي دهند كه علامتي از اندوه بي پايان آنهاست و بيشتر به رقص شباهت دارد و در همين حال ظرف هايي كه در دست دارند، جلو اشخاصي كه در ميدان حلقه دار دور آنها جمع شده اند، مي برند و مردم به عنوان صدقه در آن پول مي اندازند.

هنگام ظهر در وسط ميدان، در بين جماعتي كه گرد آمده اند، يك ملّا كه غالباً از نسل محمّد [صلي الله عليه وآله] است و در ايران به او سيّد يعني آقا مي گويند و علامت مميّزه اش عمّامه سبز است، بالاي منبر مي رود. در تركيه به اين گونه اشخاص امير و در مصر به آنان شريف مي گويند و من بر خلاف تركيه - كه اعقاب محمّد[صلي الله عليه وآله] هميشه عمامه سبز بر سر دارند - در ايران نديدم به غير از اين گونه مواقع، كسي عمّامه اي با اين رنگ بر سرگذارد.

منبر، مشرف بر همه زنان و مرداني است كه بعضي بر روي زمين و بعضي بر روي چهارپايه كوتاهي نشسته اند و ملّا بر روي آن، شروع به روضه خواني و توصيف حسين مي كند و به شرح وقايعي كه منجر به قتل او شد، مي پردازد و گاهي نيز شمايلي چند نشان مي دهد و روي هم رفته تمام سعي و كوشش خود را به كار مي بندد تا هر چه ممكن است بيشتر حاضرين را وادار به ريختن اشك كند.

همين مراسم، روزها در مساجد و شب ها در جاهاي عمومي و بعضي خانه ها با چراغ هاي فراوان و علامات عزاداري و پرچم هاي سياه مشخّص شده اند و تكرار مي شود و روضه خواني با شدّت هر چه تمام تر ادامه دارد و مستمعين با صداي بلند گريه و زاري مي كنند بخصوص زنان به سينه خود مي كوبند و با نهايت حزن و اندوه و همه با هم آخرين بند مرثيه اي را كه خوانده مي شود، تكرار مي كنند و مي گويند: آه حسين - شاه حسين پس از اين كه روز دهم ماه محرّم يعني روز قتل فرا رسيد (اين روز، امسال مصادف با هشتم ژانويه شد) از تمام اطراف و محلّات اصفهان (به طوري كه قبلاً به مناسبت روز قتل علي توصيف كردم) دسته هاي بزرگي به راه مي افتد كه به همان نحو بيرق و علم با خود حمل مي كنند و بر روي اسب هاي آنان سلاح هاي مختلف و عمامه هاي متعدّد قرار دارد و به علاوه چندين شتر نيز همراه دسته ها هستند كه بر روي آنها جعبه هايي حمل مي شود كه درون هر يك، سه چهار بچه به علامت بچه هاي اسير حسين شهيد قرار دارند. علاوه بر آن دسته ها هر يك به حمل تابوت هايي مي پردازند كه دور تا دور آنها مخمل سياه رنگي پيچيده شده و در روي آنها يك عمامه كه احياناً به رنگ سبز است و همچنين يك شمشير جاي داده اند و دور تا دور تابوت، سلاح هاي گوناگوني كه قبلاً شرح آن را داده ام، چيده شده است و تمام اين اشيا روي طبق هاي متعدّد بر سر عدّه اي قرار دارد كه به آهنگ سنج و ناي، جست و خيز مي كنند و دور خود چرخ مي زنند. تمام طبق نيز به اين نحو مي چرخد و منظره جالبي پيدا مي كند. [10] .

ايرانگرد ديگر تاروينه است و در سال 1667م به ايران سفر كرده وي در سفرنامه خود در اين باره مي نويسد:

اكنون از تشريفات بزرگ مذهبي ايراني ها كه مربوط به حسن و حسين عليهما السلام پسرهاي علي عليه السلام است، گفتگو نماييم: هشت تا ده روز قبل از آن روز مخصوص «عاشورا» متعصّب ترين شيعيان تمام صورت و بدن خود را سياه مي كنند و برهنه و عريان مي شوند. فقط با پارچه كوچكي ستر عورت مي نمايند و سنگ بزرگي به هر دستي گرفته، در كوچه و معبر گردش نموده، آن سنگ ها را به يكديگر زده، انواع تشنّجات به صورت و بدن خود داده، متصل فرياد مي كنند: حسن حسين، حسن حسين و به قدري اين حركت را تكرار مي نمايند كه دهانشان كف مي كند و تا غروب مشغول اين كار هستند. شب ها مردمان مقدّسي هستند كه آنها را به خانه هاي خود برده، اطعام شاياني مي نمايند و در اين ايّام همين كه آفتاب غروب كرد در اغلب گذرها و ميدان ها منبري نصب شده واعظين مشغول موعظه و حاضر كردن مردم براي روز مخصوص هستند....

او درباره عزاداري روز عاشورا مي نويسد:

... مدّتي است كه شاه، رياست و نظم اين كار را به بيكلي بيگي سپرده، كه مي آيد جاي هر كس و هر محلّه را معيّن مي نمايد و همچنين ترتيب حركت دسته محلّات شهر را كه دوازده دسته هستند و جاي هر يك از آنها را تعيين مي كند.... بعد از آن [بعد از حمل سرهاي كشتگان ازبك و عبور پناهنده شدگان عثماني] بيكلي بيگي شروع به داخل كردن دسته ها نموده، هر دسته يك عماري داشت كه هشت تا ده نفر آن را حمل مي كردند... و چنانچه سابقاً ذكر شد، جماعتي برهنه و عريان بودند و آن سنگ ها را به يكديگر زده، به هوا مي جستند و فرياد مي كردند: حسن حسين، حسن حسين؛ تا به حدّي كه دهانشان كف مي كرد. بعد از آن كه اين دسته دو سه دور ميدان مي گرديدند، دسته ديگري به همان ترتيب با سه يدك وارد مي شد و اين يدك ها نماينده اسب هايي هستند كه شهدا سوار شده، به جنگ مي رفتند و آنها هم باز همان حركات دسته اوّل و جست و خيز را تجديد مي نمودند. وقتي كه دسته تازه وارد ميدان مي شد، دسته قبل را در گوشه نگاه مي داشتند كه راه را براي دسته جديد باز كند. در بعضي از آن عماري ها طفلي شبيه نعش شده، خوابيده بود و آناني كه دور عماري را احاطه كرده بودند، گريه و نوحه و زاري مي كردند. و اين اطفال شبيه دو طفل امام حسين عليه السلام هستند كه بعد از شهادت امام عليه السلام خليفه بغداد [منظور وي شام است] يزيد، آنها را گرفت و به قتل رسانيد.

... پهلوي تالار شاه، تخت بلندي زده رويش را قالي انداخته بودند؛ به طوري كه پنج شش پا از تالار پايين تر واقع شده بود. روي آن تخت، صندلي دسته داري با روپوش سياه گذارده بودند كه ملّايي روي آن نشسته و شش نفر ملّاي ديگر هم پاي صندلي روي فرش قرار گرفته بودند. آن ملّا به قدر نيم ساعت حكايت قتل و شهادت حسن و حسين را بيان كرد. همين كه نطقش به پايان رسيد، شاه به او خلعت داد. همين طور به آن شش نفر ديگر؛ امّا خلعت ملّاي ناطق خيلي فاخرتر از ديگران بود. پس از آن كه خلعت هاي شاهانه را پوشيدند، آن ملّا دوباره روي صندلي نشسته، براي سلامتي و طول عمر و سلطنت شاه دعا خواند. تمام اين تشريفات از پنج ساعت قبل از ظهر تا ظهر طول كشيد. پس از آن، شاه به حرم سراي خود مراجعت كرد. مردم و دسته ها در ميدان نماندند و تمام روز آن عماري ها را در شهر گرداندند. [11] .

ايرانگرد ديگر كارِري (جملي كارِري)است كه در سال 1105 در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي به ايران سفر كرد. وي در مورد عزاداري محرّم مي نويسد:

روز دوشنبه 23 ماه اوت با طلوع ماه نو [قمري] برگزاري مراسم بسيار غم انگيز آغاز گرديد. ايرانيان به ياد درگذشت دو تن از امامان خود حسن و حسين، فرزندان علي، اين مراسم را همه ساله برگزار مي كنند... اين مراسم، ده روز طول مي كشد و تمام اين مدت در ميدان ها و گذرگاه ها، صندلي هايي گذاشته اند كه هر چندگاه يك ملّا بر روي آن مي نشيند و سخناني در منقبت و مصيبت كشته شدگان مي گويد. همه ساكنان محلّات، در حالي كه به عنوان سوگواري جامه كبود يا سرخ بر تن كرده اند، در پاي كرسي وعظ و مرثيه آنان مي نشينند. [12] .

علاوه بر ايران، شيعيان در نقاط ديگر بخصوص عراق، شام، حلب و حتّي شرق امپراطوري عثماني حضور داشتند. حتّي به گفته مارينو سانوتو وقايع نگار ونيزي در آستانه قرن دهم هجري چهار پنجم ساكنان آسياي صغير شيعه بودند. [13] بنابر اين، قاعدتاً بايد عزاداري در آن جاها نيز رواج داشته باشد، همان گونه كه با تمام سخت گيري هاي دولت عثماني، گزارشي از عزاداري امام حسين عليه السلام در روز عاشورا توسّط طايفه «بكتاش ها» در بين اسناد دولت عثماني موجود است. [14] .و به طور طبيعي عزاداري بايد در شهرهاي جنوب عراق مثل حلّه، كربلا و نجف رايج بوده باشد. ابن طولون (وقايع نگار قرن دهم) در حوادث سال هاي (907) و (924) كه با دوران سلطنت شاه اسماعيل در ايران هم زمان بوده از عزاداري ايرانيان (اعاجم) مقيم شام در روز عاشورا و روز هفتم محرّم و برخورد اهل سنّت و حكومت با آنان گزارش داده است. هر چند كه ممكن است اينان واقعاً عجم نبوده اند، ولي به دليل آن كه عزاداري در ايران و دولت تازه تأسيس صفوي رايج بوده، عزاداري شيعيان ساكن دمشق را نيز ايراني به شمار آورده است.

عزاداري در اين دوران كه با حمايت حكومت همراه بود، از حيث شيوه هاي سوگواري چنان تنوّع و گسترش يافت كه برخي گمان كرده اند عزاداري در اين دوران پديد آمده است و حال آن كه وقتي صفويه به قدرت رسيدند، هشت قرن از پيدايش و نفوذ آن در جوامع شيعي مي گذشت.

رسمي شدن تشيّع در ايران و گسترش آن در تمام مناطق ايران كه منجر به تشكيل جامعه يكپارچه شيعي در اكثر نقاط كشور شد و باعث شد كه توده مردم - يعني هماناني كه در گذشته عزاداري امام حسين عليه السلام را در نهان و آشكار به عهده داشتند - فارغ از نقد جوامع غير شيعي به گسترش شيوه هاي قديمي عزاداري و پديد آوردن شيوه هاي جديد، روي آورند تا آن جا كه، به گفته افندي - نويسنده دوره پاياني صفويه - هر روزه گونه اي جديد برگونه هاي پيشين افزوده مي شد و چه بسا برخي از آنها چندان مورد پسند شخصيت هاي برجسته و علمي شيعه نيز نبوده، همان گونه كه خود وي از آنها با تعبير «اطوار غريب» ياد مي كند. ولي در آن حد نبوده كه عالمان مردم را از آنها باز دارند. [15]

اين گسترش از جهت كيفيت و كميّت، عزاداري را آرام آرام به ميان آيين هاي بومي و ملّي كشاند و از آن آييني مذهبي - ملّي ساخت.

فرهنگ رايج عزاداري در بين ايرانيان به مناطق ديگر [16] و از آن جمله، ميان شيعيان هند انتقال يافت و در آن جا با رنگ و بوي محلّي رواج پيدا كرد و سپس از آن جا، همپاي مهاجران هندي به كشورهايي مثل اندونزي و حتّي كشورهاي آمريكاي مركزي انتقال يافت.

اكنون فهرستي از شيوه هاي رايج عزاداري در اين دوران را كه در سفرنامه ها و تأليفات آن دوران، انعكاس يافته است، در اين جا مي آوريم و تفصيل آن در بخش شيوه ها مي آيد.

1. به حالت عزا در آمدن چهره شهرها.

2. سياهپوش كردن مساجد، حسينيه ها، تكايا و معابر در آغاز محرّم.

3. پوشش لباس سياه و نرسيدن به آراستگي ظاهر، مثل نتراشيدن ريش و نچيدن موها و... و برخي پوست بدن خود را سياه مي كردند و در معابر به حركت در مي آمدند.

4. روضه خواني در دهه محرّم و روز عاشورا در منازل، مساجد و تكايا.

5. حركت دسته هاي عزا در معابر، در دهه محرّم شامل دسته هاي سينه زن، زنجيرزن، تيغ زن و سنگ زن.

6. آويختن پرچم عزا بر دَر منازل.

7. مرثيه خواني و نوحه خواني در مجالس.

8. اطعام شام عزاداران.

9. جمع شدن دسته ها در مكاني (مثل تكيه) خارج از شهر.

10. حركت شبيهات شخصيت هاي كربلا مانند امام حسين عليه السلام و فرزندان و خانواده ايشان در معابر، كه گاه با ظاهري خونين و ساكت در جمع مردم به حركت در مي آمدند و گاه كودكان نيمه لخت و سوار بر شتر به صورت وارونه، اسارت كودكان اهل بيت عليهم السلام را تداعي مي كردند.

11. حمل تابوت امام حسين عليه السلام در حالي كه شمشير، عمّامه و سلاح هاي ديگر روي آن قرار داشت و حركت دادن چند اسب بي سوار به نشان امام و يارانش كه بر روي آنها انواع سلاح ها و عمامه گذاشته شده بود.

12. حمل عماري (نخل گرداني) كه شبيهان طفلان امام حسين عليه السلام درون آن نشسته بودند و حركت دادن چند شتر كه عماري ها روي آن قرار گرفته بود.

13. نمايش پوستين گوسفند تازه ذبح شده بر روي شتر، در حالي كه تيرهايي بر آن فرود آمده است.

14. نمايش سرهاي بريده با استفاده از مجسّمه يا با بازي هنرمندانه.

15. گريه و زاري زناني كه در طرف معبر به تماشاي حركت دسته جات عزاداري، ايستاده بودند.

16. حركت سنگ زنان كه با زدن دو قطعه سنگ به يكديگر صداي حزن انگيزي توليد مي كردند.

17. كاه ريختن بر سر عزاداران.

18. حمل علَم، بيرق، توق در جلو دسته ها و گاه حمل مشعل و شمع.

19. حركت طبقداران كنار تابوت امام حسين عليه السلام در حالي كه بر روي طبق ها انواع سلاح ها گذاشته شده بود و طبقداران با صداي سنج و ناي، دور خود مي چرخيدند.

20. پوشيدن لباس هاي كبود رنگ يا سرخ رنگ در دهه محرّم.

21. پوشيدن لباس هاي سبز رنگ فاخر يراق دوزي شده.

22. حركت يدك كشي مجلّل با زين و يراق اعلا در جلو دسته ها و زينت يدك ها با تير و كمان و شمشير و ادوات جنگي.

23. پرواز دادن دوازده كبوتر.

24. حركت 72 زره پوش در صفوف عزاداران.

25. گرداندن آدمك ابن زياد و ابن ملجم در معابرها و آتش زدن آن در آخر.


پاورقي

[1] فهرست نسخه‏هاي خطي فارسي (منظومه‏ها)، احمد منزوي، ج 4، ص 2931. آقا بزرگ تهراني نيز در الذريعة، ج 9، ص 1179و ج 19، ص 219 به اين منظومه فدايي با عنوان سيف النبوة و مشهد الشهداء اشاره کرده است.

[2] تاريخ عالم آراي عباسي، ج 2، ص 655.

[3] همان، ص 627.

[4] تاريخ ادبيات ايران، ج 5، بخش دوم، ص 793.

[5] دستور شهرياران تأليف نصيري ص 33.

[6] تاريخ و جنبه ادبي تعزيه، ص 24 به نقل از سفرنامه نيکلاس هميوس (سفر در سال 1633 ميلادي).

[7] تحفه فيروزيه، ص 166 به نقل از صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص464.

[8] تحفه فيروزيه، ص 168.

[9] همان، ص 112.

[10] سفرنامه پيترو دلاواله، مکتوب چهارم، ص 122؛ از فرح آباد...، ترجمه شعاع الدين شفا.

[11] سفرنامه تاروينه، کتاب چهارم، فصل هفتم، ص 412.

[12] سفرنامه جملي کارِري، بخش دوّم، فصل نخست، ص 125، ترجمه عباس نخجواني.

[13] اسلام در ايران، پطروشفسکي، ص 387؛ شاه اسماعيل اوّل، از منوچهر پارسادوست.

[14] مجله معارف، دوره دهم، شماره 1، فروردين - تير 1372، ص 116 - 62.

[15] تحفه فيروزيه، ص 166، به نقل از صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 465.

[16] نقل تاريخ جالبي از «سفر نامه محمّد ربيع بن محمّد ابراهيم» سفير دولت صفوي در کشور سيام واقع در منطقه هندوچين کنوني داريم که به سفينه سليماني معروف شده است و مي‏تواند يکي از مصاديق اين ادعا باشد. اين کشور که امروزه بخشي از خاک تايلند فعلي به شمار مي‏آيد، در اثر نفوذ تجار ايراني در حاکميت آن، در رقابت‏هاي محلّي با ديگر حکومت‏ها معمولاً از دولت ايران کمک مي‏گرفت و روابط خيلي خوبي با دولت صفوي داشت. جناب سفير که در عصر شاه سليمان به اين کشور سفر کرده، در خاطرات سفر خود به اين ديار، به موضوع عزاداري محرّم در آن جا چنين اشاره مي‏کند:

محرّم سنه 1098 رسيد و اين پادشاه [پادشاه سيام] در بدو حال که به مسند فرمانفرمايي آن ولايت، به دستياري مردم ايران - که به مراسم تعزيه ابا عبدالله الحسين‏ عليه السلام مشغول مي‏بودند، به نحوي که به زودي به عرض خواهد رسانيد - نشسته، مقرر داشته بود که هر سال مردم مغوليه [منظور مردم مناطق هندو چين و کشور سيام است] به رويه و کيش خويش تعزيه دارند و در جنب خانه خود حسب الصلاح مرحوم آقا محمّد، بت خانه شکسته، مسجدي و فضايي ساخته و مقرر داشته فرش و اسباب و شربت و شمع با چراغ و مايحتاجي که در کار باشد با مبلغ نقد از سرکار هر سال به ايشان بدهند و در اين سال به طريق اولي در آن باب قدغن و اهتمام فرموده بود. لهذا مردم ايران [ايرانيان مقيم آن ديار] به تعزيه مشغول گرديدند و اين بندگان را هر روز تکليف کرده به آن مسجد مي‏برند و خطيب بر منبر رفته‏و لعن بر بت‏پرستان و کافران به آواز بلند مي‏کرد و در سنوات سابقه خود در شب‏ها بر روي فيل سواره مي‏ايستاد و سير و تماشا مي‏کرد و به نوعي که رسمي است ديرين و قاعدهاي است متين در اوّل و آخر، فاتحه سلامتي پيشواي دنيا و دين ولي نعمت تحقيقي و استفناء و استعدام دشمنان اهل بيت را خوانده و بعد از آن فاتحه، در باب استهداء او مي‏خوانند. (سفينه سليماني، ص 74 و 75، تصحيح دکتر عباس فاروقي).