بازگشت

سده 6


مناطق شيعه نشين ايران و عراق، سده ششم را با ادامه سلطه سلجوقي آغاز كردند، در حالي كه در مصر هنوز دولت شيعي اسماعيلي فاطميان بر پا بود. سلجوقيان نيز به مرور از سخت گيري هاي خود كاستند و شيعيان به تدريج آزادي هايي يافتند و به همان تناسب عزاداري هاي خود را نيز علني كردند. گزارش هايي كه از عزاداري هاي اين سده به دست ما رسيده، حاكي از آن است كه عزاداري امام حسين عليه السلام در بين عقايد و افكار شيعيان جايگاه خود را يافته و به عنوان يك آيين، تثبيت شده است؛ به گونه اي كه در شرايط سخت و فشارهاي حكومتي، آن را پنهاني برگزار مي كردند و هرگاه فرصتي مي يافتند، آن را علني مي كردند.

درباره عزاداري در اين سده، به گزارش هايي دست يافتيم كه برخي از آنها به صراحت از عزاداري در اين دوران خبر مي دهند. برخي نيز به آزادي هاي شيعيان در بروز شعائر خود اشاره دارند و مي توان از آنها، وجود عزاداري را استنباط كرد. اين گزارش ها عبارت اند از:

1. گزارش هاي رازي قزويني در كتاب نقض، از عزاداري شيعيان و پاسخگويي وي به شبهات مطرح شده درباره عزاداري و اشاره به عزاداري سنّيان در مناطق مختلف، از جمله مجالس سوگواري دو واعظ معروف اين دوران «علي بن حسين غزنوي» و «قطب الدين مظفّر امير عبادي»، در بغداد. و اين كه «تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فرياد». گفتني است نويسنده، اين كتاب را براي پاسخ گويي به ايرادها و انتقادات يك نويسنده متعصّب سنّي هم عصر خود نوشته است. از آن جا كه اين گزارش به خوبي گستره عزاداري در اين دوره را بازگو مي كند، مناسب ديديم متن آن در اين جا بيايد:

و امّا آنچه درين فصل و در دگر مواضع بر طريق تشنيع ياد كرده است كه: «اين طايفه روز عاشورا اظهارِ جزع و فزع كنند، و رسم تعزيت را اقامت كنند، و مصيبتِ شهداي كربلا تازه گردانند بر منبرها، و قصّه گويند و علما سر برهنه كنند، و عوام جامه چاك كنند، و زنان روي خراشند و مويه كنند» و اين معني را به تهمت و بدعت منسوب كرده و نامرضي دانسته از غايت بُغضِ آل رسول، و از فرط عداوت اولاد بتول، اوّلاً معلوم همه جهانيان است كه بزرگان و معتبران ائمّه فريقين از اصحاب امام مقدّم بو حنيفه، وامام مكرّم شافعي، وعلما و فقهاء طوايف خلفاً عن سلف اين سنّت را رعايت كرده اند. و اين طريقت نگاه داشته، اوّلاً خود شافعي كه اصل است و مذهب بدو منسوب است بيرون از مناقب؛ او را در حسين و شهداي كربلا مراثي بسيار است و يكي از آن قصيده اي است كه مي گويد:



أبكي الحسين وأرثي [منه] جحجاحا

من أهل بيت رسول اللَّه مصباحا



تا آخر قصيده با مبالغتي تمام و كمال، و ديگر قصيده اي كه مي گويد:



تأوّب همّي فالفؤاد كئيب

وأرقّ نومي فالرّقاد عجيب



تا آخر، همه مرثيه اوست به صفتي كه بر چنان معاني دگران قادر نباشند، و مراثي شهداي كربلا كه اصحاب بوحنيفه و شافعي را هست بي عدد و بي نهايت است. پس اگر عيب است اوّل بر بوحنيفه است و بر شافعي و بر اصحاب ايشان؛ آن گه بر ما. آن گه چون فروتر آيي معلوم است كه خواجه بومنصور ماشاده به اصفهان - كه در مذهب سنّت در عهد خود مقتدا بوده است -، هر سال اين روز، اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته اند و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.

و آن گه بغداد كه مدينة السّلام ومقرّ دار الخلافه است خواجه علي غزنوي حنيفي دانند كه اين تعزيت چگونه داشتي! تا به حدّي كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتي مي كرد. سائلي برخاست و گفت: معاويه را چه گويي؟ به آوازي بلند گفت: اي مسلمانان از علي مي پرسد كه: معاويه را چه گويي؟ آخر داني كه علي معاويه را چه گويد؟ و امير عبّادي كه علّامه روزگار و خواجه معني و سلطان سخن بود، او را در حضرت المقتفي لأمر اللَّه پرسيدند. اين روز كه فردا عاشورا خواست بودن كه: چه گويي در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت: اي خواجه! سؤالي مبهم مي پرسي!؟ نمي دانم كه كدام معاويه را مي گويي؟ اين معاويه را كه پدرش دندان مصطفي بشكست، و مادرش جگر حمزه بخاييد، و او بيست و اند بار تيغ در روي علي كشيد، و پسرش سرِ حسين ببريد اي مسلمانان! شما اين معاويه را چه گوييد؟ مردم در حضرت خلافت حنيفي و سنّي و شافعي زفان به لعنت و نفرين برگشودند، اين و مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فرياد.

و امّا به همدان اگر چه مشبّهه را غلبه باشد، براي حضور رايت سلطان و لشكر تركان، هر سال مجد الدّين مذكّر همداني در موسم عاشورا اين تعزيت به صفتي دارد كه قُميان را عجب آيد، و خواجه امام نجم بُلمعالي بن ابي القاسم بُزاري به نيسابور با آن كه حنيفي مذهب بود، اين تعزيت به غايت كمال داشتي و دستار بگرفتي و نوحه كردي وخاك پاشيدي و فريادِ از حد بيرون كردي، و به ري كه از امّهات بلاد عالم است، معلوم است كه شيخ ابو الفتوح نصرآبادي و خواجه محمود حدّادي حنيفي وغير ايشان در كاروان سراي كوشك و مساجد بزرگ، روز عاشورا چه كرده اند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان، و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمّة ابو نصر الهسنجاني كند. در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف، و همه موافقت نمايند و ياري كنند. در اين قصّه، خود به وجهي گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن، و خواجه امام بومنصور حفده كه در اصحاب شافعي معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به ري ديدند كه روز عاشورا اين قصّه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد، و معاويه را ياغي خواند در جامعِ سرهنگ، و قاضي عمده ساويي حنيفي كه صاحب سخن و معروف است، در جامع طغرل با حضور بيست هزار آدمي اين قصّه به نوعي گفت و اين تعزيت به صفتي داشت از سربرهنه كردن و جامه دريدن كه مانند آن نكرده بودند. و مصنّف كتاب اگر رازي است، ديده باشد و شنوده، و خواجه تاج شعري حنيفي نيسابوري روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد در سنه خمس وخمسين و خمسمائه [555] به اجازت قاضي با حضور كُبرا و اُمرا، پس اگر اين بدعت بودي، چنان كه خواجه مجبّر انتقالي گفته است، چنان مفتي رخصت ندادي و چنين ائمّه روا نداشتندي. و اگر خواجه انتقالي به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد، آخر به مجلس شهابِ مشّاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرّم درآيد، ابتدا كند به مقتل عثمان و علي، و روز عاشورا به مقتل حسينِ علي آورد تا سال پيرار به حضور خاتونانِ اميران و خاتونِ امير اجلّ، اين قصّه به وجهي گفت كه بسي مردم، جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زاري ها كردند كه حاضران مي گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاي كنند شيعت، وگر اين علما و قُضات اين معني به تقيّه و مداهنه مي كنند از بيم تركان و خوف سلطان، موافقت رافضيان باشد، و گر به اعتقاد مي كنند خلاف ايشان را، خواجه را نقصان باشد ايمان را، و الّا در بلاد خوارج و مشبّهه كه روا ندارند كردن، دگر همه حنيفيان و شفعويان و شيعت اين سنّت را متابعت كنند پس خواجه پنداري ازين هر سه مذهب بيزار است و خارجي است، پس بايد كه به خوزستان و لرستان شود كه خارجيانند تا نبيند و نشنود كه تعصّب كه او راست كس را نيست و تعزيتِ حسينِ علي داشتن متابعت قول خدا است: «قُل لَّآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي» [1] و موافقت قول مصطفي است كه گفت: «من بكي علي الحسين أو أبكي أو تباكي وجبت له الجنّة» تا هم گوينده و هم شنونده در رحمتِ خداي باشد و منكرش الّا منافق و مبتدع و ضالّ و گمراه نباشد و خارجي و مبغضِ فاطمه و آلش و علي و اولادش، و الحمد للَّه بل أكثرهم لا يعقلون. [2] .

وي در جاي ديگري از كتاب مي نويسد:

آن گه گفته است: «فضيحت چهل و هفتم: رافضي روز عاشورا خاك بر سر كند از دستِ كرده پدران خود رافضيانِ سلف در كوفه، چنان كه گفتيم حسين را به نامه بخواندند، آن گه بكشتند، و علماي بد ايشان بر ديري شوند و مقتلِ به دروغ و راست لختي مي گويند و تشنيع بر خود و اسلاف خود مي زنند و لختي مُنكَرها مي كنند و زنكان مويه گوي نوحه ها مي كنند و عالمان رافضي مويه باز مي خوانند و زن و مرد به هم ورشده باشند، عشرت مي كنند، مردان زنان را آراسته مي كنند و پيرِ دانشمند رافضي سر برهنه بكند و لختي لعنت بر خويشتن مي كنند....

امّا جواب اين سوداي طبع و حشو مذهب كه دگر باره اين مُعاند مكابر ناصبي مجبّر ياد كرده است، و عداوت علي و حسين ظاهر گردانيده است، اوّل آن است كه تعزيت حسينِ علي داشتن متابعت فرمان رسول صلي الله عليه وآله است كه گفت: «من بكي علي الحسين أو أبكي وجبت له الجنّة». معني آن است كه: هر كس كه بر حسين بن علي عليه السلام بگريد يا كسي را بر وي بگرياند، واجب است او را بهشت؛ تا هم علما داخل باشند و هم مستمعان ردّاً علي النّواصب و الخوارج. و شيعه بدين جزع و فزع مخصوص نيستند در همه بلادِ اصحابِ شافعي و بلادِ اصحابِ بو حنيفه فحول علما چون محمّدِ منصور، و امير عَبّادي، و خواجه علي غزنوي، و صدر خجندي، و ابو منصور ماشاده، و مجدّ همداني و خواجه بو نصر هسنجاني، و شيخ بو الفضائل مشّاط، و ابو منصور حفده، و قاضيِ ساوه، و سمعانيان، و خواجه ابو المعالي جويني و نزاري و علما رفته و باقيان از فريقين در موسم عاشورا اين تعزيت، با جزع و نوحه و زاري داشته اند و بر شهداي كربلا گريسته و اين معني از آفتاب ظاهرترست. [3] .

2. گزارش ذهبي در سير أعلام النبلاء، از اقامه ماتم در بغداد در سال (561)

3. تصريح ذهبي به شيوع تشيّع در حدود سال 590 و درخواست مردم از رضي الدين طالقاني قزويني در لعن يزيد بر منبر در روز عاشورا. [4] در اين دوران خليفه عباسي الناصر لدين الله بود كه در ظاهر به تشيّع گرايش داشت. وي بر آن بود تا قدرت و عظمت خلافت عباسي را دوباره احيا كند. در اين زمينه، به شيعيان كه قدرت و توان نهفته در عراق داشتند، توجّه نشان مي داد.

4. درخواست مردم از سبط ابن جوزي براي مقتل خواني و اجابت او در مقتل خواني و گريه زاري سبط ابن جوزي در زمان ملك ناصر. [5] .

5. درخواست شيعيان از حاكم حلب (سال 570) در كمك به او براي مقابله با صلاح الدين به شرط علني شدن شعائر شيعي. [6] .

6. ابن جوزي در المنتظم در حوادث سال 529 به حركت عدّه زيادي براي زيارت مرقد امام علي عليه السلام و كربلا اشاره دارد و با تعبير «وظهر التشيّع» به علني شدن رفتارهاي شيعي اشاره دارد كه نشان از وجود آزادي هاي نسبي در اين دوران دارد. [7] .

7. در حوادث سال 553 نيز به زيارت كربلا رفتن خليفه عباسي المقتفي لامر اللَّه اشاره دارد و اين كه به نيازمندان علوي ساكن در اطراف حرم كمك مالي كرده است. [8] .

8. گزارش ابن حجر از روضه خواني واعظ بلخي (م 596ق) براي حضرت فاطمه عليها السلام در نظاميه بغداد و گريه و زاري شيعيان حاضر در مجلس وعظ او، كه مي توان نتيجه گرفت به طريق اولي براي امام حسين عليه السلام نيز رايج بوده است. [9] .

9. دولت آل باوند با گرايش شيعي در طبرستان شكل گرفت و تا پايان قرن ادامه يافت. در زمان حكومت سيّد بهاء الدين الحسن بن مهدي مامطيري، براي حاكم هند «شاه مهراج»رساله اي نوشته شده كه ميزان نفوذ و گسترش جمعيت تشيّع را بيان مي كند كه شامل مناطق عراق، شام، حجاز، شهرهاي مكّه، مدينه و شهرهاي خراسان، عراق و طبرستان مي شود. [10] .

و معمولاً هر جا شيعه بوده، به عزاداري امام حسين عليه السلام عنايت داشته است و اگر نمي توانستند علني و رسمي عزاداري كنند، در منازل و محافل خصوصي بدين كار اقدام مي كردند خصوصاً روزهاي عاشورا.


پاورقي

[1] سوره شوري، آيه 23.

[2] نقض، ص 373 - 370.

[3] نقض، ص 592 - 590.

[4] سير أعلام النبلاء، ج 21، ص 193- 190؛ البداية والنهاية، ج 13، ص 13.

[5] البداية والنهاية، ج 13، ص 194.

[6] همان، ج 12، ص 355.

[7] المنتظم، ج 18، ص 302.

[8] همان، ج 18، ص 125.

[9] لسان الميزان، ج 5، ص 217.

[10] تاريخ تشيّع رسول جعفريان، ج 3، ص 519 به نقل از تاريخ طبرستان تأليف ابن اسفنديار، ص 118 - 116.