بازگشت

مرثيه خروج امام حسين از مدينه


چون معاويه در شب پانزدهم ماه رجب سال شصتم هجري قمري از دنيا رفت، فرزندش يزيد به جاي او به خلافت نشست و نامه اي به وليد بن عتبة بن ابي سفيان كه از سوي معاويه حاكم مدينه بود، بدين مضمون نوشت:

اي وليد! بايد براي من از ابوعبدالله الحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و [عبدالرحمن بن ابي بكر] بيعت بگيري و كار را بر آنان سخت كني و هيچ عذري را از آنها نپذيري، و هر كدام از بيعت كردن خودداري ورزيدند، سر از بدن او جدا كني و برايم بفرستي.

چون وليد خواست از امام حسين - عليه السلام- بيعت بگيرد، حضرت به او فرمود: صبر كن تا فكر كنم. همان شب حضرت از خانه ي خود بيرون آمد و به سوي قبر جدش رفت و عرض كرد:

السلام عليك يا رسول الله! أنا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك و سبطك الذي خلفتني في أمتك، فاشهد عليهم يا نبي الله! انهم قد خذلوني و ضيعوني و لم يحفظوني و هذه شكواي اليك حتي ألقاك.


درود بر تو اي پيامبر خدا! من حسين پسر فاطمه، فرزند كوچك تو و پسر فرزند كوچك تو و نوه ي تو هستم كه مرا در ميان امت خويش، جانشين خود قرار داده اي: پس اي پيامبر خدا! بر اينها گواه باش كه مرا تنها گذاشتند و رها كردند و حق مرا ضايع نمودند و احترام مرا پاس نداشتند. آري، اين شكايت من است نزد تو تا هنگامي كه تو را ديدار نمايم.

سپس حضرت برخاست و به ركوع و سجود پرداخت. وليد نيز كسي را به خانه امام حسين - عليه السلام- فرستاد تا بداند كه آيا حضرت از مدينه بيرون رفته است يا نه؟ چون او را در خانه نديد گفت: سپاس خداي بزرگ را كه حضرت از مدينه خارج شد و من به خون او گرفتار نشدم. امام حسين - عليه السلام- در صبح آن شب به خانه برگشت و شب دوم كنار قبر جد خويش آمد و چند ركعت نماز خواند، پس از نماز عرض كرد:

اللهم! هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الأمر ما قد علمت. أللهم! اني أحب المعروف و أنكر المنكر، و أنا أسألك يا ذالجلال و الاكرام! بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لك رضي و لرسولك رضي.

خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد - صلي الله عليه و آله - است و من پسر دختر پيامبر تو هستم، و آنچه براي من پيش آمده، تو آن را مي داني. خدايا! من كارهاي نيك را دوست مي دارم و كارهاي بد را زشت مي دانم،اي شكوهمند و بخشنده! به حق اين قبر و به حق آن كسي كه در اين قبر است از تو درخواست مي كنم آنچه را خرسندي تو و خرسندي پيامبر تو در آن است براي من برگزيني.

چون امام حسين - عليه السلام- دو روز مانده به آخر ماه رجب آماده ي بيرون رفتن از مدينه شد، در نيمه هاي شب به طرف قبر مادرش فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - رفت و با او خداحافظي نمود. و سپس نزد قبر برادرش امام حسن - عليه السلام - رفت و با او نيز خداحافظي كرد و هنگام صبح به خانه بازگشت.

از حضرت امام باقر - عليه السلام- روايت شده است: چون امام حسين


- عليه السلام- تصميم گرفت كه از مدينه خارج شود، بانوان و زنهاي بني عبدالمطلب از تصميم آن حضرت آگاه شدند و به سوي او شتافتند و صدا را به گريه و زاري بلند كردند، تا آنكه حضرت از ميان آنها گذشت و آنان را قسم داد كه صداهاي خود را به گريه و زاري بلند نكنند و سكوت را برگزينند و صبر را پيشه ي خود قرار دهند. آن رنجيدگان جگر سوخته عرض كردند:

پس ما گريه و زاري را براي چه روزي بگذاريم؟ به خدا سوگند، كه اين زمان براي ما، مانند روزي است كه حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - از دنيا رفت و مانند روزي است كه حضرت اميرالمؤمنين علي و حضرت فاطمه و رقيه و زينب و ام كلثوم دختران پيغمبر - عليهم السلام - از دنيا رفتند. اي محبوب قلوب مومنان و اي يادگار بزرگواران! خدا جان ما را فداي تو گرداند!

آن گاه يكي از عمه هاي آن حضرت شيون كرد و گفت: اي نور ديده ي من! گواهي مي دهم كه در اين هنگام شنيدم جنيان بر تو نوحه مي خواندند و مي گفتند:



و ان قتيل الطف من آل هاشم

أذل رقابا من قريش فذلت



مجلسي - رضوان الله تعالي عليه - مي فرمايد: در برخي كتابها ديدم كه چون آن حضرت قصد بيرون رفتن از مدينه را فرمود، ام سلمه نزد او آمد و گفت:

يا بني! لا تحزني بخروجك الي العراق. فأني سمعت جدك يقول: يقتل ولدي الحسين عليه السلام بأرض العراق في أرض يقال لها كربلاء.

اي فرزندم! با رفتن به سوي عراق مرا غمگين مكن، زيرا از جدت شنيدم كه مي فرمود: فرزندم حسين - عليه السلام- در سرزمين عراق و در جايي كه به آن «كربلا» مي گويند، به شهادت مي رسد.

امام حسين - عليه السلام- به او گفت:

يا أماه! و أنا والله أعلم ذلك و اني مقتول لا محالة و ليس لي من هذا بد، و اني والله لأعرف اليوم الذي أقتل فيه و أعرف من يقتلني و أعرف البقعة التي أدفن فيها، و اني أعرف من يقتل من أهل بيتي و قرابتي و شيعتي و ان أردت يا أماه! اريك


حفرتي و مضجعي.

اي مادر! به خدا سوگند، من نيز اين مطلب را مي دانم كه سرانجام شهيد مي شوم و چاره اي جز اين نيست. به خدا سوگند، مي دانم در چه روزي به شهادت مي رسم و چه كسي مرا شهيد مي كند و در چه جايي دفن مي شوم. و مي دانم كه چه كسي اهل بيت و خويشان و شيعيان مرا به شهادت مي رساند.اي مادر! اگر بخواهي به شما نشان مي دهم جايي را كه در آن كشته و مدفون مي شوم.

سپس امام حسين - عليه السلام- به سوي كربلا اشاره اي فرمود، و با معجزه ي آن حضرت زمينها صاف شد و زمين كربلا نمودار گشت، و به ام سلمه محل شهادت و دفن و لشكرگاه و جاي ايستادن خود را نشان داد. در اين هنگام ام سلمه سخت گريه كرد و كار را به خدا سپرد. آن گاه امام حسين - عليه السلام- به ام سلمه گفت:

يا أماه! قد شاءالله عزوجل أن يراني مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا. و قد شاء أن يري حرمي و رهطي و نسائي مشردين، و أطفاني مذبوحين مظلومين مأسورين مقيدين و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا.

اي مادر! خداي بزرگ مقدر فرموده و خواسته است مرا اين چنين ببيند كه از روي ستم و دشمني شهيد شوم. و اهل بيت و زنان مرا آواره و كودكان مرا سر بريده و مظلوم و اسير و گرفتار در زنجير ببيند، در حالي كه آنها استغاثه مي كنند، ولي يار و ياوري نمي يابند.

در روايت ديگري است كه ام سلمه گفت: نزد من تربتي است كه جدت رسول خدا - صلي الله عليه و آله - آن را به من داده است، و من نيز آن را در شيشه اي نگهداري كرده ام. حضرت - عليه السلام- به او فرمود:

والله اني مقتول كذلك و ان لم أخرج الي العراق يقتلوني ايضا.

به خدا سوگند، كه من كشته مي شوم، حتي اگر به عراق نروم، آنها مرا خواهند كشت.

آن گاه حضرت تربتي از خاك كربلا برداشت و در شيشه اي گذاشت و به ام سلمه


داد و به او گفت:

اجعليها مع قارورة جدي، فاذا فاضتا دما فاعلمي أني قد قتلت.

اين خاك را با خاكي كه جدم به تو سپرده است در يك جا قرار بده، و هرگاه آن دو خاك خون رنگ شدند، بدان كه مرا در كربلا شهيد كرده اند.

سرانجام امام حسين - عليه السلام- همراه با فرزندان خويش و فرزندان برادر و برادران خود و با تمام اهل بيتش - دو روز مانده به ماه رجب و در شب يكشنبه - از مدينه ي طيبه به سوي مكه ي معظمه خارج شد. و به روايت شيخ مفيد اين آيه را تلاوت فرمود كه حضرت موسي (ع) هنگام بيرون رفتن به سوي مدين از ترس فرعون تلاوت فرمود:

فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين.

از شهر خارج شد در حالي كه ترسان و منتظر دشمنان بود. و گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمكاران نجات ده.

سرانجام حضرت در شب جمعه ي روز سوم ماه شعبان وارد مكه شد و به اين آيه ي شريفه تمثل جست:

و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل.

چون حضرت موسي (ع) متوجه شهر مدين شد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.

منتهي الامال، ص 360-355 و نفس المهموم، ص 79-67.