بازگشت

دستهاي كوچك دارد، ولي گره هاي بزرگ را باز مي كند


16. در اواخر ماه مبارك رمضان 1417 هجري قمري سيماي جمهوري اسلامي ايران «به مناسبت روز قدس» سريالي به نام بازمانده نشان داد كه قبلا فيلم آن نيز با همين عنوان در سينماهاي كشور نمايش داده شده بود

سريال بازمانده، بر محور زندگي يك زن و مرد مسلمان فلسطيني «سعيد و لطيفه» دور مي زند كه درجريان كشت و كشتار وحشيانه فلسطينيها توسط اسرائيليها در سال 1948 در شهر حيفا به نحوي جانگداز به قتل مي رسند و كودكي شيرخوار «به نام فرحان» از آنها باقي مي ماند كه پس از دو سه روز گرسنگي و تشنگي، همراه با خانه مسكوني پدر و مادرش «سعيد و لطيفه» به تصرف و اشغال يك خانواده مهاجر صهيونيست «از اروپاي شرقي» در مي آيد.

خانواده صهيونيست، كه بچه دار نمي شده اند، از ديدن بچه در خانه بسيار خوشحال شده او را در اختيار مي گيرند و نام وي را از فرحان به موشه (تلفظ عبري موسي» تغيير مي دهند. سرگذشت «فرحان»، نمادي گويا و غم انگيز از اشغال «فلسطين» و سياست «يهودي كردن» آن از سوي صهيونيستهاي زور گو و اشغالگر است.

چندي بعد مادر بزرگ فرحان «موسوم به صفيه» پس از قتل پسر و عروسش «سعيد و لطيفه»، به اسم دايه پيشين كودك خود را به خانه مزبور رسانيده و در صدد بر مي آيد كه در اولين فرصت مساعد، نوه خويش ‍ «فرحان» را از چنگ صهيونيستها نجات بخشد. ديري نمي گذرد كه خانواده صهيونيست عزم سفر به يافا مي كنند قرار مي شود بچه و صفيه را نيز همراه خود ببرند. وسيله نقليه مورد نظر، قطاري بود كه مقادير بسيار زيادي مهمات نظامي سرباز اسرائيلي براي كشتار فلسطينيهاي يافا مي برد.

ماجرا، با نشيبت و فرازهاي مهيج خويش، سر انجام به اينجا منتهي مي شود كه مادر بزرگ «صفيه» از سوي همسر مبارز خود «رشيد» ماموريت مي يابد كه يك چمدان پر از مواد منفجره را همراه خود به داخل قطار ببرد و در ميان راه آن را منفجر سازد و خود با بچه بيرون بپرد

در صحنه بسيار جالب و هيجانزاي پاياني فيلم، صفيه فرحان را به بهانه تعويض لباس به يك كوپه خالي مي برد و در آنجا ضامن انفجار چموان را مي كشد، سپس كودك را در آغوش فشرده و براي حفظ جان او، كه نمادي از فلسطين در بند است، آيه الكرسي مي خواند و آنگاه در حاليكه كودك را در بغل دارد از قطار در حال حركت بيرون مي پرد: صفيه جادر جا مي ميرد؛ قطار كمي بالاتر همراه با انبوه مسافران صهيونيست و تسليحات مرگبارش ‍ منفجر مي شود، و فرحان موسي وارد در چنگ فرعونيان اما در كنف حفظ خداوند تنها و بي سرپرست زنده مانده و باشيون خويش، در انتظار جلوه اي از لطف الهي باقي مي ماند...

فيلم بازمانده در سوريه ساخته شده، و هنر پيشه هاي آن تماما سوري و مصري هستند، ولي كارگردان آن يك هنرمند ايراني به نام آقاي سيف الله داد است. بازمانده، براي نخستين بار در جشنواره فيلم دمشق نمايش داده شده و خاصه به دليل صحنه فينال (پاياني) آن، از سوي طبقات مختلف مردم مورد استقبالي بي سابقه قرار گرفت. به قول كارگردان فيلم «در مصاحبه با مجله نيستان، ش 8، ارديبهشت 1375 شمسي، ص 60»: «فيلم به 5 نوبت نمايش اضافه كشيده شد. سالن سينماي جشنواره، 300 نفري بود ولي به علت هجومي كه مردم براي ديدن فيلم آورده بودند، اينها مجبور شدند كه يك سالن 1500 نفره را تدارك ببينند كه فيلم را در چند نوبت در آنجا نمايش دادند به اضافه دانشگاه و غيره...بعد از اينكه فيلم جلسات اول و دوم نمايش عادي خود را داشت و انعكاس خيلي شديد مطبوعاتي پيدا كرد، همه مردم شائق شده بودن كه اين فيلم را ببينند و آن هجومها به وجود آمد. من به كرات در پايان فيلم شاهد اين بودم كه زنها با چشمان خيس و گريان بيرون مي آمدند و مردها با بغض خيلي از كساني كه در قضاياي فلسطين استخوان خرد كرده بودند به شدت احساس خوشايند خودشان را با فيلم مي گفتند»

جالب اين است كه به گفته آقاي سيف الله داد، كارگردان فيلم بازمانده: در خود فيلمنامه و سناريوي فيلم چنين پايان زيبا و بسيار مهيجي پيش بيني نشده بود و كارگردان در يافتن چنين خاتمه دل انگيزي براي فيلم، مرهون توسل به حضرت رقيه عليه السلام در دمشق بوده است.

آقاي داد، در همان مصاحبه (ص 67) در توضيح ماجرا مي گويد:

موضوع فيلم «در جريان مطالعات تاريخي و ساير عوامل به شدت تغيير كرد و بعد يك جايي به داستان حضرت موسي پيوند خورد و جنبه گوياتري پيدا كرد و كل سناريو چهار يا پنج بار بازنويسي شد و از اول تا آخر همه چيزش به هم مي ريخت و دوباره با حوصله آن را مي نوشتم. فصل فينال چيزي كه الان مي بينيم، فصلي است كه من اصلا در سناريو ننوشته بودم. يعني در اولين نسخه، فيلم در ايستگاه قطار تمام مي شد. در دومين نسخه، فيلم در قطار در حال حركت تمام مي شد. امام موقع فيلمبرداري احساس ‍ كردم كه ايرادهايي وجود دارد. مثلا رشيد، يعني پدر بزرگ بچه، هم در ايستگاه قطار از بين مي رفت. بعد در جريان ساخت فيلم، صحنه را با همان ديالوگها، جابه جا ردم و اين براي خودم و بچه ها جالب بود كه از ديالوگهاي يك آدم سالم براي يك آدم در حال موت استفاده مي كردم. يعني او در حالت عادي مي گفت كه: اگر من نتوانستم چمدان را بگيرم، غسان هست و اگر او نبود مريم هست. ولي در حين اجرا ديدم كه چيز خوبي نمي شود و بهتر است كه زودتر تكليف رشيد را روشن كنم، اين را براي دوستان خودم مي گويم، با توجه به اعتقاداتشان. احساس مي كردم ديگر نمي دانم پايان فيلم را بايد چه كار كنم، يعني سناريو را داشتم ولي برايم كافي نبود.

خيلي فكر كردم، يك يا دو هفته هم بين تمام شدن بخشهاي قبلي فيلم و شروع فيلمبرداري در ايستگاه قطار فاصله افتاد. ما فيلمبرداري مي كرديم ولي بچه ها هم مي ديدند كه من با سناريو پيش نمي روم و من فقط شب به شب مي فهميدم كه بايد چه كار بكنم و اين هم بر مي گشت به آن كه من دچار چنان استيصالي شدم كه دست كمي از استيصال خود صفيه نداشت. البته هيچ وقت رفتاري نمي كردم كه ديگران فكر كنند كه من نمي دانم چه كار كنم نهايتا به حضرت رقيه متوسل شدم. اين توسل و نذرها سبب شد كه به نظر خودم، يكي از درخشانترين فينالهاي فيلم ايجاد شود.

در دمشق وقتي براي بار آخر به جشنواره رفته بودم، ديدم كه فينال فيلم چه تاثيري روي همه گذاشت و پيداست كه در فينال فيلم چيزي خارج از نفس ‍ ما به آن خورده است. بعد از جشنواره در جلسه اول، خداحافظي كردم و رفتم به حرم حضرت رقيه براي تشكر كردن. البته اين حرفها در عالم سينما و روشنفكرها خيلي معنا ندارد ولي اين شد و من آنجا متوجه شدم كه مي شود چيزهايي را از كساني گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند. مثل آن آيه اي كه مي گويد اگر بر خدا توكل كنيد از جاهايي كه حساب نمي كنيد به شما روزي مي رسد. به نظر خودم و به نظر تمام بچه هايي كه فيلم را ديده اند خيلي تعجب آور بود كه آدمهايي را مي ديديم كه به نظر مي آمد هيچ وابستگي مذهبي ندارند ولي فينال فيلم زير و رويشان مي كرد و تكانشان مي داد. اين نفس مال حضرت رقيه است و بي معرفتي و ناشكري است اگر اين را در يك جايي نگوييم.

راستي آيا تاكنون انديشيده ايم كه وجود مرقد مطهر حضرت رقيه و عمه بزرگوارش زينب كبري سلام الله عليهما در شام، به لطف الهي، چه بركاتي از حيث حفظ منطقه از دستبرد صلييون در قرون وسطي و نيز تجاوز صهيونيستهاي خون آشام و جلوگيري از اجراي نقشه «نيل تا فرات» آنان در عصر حاضر داشته است؟ و آيا تا كنون براي نجات «قدس» در بند، انسان دلسوخته اي دست توسل به اين دو گنج پنهان شام زده است؟

آقاي سيف الله داد، كه گوشه اي از قدرت شگرف نازدانه ابا عبدالله الحسين عليه السلام را در يك تجربه معنوي به چشم ديده است، مي گويد: «من آنجا متوجه شدم كه مي شود چيزهايي را از كساني گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند» آري، رقيه عليه السلام دستهايي كوچك دارد ولي گره هاي بزرگ را باز مي كند.