بازگشت

كربلاي شما هم درست شد


2. حدود بيست سال قبل، در اوج حكومت پهلوي. من و مرحوم آقا، با گذرنامه بين المللي به سوريه رفتيم تا از آنجا ويزاي عراق گرفته به كربلا برويم. در سوريه، براي گرفتن ويزاي عراق، حدود 15 روز توقف كرديم و در اين مدت، چندين بار به لبنان رفته و برگشتيم. از جمله روز 15 شعبان آن سال در لبنان بوديم. آقا گذرنامه را به سفارت عراق در لبنان برده بود كه براي گرفتن ويزاي كربلا اسم نويسي كند.

من در هتل، تنها بودم. روز ولادت آقا امام زمان عج بود ديدم اينجا در لبنان خبري از جشن و چراغاني نيست. دلم هم براي زيارت كربلا تنگ شده بود. گفتم: اي امام زمان، الان روز ولادت تو در ايران چه خبر است؟ همه جا چراغاني و نقل شيريني... ولي انيجا سوت و كور است.. در همان حين يك لحظه خوابم برد. در خواب ديدم يك جوان خوش سيما و چهار شانه عرب كه انسان حظ مي كرد نگاهش كند، جلوي تخت من با قدمهاي بلند از اين سو به آن مي رود و مي گويد: كربلاي شما هم درست شد.

از خواب بيدار شدم. مرحوم آقا از سفارتخانه عراق برگشت و گفت: اسمها را نوشتم. ما به سوريه بازگشتيم ولي بعد از چند روز معلوم شد كه به ما ويزا نمي دهند.

ديديم كه اين راه به جايي نرسيد. در سوريه، يك نفر به نام سيد انور بود كه بنگاهي داشت و به اصطلاح كار چاق كن بود. وي كه با راننده هاي ايراني دست داشت، گذرنامه ها را از زوار مي گرفت و توسط افرادي كه در اختيار داشت به ايران مي فرستاد و آنان توسط عواملي كه در سفارت سعودي و جاههاي ديگر مي شناختند، به طور قاچاقي براي صاحبان گذرنامه ها، ويزاي مكه مي گرفتند و به سوريه مي آوردند.

سيد انور گذرنامه ما و جمعي ديگر از زوار را گرفته دست افراد مزبور داد تابرايمان از ايران ويزاي حج بگيرند. فردي كه گذرنامه من و آقا به دستش ‍ داده شده بود، يك افغاني بود.

گذرنامه ها را بردند و ما به انتظار نشستيم. بزودي خبر رسيد كه افراد مزبور در هنگام بازگشت به سوريه، در فرودگاه ايران دستگير شده و به زندان افتاده اند.

اين خبر، به نحو زايد الوصفي، مايه ناراحتي و نگراني زوار شد و آنان را سخت دلگير و متوحش ساخت. چه، علاوه بر محروميت از حج، ممكن بود سوء سابقه نيز براي آنها ايجاد كند. بعضي از زوار گفتند: براي فرح - شهبانوي وقت ايران - نامه مي فرستيم و از وي تمنا مي كنيم كه مشكل ما را حل كند... آقا به آنها گفت: نه، اين كار را نكنيد، بياييد متوسل به حضرت رقيه عليه السلام شويم، آن حضرت كارمان را درست خواهد كرد.

برخي از زوار هر روز در هر حرم آن حضرت جمع مي شدند و آقا برايشان صحبت مي كرد و روضه مي خواند. حدود بيست روز طول كشيد تا اينكه بعضي از گذرنامه «و نه همه آنها» آمد. معلوم شد زماني كه فرد افغاني مزبور پس از گرفتن ويزا به فرودگاه تهران آمده بود تا به سوريه باز گردد، مامورين ايراني با مشاهده گذرنامه هاي ايراني نزد او، به وي مي گويند: اين گذرنامه هاي ايراني در دست تو افغاني چه مي كند؟ و در مقام دستگيري او بر مي آيند.

فرد افغاني مي دود كه از دست مامورين خلاص شود و در اين حين، بعضي از گذرنامه ها از دست يا جيب او در جوي آب مي افتد و آب آنها را مي برد. ولي گذرنامه من و آقا داخل جيب او بوده و نمي افتد و عجيب اين است كه پس از دستگيري و زندان نيز مامورين متوجه آن ها نمي شوند و محفوظ مي ماند.

به هرحال گذرنامه چند نفر گم شده بود ولي گذرنامه ما و جمعي ديگر به دستمان رسيد.

وقتي گذرنامه ها رسيد، ديديم ويزاي ما را داده اند ولي يك روز بيشتر براي ورود عربستان مهلت نداريم «زيرا ويزاي ما تقريبا 20 روز بيش صادر شده بود و به علت دستگيري فرد افغاني، اينك يك روز بيشتر از مهلت اعتبار آن باقي نمانده بود، و بايستي عجله مي كرديم» لذا همان روز ماشيني گرفته حركت كرديم و با سرعتي كه داشت شب هنگام به مدينه رسيديم و بعد از برگزاري اعمال حج، به ايران بازگشتيم.

هنگام گرفتن ويزاي حج در سوريه «كه شرح آن گذشت» به حضرت رقيه عليه السلام عرض كرده بودم كه اگر وسايل سفر ما به كربلا نيز فراهم شود، مجددا به پابوسش آمده و از آنجا، به كربلا خواهيم رفت. زماني كه از مكه به ايران برگشتيم، در سفارتخانه عراق در تهران براي سفر به كربلا اسم نويسي كرديم و در ضمن، آقا گذرنامه را به كسي داد كه به طور سفارشي، براي ما ويزاي سفر به عراق را بگيرد. 3 هفته از آن تاريخ گذشت و خبري نشد. به نحوي كه مايوس شديم و خواستيم گذرنامه را از شخص مدكور بگيريم ولي او نداد و گفت، بگذاريد باز هم نزد من باشد، ببينم چكار مي توانم بكن مدت كوتاهي نگذشت كه اسم ما در روزنامه براي يك سفر 7 روز به كربلا در آمد و همزامان با آن ويزاي سفارشي نيز آماده شد. آقا گفت من هفت روزه به كربلا نمي روم و آنجا بايد مدتي بيشتر بمانيم. لذا از ويزاي سفارشي استفاده كرديم به كربلا مشرف شديم.

از آنجا كه با حضرت رقيه عليه السلام عهد كرده بوديم كه اگر سفر كربلا درست شود مجددا به زيارت او خواهيم رفت، مسير حركت به عراق را از طريق سوريه قرار داديم. پس از فراغ از زيارت مراقد اهل بيت عليه السلام در شام، به ما گفتند چون روابط بين دولتين سوريه و عراق خوب نيست، بايد از طريق اردن به بغداد برويد. من ترسيدم و به اقا گفتم: من سوار اين ماشينها نمي شوم.

در سوريه، يك حاج محمود شيرازي بود كه نزديك حرم حضرت رقيه عليه السلام به زوار منزل كرايه مي داد و ما نيز وارد بر او بوديم. آقا از وي پرسيد: آيا اينجا براي رفتن به بغداد، هواپيما ندارد؟ منزل ما مي ترسد با ماشين برود. حاج محمود گفت: آري، امروز يك هواپيما از فرانسه به دمشق مي آيد، 2 نفر از مسافرينش را پياده مي كند و سپس به بغداد مي رود. من آن دو صندلي خالي را براي شما رزرو مي كنم. شما سوار آن شويد و به بغداد برويد. 2 بليط هواپيما را براي ما گرفت و ما شب جمعه ساعت 7 بعد از ظهر به فرودگاه دمشق رفتيم و از آنجا ساعت 9 با هواپيما به سمت بغداد حركت كرديم.

هواپيما ساعت 10 وارد فرودگاه بغداد شد. پس از پياده شدن از هواپيما جمعي از سرنشينان گفتند ما به كاظمين عليه السلام مي رويم، ولي آقا گفت: امشب شب جمعه و شب زيارتي آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام است و من بايد كربلا باشم. خوشبختانه، از نظر اسباب و اثاثيه سفر نيز سبكبار بوديم. يك سواري گرفتيم و سريع به كربلا رفتيم. حدود نيمه شب به كربلا رسيديم و تا صبح بين حرم امام حسين عليه السلام و حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام در رفت و آمد و زيارت بوديم.

سفرمان در آن سال در عراق 40 روز طول كشيد و در پايان، سالم و خورسند به ايران بازگشتيم. رزقنا الله تعالي في الدنيا زيارتهم و في الاخره شفاعتهم.