بازگشت

توسل به حضرت رقيه مشكلم را چاره كرد


جناب آقاي عبدالحسين اسماعيلي قمشه اي، از شخصيتهاي فرهنگي سابقه دار شهرضا، پيرو در خواستي كه از ايشان شده است، در باب كرامتي كه خود شخصا از حضرت رقيه عليه السلام ديده اند، نامه زير را به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته اند:

13. موضوعي كه مي نويسم مربوط به حدود 15 سال پيش از اين تاريخ، يعني اوايل دوران جمهوري اسلامي ايران است. حقير، كه داراي گذر نامه اقامت در كويت بودم، در تاريخ 7 مهر 1361 شمسي به قصد كويت از سوريه حركت كردم پيش از حركت، در دو سه روزي كه در دمشق اقامت داشتم، افتخار پيدا كردم كه به زيارت اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله نايل شوم و مراقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه خاتون دختر امام حسين عليه السلام و ساير قبور متبركه امامزادگان عظام در شام را زيارت كنم.

پيش آمد جالبي كه در اين سفر رخ داد آن بود كه، هنگام تشرف به حرم مطهر حضرت رقيه خاتون عليه السلام چون قبلا حاجتي داشتم، پاي ضريح مطهر نشسته دست در شبكه پايين ضريح انداختم و عرض كردم:

اي دختر امام حسين عليه السلام، گرفتن اين شبكه مثل گرفتن دامن چادر شما مي باشد. شما مي داني كه چه حاجاتي دارم، و احتياج به بيان اظهار ندارد تو را به حق خود و پدر و اجداد طاهرينت عليه السلام از پدر بزرگوارت بخواه تا از جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله بخواهد از درگاه خداوند متعال مسئلت كند كه حاجت مرا برآورده سازد.

اين را گفتم و بيرون آمدم و رهسپار كويت شدم. چون ايام، ايام جنگ تحميلي و روزهاي دشوار و سختي بود و دولت ايران اجازه بيش از دو هزار تومان را نمي داد و حقير هم بيش از آن نداشتم، بايد براي بازگشت، طبق معمول براي كرايه و غيره پولي دستگردان كنم و در ايران بپردازم.

موقع ورود به كويت معلوم شد كه دولت ايران تصويب كرده كه ايرانيان مقيم كويت - كه 6 ماه در كويت مي ماندند - مي توانند معادل صد هزار تومان به قيمت ارز از ايران اجناس مجاز وارد كنند و اين باعث دشوار شدن پول شده بود كه اين جانب - با مضيقه اي كه گرفتار آن بودم - بلاتكليف ماندم. تا اينكه يك شب، در حوالي سحر، مجددا دست التجا به دامان حضرت رقيه عليه السلام زدم و عرض كردم: «بي بي جان. پس نتيجه خواهش و توسل من چه شد؟» كهناگهان مطلبي به ذهنم خطور كردي كه فرداي آن شب به سراغ آن مطلب رفتم و تعقيب اين امر، بزودي منجر به رفتن من به مدارس ايراني كويت و اشتغال به شغل خطاطي نزد اولياي آن مدارس گرديد و توسل به آن باب الحوائج، مشكلاتم را حل كرد و حاجت مزبور به خوبي و زودي برآورده شد.

سال بعد هم به دعوت سرپرست مدارس به كويت رفتم، ولي بر اثر جنگ تحميلي و فشار بيگانگان ما را از كويت اخراج كردند كه در آن حادثه نيز، عنايات بي بي با ما بود و شرح آن فرصتي ديگر مي طلبد. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.

عبدالحسين اسماعيل قمشه اي (شهرضا)