بازگشت

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد






دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم



من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم

مه كردند غير از چند پروانه، فراموشم



اگر بيمار شد كس گل برايش مي برند و من

به جاي دسته گل باشد سر بابا در آغوشم



پس از قتل تو اي لب تشنه آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است اين آب بر كامم، نمي نوشم



تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد

به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمي پوشم



دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم



اگر گاهي رها مي شد ز حبس سينه فريادم

به ضرب تازيانه، قاتلت مي كرد خاموشم



فراق يار و سنگ اهل شام، و خنده دشمن

من آخر كودكم، اين كوه سنگين است بر دوشم



نگاه نافذت با هستي ام امشب كند بازي

گه از تن مي ستاند جان، گه از سر مي برد هوشم



بود دور از كرامت گر نگيرم دست «ميثم» را

غلام خويش را، گر چه گنهكار است، نفروشم