بازگشت

اين دختر سه ساله ام رقيه است


جناب حجه الاسلام و المسلمين ذاكر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاي حاج شيخ محمد علي برهاني فريدني كرامتي را به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند و در آن مرقوم داشته اند:

9. طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمين و نخبه المتقين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي «دامت توفيقاته» كرامتي را كه حدود سي و چهار سال قبل در يكي از مجالس سوگواري حضرت سيد الشهدا عليه السلام از زبان شيواي خطيب محترم جناب آقاي حاج سيد عبدالله تقوي شفاها شنيده ام نقل مي كنم. جناب تقوي، كه يكي از وعاظ تهران و از اشخاص با اخلاق و نوكران بي ريا و عاشق دلباخته جد مظلومش ‍ امام حسين عليه السلام بودند، فرمودند:

من چندين سال است كه در تهران در مجالس و محافل و منازل منبر مي روم و افتخار نوكري جد مظلومم، امام حسين عليه السلام، را دارم. يكي از شبها كه حدود ساعت 9 شب پس از ختم منبر به منزل بر مي گشتم صداي زنگ تلفن بلند شد. گوشي را برداشتم، ديدم يكي از دوستان است به بنده فرمود فلان شخص بازاري، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد، مجلس ترحيم اوست. من شما را براي منبر رفتن در ختم آن مرحوم به فرزندان متوفي معرفي كرده ام، سر ساعت 3 (يا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر و مهياي منبر رفتن باشيد

در همان حال بنده به يادم آمد كه روز گذشته در خيابان...و كوچه...كه نام آنها در حافظه اين حقير نمانده است روضه ماهيانه خانگي خواندم و خانمي در همان مجلس با التماس به من گفتند كه فردا عصر در همين ساعت يعني مثلا ساعت 4 در همين كوچه، خانه روبرو به منزل ما تشريف بياوريد. من حاجتي دارم و نذر كرده ام سفره حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بيندازم و شما بايد روضه توسل به آن خانم كوچك و عزيز كرده امام حسين عليه السلام را بخوانيد. من هم به وي قول دادم كه سر ساعت موعود مي آيم. خلاصه، در تلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلي داده ام در منزلي روضه حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بخوانم. دوستم گفت اي آقا، من خواستم خدمتي به شما كرده باشم. شما چه فكر مي كنيد

پيش خود فكر كردم كه من بايد چندين مجلس، روضه حضرت رقيه و حضرت علي اصغر عليه السلام را بخوانم تا سي تومان پول به من بدهند. اين يك تاجر سرمايه دار است كه فوت شده، لااقل پول خوي به من مي دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده، رفتم در رختخواب خوابيدم و به خواب رفتم.

در عالم خواب ديدم در خيابان، سر نبش همان كوچه اي كه ديروز در آنجا روضه خوانده بودم، يك سيد نوراني ايستاده و دست يك دختر سه ساله اي را هم در دست دارد. با هم سلام و تعارف كرديم و من از او سوال كردم: نام شريفتان چيست و در كجاي تهران سكونت داريد؟ پاسخ داد: من در همه مجالس سوگواري خودم حاضر مي شوم و اين دختر هم دختر سه ساله من رقيه است. شما ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد. چرا اين زن را پس ‍ از آنكه به وي قول داديد در منزلش روضه بخوانيد، چشم انتظار گذاشتيد؟ چرا به خاطر اينكه آن حاجي بازاري كه فوت شده و وراثش پول بيشتري به تو مي دهند مي خواهي خلف وعده بكني؟ و بنا كرد بشدت گريه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه اي كه آن زن منتظر من بود رفتند.

من بيدار شدم و به دوستم تلفن كردم. حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود. با گريه به او گفتم: فلاني، فردا براي مجلس ترحيم آن حاجي، منتظر من نباشيد، كه به هيچ وجهي نخواهم آمد. فردا نيز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصيبت حضرت رقيه عليه السلام خاتون را خواندم و قضيه را هم روي منبر گفتم هم خودم و هم مستمعين، شديدا منقلب گشته و گريه بي سابقه اي بر ما حاكم شد، به طوري كه بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گريه مي كرديم و بوي عطر خوشي فضاي خانه را فرا گرفته بود و من تا به حال چنين حالي در خود نديده بودم.

احقر الناس مخلصكم

محمد علي برهاني فريدني