بازگشت

براي حضرت رقيه كفن آورده ام


مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاي حاج اسدالله سليماني نقل كردند:

از مرحوم حسن ذوالفقاري مداح تهراني و از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاي حاج غلامرضا سازگار نقل شده است كه گفت: از كسي شنيدم اين قضيه را نقل كرده است كه، براي زيارت حضرت رقيه عليه السلام به شام رفته بودم و يك روز در حرم مطهر ايستاده و مشغول زيارت خواندن مجذوب خود كرد. ديدم مي خواهد يك تكه پارچه سفيد را روي ضريح بيندازد ولي نمي تواند. جلو رفتيم و گفتم: دختر جان، چه مي خواهي بكني؟ لبش را گشود، ديدم آذري زبان است، با پدر و مادرش ‍ آمده است. گفتم: همه براي حضرت رقيه عليه السلام اسباب بازي مي آورند، تو چرا پارچه آورده اي؟

گفت: پدر و مادرم - و آنها را نشان داد - به من گفتند حضرت رقيه عليه السلام كفن ندارد، من براي او كفن آورده ام



كنج خرابه شد قفسم اي گل عزيز

ني آب خوردم و نه كسي داد دانه ام



بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد

از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام



نيلي ز ضرب سيلي شمر است صورتم

جاي طناب بسته به بازو نشانه ام



بابا رقيه را خرابه گذاشتم

باشم خجل ز روي تو باب يگانه ام



جان داد در خرابه بي سقف دخترت

آن كودك يتيم تو آن نازدانه ام



گاهي به روي خوار مغيلان دويده ام

گاهي زدند كعب سنان را به شانه ام



گاهي بهانه تو گرفتم پدر به شام

آتش گرفت عمه ام از اين بهانه ام



ديدي كجا كشاند فلك عاقبت مرا

با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام



آتش به كاخ زاده سفيان زدم پدر

با ناله سحر گه و آه شبانه ام



مي گفت صبح و شام (رضائي) ز جان و دل

تا زنده ام غلام همين آستانه ام