بازگشت

عمه بيا عقده دل واشده






عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



روز فراق عمه به سر آمده

نخل اميد عمه به برآمده



طاير اقبال ز در آمده

باب من عمه ز سفر آمده



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



پشت سر باب شدم رهسپر

پاي پياده، من خونين جگر



تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك، به سر



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



عمه نيارم دل بابا به درد

اشك نريزم، مشكم آه سرد



بيند اگر حال من از روي زرد

خصم، نگويم به من عمه چه كرد



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



عمه زند طعنه خرابه، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور



چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شدم بزم حضور



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



قطره اشك عمه چو دريا شده

غنچه غم عمه شكوفا شده



بزم وصال عمه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رويا شده



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



گوشم اگر پاره شد اي عمه جان

عمه، به بابا ندهم من نشان



پرسد اگر عمه ز معجر، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان؟



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



عمه، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان



نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمه جان



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



بس كه دويدم ز پي قافله

پاي من عمه شده پر آبله



عمه، به بابا نكنم من گله

كامدم اين ره همه بي راحله



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



بود مرا عمه به دل آرزو

تا غم دل شرح دهم مو به مو



ريخته من عمه، شكسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



كرد تهي دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل خوان غم



دست قضا نقش دگر زد رقم

شام، به شومي، شد از آن متهم



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده



جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويي، سر سوي ديگر فتاد



آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد



عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده