بازگشت

سر امام حسين با دخترش رقيه سخن مي گويد


در كتاب بحر الغرائب، جلد 2، قريب به اين مضامين مي نويسد: حارث كه يكي از لشگريان يزيد بود گفت: يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغاني شهر شام كامل شود. حارث مي گويد: شب اول من به شكل خواب بودم، ديدم دختري كوچك بلند و نگاهي كرد. ديد لشگر از خستگي راه خوابيده اند و كسي بيدار نيست، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختي كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آري، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت، تا چند مرتبه. آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت: السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اي دختر من، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روي خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اي نور ديده، چند شب ديگر به نزد ما خواهي آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مي گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهي آمد منتظر بودم كي از دنيا مي رود، تا يك شبي شنيدم صداي ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است، پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفته است. [1] .

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزويني در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه، به سند خود آورده است: حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الي، الي، هلمي فانا لك بالانتظار. يعني اي نور ديده بيا بيا به سوي من، كه من چشم به راه تو مي باشم، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفت. [2] .


پاورقي

[1] نقل از کتاب حضرت رقيه ص 26.

[2] سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59.