بازگشت

من منتظر در كنج ويران تا كه گويند






من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد



شمع وجود اندر خرابه جلوه گر شد

در پرتوش پروانه اي بي بال و پر شد



صبح اميد كودكي گرديد طالع

شام غريبانش در آن ساعت سحر شد



آتش گرفت از عشق طفل بينوايي

خاكستر او سرمه اهل نظر شد



جز جان نداشت از بهر مهمان عزيزش

آن هم فداي مقدم راس پدر شد



مي گفت: اي بابا بيا، روزم سياه است

جان پدر، طولاني آخر اين سفر شد



من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد



بابا بيا جان رقيه بر لب آمد

از ضرب سيلي ديگر از خود بيخبر شد



بابا بيا از كعب ني پا تابه سر شد

نيلي تمام پيكرم پا تا به سر شد



بابا ندارم گوشه ويران غذايي

بابا غذاي دخترت خون جگر شد



پرپر شد آن گل پيش چشم باغبانش

روحش به پيش زينب از پيكر بدر شد



بلبل كنار گل كجا خوابيده هرگز

يا از كنار گل كجاي جاي دگر شد؟



دردانه شه شد (رضائي) پيش بابا

در ماتم او عالمي زير و زبر شد