بازگشت

زبان حال زينب كبري






از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بي رقيه سوي عزيزيان نمي روم



دارم خجالت از پدر تا جدار او

بي طوطي عزيز غزلخوان نمي روم



همره نباشدم من دلخون رقيه را

بي همسفر رقيه گريان نمي روم



جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالي سوي شهيدان نمي روم



شعر از ناشناس

پس آن دختر سيد مختار، و نبيره ولي كردگار، در آن خرابه بي چراغ در شب تاريك بر روي خاك و ريگ بماند. علي الصباح به اذن يزيد لعنه الله عليه، آن غريبه را در خرابه دفن كردند.