بازگشت

سيلي مزن به صورتم






اي خصم بدمنش، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمي روم



من با علي اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار، بيكس و تنها نمي روم



تنها فتاده چنين در بيان و بي كفن

من سوي شام همره سرها نمي روم



سيلي مزن به صورتم اي شمر بي حيا

من بي علي اكبر و ليلا نمي روم [1] .



قطره اي بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم

اين شهامت را من از جانبازي بابا گرفتم



آن قدر از دوري بابا فغان و ناله كردم

تا در آغوشم سر ببريده بابا گرفتم



من يتيمم صورتم از ضرب سيلي خويش، آري

لا جرم اين ارث را از جده ام زهرا عليه السلام گرفتم



مي كشم بار شفاعت را به دوش خويش، آري

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم. [2] .




پاورقي

[1] شعر از ناشناس.

[2] شعر از ناشناس.